من بار و بندیلم رو بستم و  ساعت 3 یا 4 صبح راه میفتم میرم شمال و جمعه شب برمیگردمنیشخند دلم به اندازه یک دنیا برای همه تنگ شده . برای مامان بابا خواهر ها خواهر زاده ها  . دلم یک گریه سیر میخواد تو بغل مامان یک حرف زدن  و درد دل کردن و گریه کردن میخواد برای مامان بابا . دلم بد جور مامان بابام رو میخواد. دلم خواهرانه هامون رو میخواد . لپ های آبدار و شیطونی خواهر زاده ها رو بغلماچ

میدونم دو روز  کم هست ولی همین هم غنیمته و خوشحالم دارم میرم . همسر هم بمونه تا من برگردمشیطان پیرو مکافات عمل بدش .امشب با آب و تاب تعریف میکردم که رفتم میرم اینجا میرم اونجا . گفت تو دلت میاد بدون من بری ؟ حتما منتظر بود بگم نه  بیا با هم بریم  .یا منتظر بود بگم دلم تنگ میشه ولی دلم برای مامان بابا هم تنگ شده مجبورم برم .  با رضایت کامل گفتم بله چرا که نه .میخوام خیلی هم بهم خوش بگذره  و میدونم خوش میگذرهنیشخند. فکر کردی به این زودی یادم رفت چیکارکردی؟ 

حقیقتش  به صورت شدیدی این حس رو دارم که بیشتر از همه به خودم بدهکار هستم نه بقیه ابرو . باید به فکر خودم باشم سلامتی ام شادی ام  راحتی ام .

امروز بعد از ظهر میخواستم برم خرید تا وقتی برمیگردم  همه چیز  مرتب باشه . همسر تلفنی گفت حسنا من  وقت ندارم چند تا چیز بگم میخری  ؟ منظورش این بود که برای خونه   خانوم اولی خرید داشت . گفتم چند تا چیز ایراد نداره بگو . گفت برات فکس میکنم .  متوجه شدم که فکس میکنم یعنی بیشتر از چند تا هستمتفکر . لیست بلند بالا رو که دیدم   به خودم گفتم باشه عیب نداره من که دارم میرم خرید این هم روش . بعد فکر کردم به من چه ؟ خانوم اولی که نمیدونه من خریدم. بدونه هم یک چیزی طلبکاره یا فکر میکنه من وظیفه دارم یا داد بیداد میکنه و ناراحت میشه و میگه به اون چه خرید کنه . من چرا باید این کار رو انجام بدم ؟سوال

به همسر زنگ زدم گفتم   این چند تا چیز بود ؟  این که خرید یک  ماهه .برم بخرم  بار کنم بذارم تو ماشین تو ترافیک هم بمونم . بیارم تو خونه اونهایی که لازمه تو یخچال  جا بدم خراب نشه تا  تو شب بیای برداری ببری ؟ چند تا تیکه بود عیب نداشت این خرید رو خودت باید بری  کار من نیست شرمندهابرو . شانس آوردی من امروز خودم میخوام برم  خرید. اگر روز دیگه حوصله نداشته باشم  کارت در اومده باید خریدهای من رو هم بگیری بیاری خونه . مردی گفتن زنی گفتن وظیفه ای گفتن . یادت نره  داری میای برای من هم  نون سنگک  بگیر  . 

همسر خندید و گفت خوبه من شدم نوکر بی جیره مواجب دو تا خونه .  سریع گفتم شما تاج سر  هستی نبینم اعتماد به نفست کم بشه  .به همون اندازه که تاج سر هستی یادت نره بقیه هم نوکر بابا جونت نیستن  عزیزم . نون یادت نره  خداحافظ.نیشخند

اومد خونه دیدم نون سنگک که گرفته هیچ ، نون تافتون هم گرفته . برید و بسته بندی کرد گذاشت تو فریزر . خرید  خانوم اولی رو هم انجام داده بود اونهایی که یخچال لازم داشت آورد  بالا گذاشت توی یخچال  تا  بعد ببره  . خرید های من  کف اشپزخونه بود .  همه رو یکی یکی سر جاهاش جابجا کرد نایلونهاش رو هم جمع کرد مژه . من هم شام رو کشیدم  و خوردیم. متوجه شدم خیلی کمر باریک شده همه میز رو جمع کرد و زحمت ظرفها رو هم کشید .اومد نشست گفت خوب خانوم غرغرو از نوکرت راضی هستی  ؟ خنده ام گرفت  . گفتم گفته بودم که تاج سری. زود برو خرید های خانوم اولی رو هم تحویل بده دیر میشه  بقیه اش  تو ماشین خراب نشه .  من هم میخوام وسایلم رو جمع کنم برای فردا . منظورم این بود که برو خداحافظ .بامن حرف نزن

گفت هنوز قهری ؟ گفتم نه اصلا قهر نیستم بهت گفته بودم این کار یعنی مرگ . آدم بمیره تا 40 روز یک لباس سیاهی تن میکنن یک ختمی میگیرن تو دو روزه  میخوای عروسی بگیری ؟متفکر برو خرید ها رو بده یک سوالی هم بکن  شاید قهر  خانوم اولی  تموم شده باشه  شب همونجا بمونی نری خونه مامانت . از لجش گفت تو بری شمال میام اینجا تنها میمونم  نیای بگی خونه رو به هم ریختی من نمیتونم تک و تنها به فکر نظم وترتیب خونه باشم. گفتم هیچ اشکالی نداره راحت باش اصلا  آجیل هم تو فریزر هست در بیار بشین برای خودت بخور پوست هاش رو بریز حال کن   . تامیتونی بریز بپاش کن کیف کن .  من هم اومدم  زنگ میزنم کارگر بیاد . خودت هم میدونی من اعصاب و حوصله کارگر زن ندارم . کارگر مرد  میارم کار کنن سر درد و دل شوهر و بچه شون هم باز نشه . خودم هم که درست نیست تو خونه باشم . شما زحمت میکشی  بالا سرش هستی تا  خونه دسته گل که شد ، زنگ میزنی من از مهمونی خونه دختر خاله یا دوستم یا مریم جون میام .از خود راضی

 گفت نه مثل این که اوضاع خیلی خرابه  . گفتم بله اولویت هام یک کوچولو فرق کرده . اول خودم دوم خودم سوم هم خودم . چهارم  تو بیا یک جایی برات در نظر میگیرم تاج سر من باش عزیز دلم باش شوهرم هستی الکی که نیست .قربون اون شناسنامه  پر و پیمونت  .  بااین قربون صدقه ها چیزی نمونده بود همسر از خنده دار فانی رو وداع بگه   و من و خانوم اولی بدون شوهر بشیمخنثی 

تمام راه هم تا برسه خونه خانوم اولی و از اونور تا بره خونه مامانش گوشی به دست بود شوخی میکرد و مثلا من رو مسخره میکرد . بین حرفهاش گفت بهت نمیاد مجلس ختم بگیری اولویت بندی کنی جدی بشی . گفتم اتفاقا خیلی هم بهم میاد دارم با اولویت هام حال میکنم . همسر هم میخندید . من هم توی دلم گفتم بخند فعلا بخند تا بدونی شوخی ندارم  و فعلا خودم مهم تر هستم ابرو برم بخوا بم که چند ساعت دیگه باید راه بیفتم

هورا