حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

ورق بیست و یکم


تعجب



بالاخره  کنکور هم گذشت هورا یادمان می آید خودمان که کنکور داشتیم تا این حد نگران آمدن و رفتنش نبودیم . امان از راههایی که زندگی جلوی پای آدم میگذارد که در این سن و سال باید نگران گذشتن کنکور باشیمخیال باطل دوباره زبان ما اینگونه میچرخد و  میخواهیم ادبیاتمان را عوض کنیم زبان


در حال حاضر یک حسنا بانو هستم که منزل و خودش  را مرتب کرده و غذایش در حال پختن  هست و هلیکوپترش رو شارژ کرده و چمدانش را برای فردا  بسته و منتظر نشسته تا همسر از راه برسد . میدانیم در حال حاضر شما ما را یک حسنا بانو حسرت به دل میبینید . چه کنیم که برایمان عجیب شده در خانه منتظر باشیم تا همسر از راه برسد و برایمان آرزو شده که وقتی همسر میرسد دلمان نلرزد که همین الان است که باید برود و بهانه ای در راه است.اوه


اگر ما دو روز دیگر آمدیم در اینجا نوشتیم که بر روی سرمان دو عدد شاخ سبز شده است لطفا تعجب نکنید . ما حاضریم هر معادله ریاضی را در دست بگیریم و تفکر کنیم تا حل شود اما نمیتوانیم بعضی چیزها را با قدرت تفکرمان درک کنیم . تا ما میخواستیم برویم عروسی جماعتی هوس شمال نمودند که برنامه ما  بهم بریزد . تا همسر بعد از قرنی از خودش حرکتی نشان داد که حتما میرویم عروسی و برنامه ما خراب شدنی نیست ، آن جماعت گفتند شاید ما نرویم و شلوغ است و گرم است. تا همسر گفت باشد نروید برای ما فرق ندارد در هر صورت از امروز بعد از ظهر میرویم نزد حسنا بانو و شنبه صبح برمیگردیم ، آن جماعت گفتند ما هم میرویم شمال تعجب ما نفهمیدیم این دو روز همسر داشتن ما  بعد از قرنی چقدر  اشکال  دارد که جماعتی برایش برنامه میریزندمتفکر 

اگر برای این مساله شاخ در نیاوریم برای مساله دیگر حتما شاخ بر سرمان سبز میشود. تا همسر قرار مدار نهاد و اعلام نمود که میخواهد  با ما به مسافرت برود ، بهار خانوم که تاکنون به خون بنده حقیر تشنه بود ، حسنا دوست شد . از همسر که نشنیده ایم و راست و دروغش را نمیدانیم ولی به ما از طریق دیگر خبر رسیده که بهار خانوم به همسر گفته ما و دختر عمه مان را هم با خودتان به این سفر ببرید  تعجبقول میدهیم با حسنا بانو دوست باشیم و اذیت نکنیم و  آشتی کنیم و  لزومی ندارد که در برگشت،  ما و مامانمان را به مسافرت ببرید .  خانوم اولی و  عمه خانوم اول اجازه داده اند که دختران دلبندشان را به همسر و حسنا بانو بسپارند تا به مسافرت ببرندتعجب و اظهار نموده اند بهترین راه است تا آشتی در این میان باشد .تعجب نمیدانیم خانوم اولی و خواهر شوهر اول از حسنا بانو مطمئن تر نیافته اند یا از حسنا بانو احمق تر نیافته اندمتفکر ما که به عقلمان نرسید و نمیتوانیم بفهمیم آیا با عقل جور در میآید که بهار و دختر عمه اش همراه من و همسر به مسافرت بیایند و خوشحال هم باشند و نه ما را اذیت کنند و نه خودشان را ؟ آیا به عقل جور در میآید که چنین پیشنهادی بشود ؟ شاید  فقط با عقل ما جور نمیآیدمتفکر


همسر چنین پیشنهاد دوستی و اخوت را قبول نکرده و  گفته میرویم و باز میگردیم و شما را به سفر میبریم و لزومی ندارد مسافرت دسته جمعی برویم . ما این موضوع را از زبان خود همسر نشنیده ایم ولی در تفکر مانده ایم که این پیشنهاد چه معنی داشته ؟متفکر

ما ترجیح میدهیم زیاد فکر نکرده و به مغزمان فشار نیاوریم و برویم  تا همسر نیامده به بقیه کارهایمان برسیم  و سعی خودمان را بکنیم که این دو روز را خوش بگذرانیم از همین جا خداحافظی میکنیم تا از شمال برگردیم . عید نیمه شعبان به همگی مبارک باشد . با آرزوی تحقق یافتن خواسته های همه شما عزیزان