من و همسر دعوا کردیم . دوران خوش اخلاقی حسنا بانو تموم شد و دوست داشت هر چه زودتر همسرو ببینه و خفه کنه
دعوا و دلخوری و غر غر ، بین من و همسر امری طبیعی شده . تو این مدت کم از ازدواجمون، خیلی از اوقات مشغول اوقات تلخی بودیم. بیشتر من اوقاتم تلخه و اون هم گاهی از خجالت من در میاد همیشه قهر میکنم و غر میزنم و به خودم میگم حق دارم همه ایرادها از همسره خودش مجبوره بیاد آشتی کنه پس محلش نمیذارم .همیشه همسر زبون خوشش رو به کار برده و من گول خوردم و جریان تموم شده تا دعوای بعدی. در کل نمک زندگی ما زیاده
.
یک هوو دارم به اسم خانوم اولی که با سیاست پدر منو در میاره نوش جونش هم باشه . کی بهتر از حسنا ؟بالاخره هوویی گفتن ما هم بیشتر از این انتظار نداریم شرمنده مون کنه یک بدتر از هوو دارم به اسم بهار خانوم که پدر منو درمیاره و میگیم بچه ست عیب نداره به روی خودمون نمیاریم تا بچه کنکور بده
یک همسر تحفه دارم که فقط بلده بگه قربونت برم فدات بشم و درست میشه و وعده سر خرمن بده که آش کشک خاله مان شده
در این بین از دست فامیل شوهر در امان بودیم که خواهر شوهرها دیدن بیکارن و گفتن بریم حسنا رو ببینیم
نمیدونم این عزیزان تا حالا کجا بودن که اصلا نمیخواستن حسنا رو ببینن . اول یک خواهر شوهر ملاقات کننده بود تا من گفتم نه ، در عرض یک روز شد دو تا مشکلی نیست من از دیدن خواهر شوهر نمیترسم. شاید یک خورده بترسم ......بله اگر بخوام حس کاملم رو بگم میترسم
ولی علاوه بر ترس، فکر میکنم درست تر این بود که تو این مدت اقلا یک تلفن میزدن بگن حسنا تو کی هستی چی هستی . یکسال و نیم آدم حسابت نکردند. الان هم به جای پاگشا، خودشون را دعوت کردند که بیان بهت بگن جمع کن برو چترت را جای دیگه پهن کن
چیزی که بیشتر نگرانم میکنه اینه که از مریم جون سوال کردم اینا اخلاقشون چطوره ؟ فهمیدم بدتر از من اخلاق درست حسابی ندارن
مشکلشون همراهی با خانوم اولی نبوده . به گفته مریم جون بعد از شنیدن خبر عقد ما با خانوم اولی دعوا کردن تو چرا رفتی رضایت دادی زن بگیره و چند ماهی با اون قهر بودن
.نه اینکه نگران حال خانوم اولی باشن .ای کاش اینطور بود . بیشتر به این فکر میکردن شوهراشون نفهمن . حداقل مادر شوهر یکی به نعل زد یکی به میخ
ما بالاخره درد این عزیزان رو نفهمیدیم که چرا در این بین با همسر قهر نکردن و فقط با خانوم اولی قهر کردن ؟ چرا به جون برادرشون نیفتادن ؟
خبرش رو دارم که گفته بودن تا دیر نشده طلاقش بده و چرا زن عقدی؟ میتونستی دوست دختر یا صیغه ای بگیری
ولی قهر و دعوایی در کار نبوده و فقط پیشنهاد بوده و با زبان خوش. گفتم شنیدم از کی؟ خورزو خان؟ و راست و دروغش رو نمیدونم و نمیتونم از همسر بپرسم .این رو مریم جون به من نگفته
همسر به من گفت خواهر شوهر میخواد بیاد ، گفتم نه . گویا باز اصرار کردن و مشخص شد هر دوتا میخوان بیان . همسر دوباره گفت این دفعه با عصبانیت گفتم چند بار میگی اگر من نخوام اینا رو ببینم باید چیکار کنم ؟ خودم هزار تا مشکل دارم حوصله ندارم . همسر هم دو روز دیده بود من میخندم فکر کرده خبریه و شدم زن خوش اخلاق گفت چه مشکلی داری نشستی زندگیت رو میکنی فقط بلدی غر بزنی اونا با تو چیکار دارن یه دقیقه میخوان بیان دیدنت کاربدی میکنن؟ گفتم من دارم زندگیمو میکنم ؟ مثل اینکه یک چیزی بدهکارم. خودت هستی کافیه حوصله خواهر مادرتو ندارم . همسر گفت خواهر مادر من چیکارت کردن دق و دلیتو سر اونا خالی میکنی ؟
گفتم آره خالی میکنم میخوای چیکار کنی ؟ به این صورت بود که دعوا شروع شد . ده دفعه تلفن رو روی هم قطع کردیم و اوقات تلخی کردیم من تهدید کردم مگه دستم بهت نرسه خفه ات میکنم همسر گفته بیتربیت درست حرف بزن مگه من هم سن و سال تو ام ؟ من گفتم میدونم سن بابا بزرگمو داری و همسر قیامت به پا کرد من گفتم کی وقت خونه رفتنت میشه که نتونی به من تلفن بزنی صداتو نشنوم . همسر گفت فکر کردی نمیتونم از خونه زنگ بزنم ؟ گفتم اگه مردی امشب بزن . همسر برای کم کردن روی من هر یک ساعت یا دو ساعت یه بار تا وقتی شر رو کم کنه بگیره بخوابه به من زنگ زد و چون تو خونه بود نتونست با من دعوا کنه و من از اینور تا میتونستم غر زدم و خیالم راحت بود همسر باید بشنوه و حرف نزنه . همسر گفت باشه بعدا صحبت میکنیم و کمی بعد با صدای پچ پچ گفت فقط صبر کن من صبح از این خونه برم بیرون جوابتو میدم . گفتم فردا بشین جلوی آینه جواب منو بده تا توی دلت نمونه
.در بین یکی از تلفنها صدای خانوم اولی اومد که همسر جان کیه؟ من از اینور گفتم جرات داری بگو . همسر گفت حسنا ست و خانوم اولی گفت بهش سلام برسون .من گفتم سلامت باشن
خانوم اولی گفت از حسنا جون عذر خواهی کن که به خاطر کنکور بهار نمیتونی سر بزنی . گفتم به قرآن اگه یک کلمه از اون جمله رو بگی همین الان بلند میشم میام اونجا موبالتو میکنم تو حلقت
.همسر چیزی نگفت و نیم ساعت بعد تلفن زد و گفت تو اتاقه و با صدای پچ پچ قیامت به پا کرد که تو هر چی از دهنت در میاد میگی و داشت پدر منو در میآورد که چرا بیتربیت هستم . گفتم منو روانی نکن حیف که دلم نمیاد با خانوم اولی دربیفتم وگرنه جوابشو میدادم . باید زنگ بزنم به خانوم اولی بگم به جای اینکه منو با زبونت آزار بدی بیا دوتایی بگیریم همسرو خفه اش کنیم از دستش راحت بشیم. چرا اون منو اذیت کنه من اونو ؟
روز بعد دلخوری ما ادامه داشت .موضوع تبدیل شد به غر زدن سر همه موضوعات ریز و درشت و از موضوع خواهر شوهر خارج شد . سر موضوع خواهر شوهر گفت وقتی گفتم بیاین دوباره نمیتونم بگم نیاین. زشته . گفتم چرا گفتی بیان ؟ مگه من بچه کوچولو هستم به جای من تصمیم میگیری ؟ وقتی گفتم نه چرا رفتی گفتی آره ؟ حداقل وقتی میخوان بیان تو هم خونه باش. همسر گفت شاید من اون ساعت وقت نداشته باشم . این یعنی نمیاد و من بیشتر عصبانی شدم و داد زدم دلم خنک شد
. حوصله ندارم که دو تا خواهر شوهر بلند بشن بیان ببینن چه خبره . اگه خیلی علاقه مند بودن یه زنگ به من میزدن و میگفتن میخوایم ببینیمت نه اینکه پیغام بدن و انتظار داشته باشن من خوشحال بشم وفوری بگم بیاین. نمیدونم چرا حس خوبی از دیدن اینها ندارم . همسر برای من خواهر مادر دوست شده بود
.خودش کم بود خواهر مادر دار م شده
خیلی دعوا کردیم و حرف گذشته و حال و آینده رو زدیم من قهر کردم گفتم دیگه باهات حرف نمیزنم و جواب تلفن ندادم . همسر روی تلفن حساسه انتظار داره همیشه در دسترس باشم . هر چی اس داد محل نذاشتم مجبور شد بره از تلفن عمومی به تلفن اداره زنگ بزنه تا من شماره رو نشناسم بردارم اول کمی تهدید کرد که بار آخرم باشه جواب تلفن نمیدم .دید من اهمیت نمیدم گفتم باز جواب نمیدم هر کاری میخوای بکن . کمی که با هم دعوا کردیم خوش اخلاق شد. گفت حسنا جون دعوا بسه بیا آشتی کنیم .گفتم نمیخوام تو همیشه منو ناراحت میکنی خسته شدم. به خواهرات بگو نیان . گفت دست از سر خواهرای من بر نمیداری ؟گفتم نه . گفت اونا نیان مشکلت حل میشه ؟ گفتم یکی از مشکلاتم حل میشه
بعدی ها رو باید یکی یکی حل کنی . قرار شد بهانه ای بیاره بگه حسنا حالش خوب نیست مریضه بعدا بیاین . شاید یادشون رفت نیومدن
به نظر شما درست بود وقتی تا حالا به من محل نذاشتن بگم بیاین ؟ توقع ندارم که باید محل میذاشتن و منو تحویل میگرفتن . زور که نیست نمیخوان نخوان .تا آخر بیمحلی کنن منم ناراحت نمیشم بهشون حق میدم . اینکه هر وقت میلشون کشید بیان و دلشون نخواست نیان ، درست نیست . نمیدونم چرا از برخورد با اینا خوشم نمیاد . دوست دارم حداقل تو این گیر و دار اونا کاری به کارم نداشته باشن بتونم ببینم بالاخره با این زندگی چیکار میتونم بکنم .فاطمه جون قبل از اینکه من این مطلب رو بگم ، تو کامنتهای پست قبل زحمت کشیده بود راهنمایی کرده بود : ((شاید بد نبوده که اجازه میدادی خواهر همسرت بیاد خونه تون و هم روابط حسنه تو و همسرت رو ببینه و هم هنرهای خودتو توی زندگی و خونه و این چیزا و خبرش رو ببره. )) هر چند روابط حسنه ما از دعواهامون پیداست ولی جلوی دیگران که دعوا نمکنیم تا متوجه اختلاف بشن .
امروز خسته و مونده اومدم خونه . صبح لوازم کتلت آماده کرده بودم درست کردم و دوش گرفتم و به خودم رسیدم تا روحیه ام عوض بشه .میز چیدم . دیدم ماست ندارم و رفتم بخرم . اعصابم از دعوا خورد بود کلید رو جا گذاشتم درو بستم . به همسر زنگ زم گفتم اعصاب برام نذاشتی کلید خودتو با پیک برام بفرست و رفتم سراغ ماست . زنگ زد و گفت خودم دارم کلید میارم .
اومد و دوباره تو خونه شروع کردم غر زدن . همسر جوابم رو نداد و سعی کرد زبون بازی کنه . از مواقعی بود که زبون بازی روی حسنا بانو اثر نداشت . یه دونه کتلت خالی خورد و شروع به تعریف کرد . گفتم لازم نکرده بخوری مگه تو شب تو خونه شام نمیخوری ؟ آدم دو جا شام میخوره ؟ گفت اون غذا دستپخت کارگره به این خوشمزه گی نیست .گفتم همونم برات زیاده .گفت باشه نمیخورم . داشت میرفت و من میدونستم وقتی بره یه لقمه هم از گلوم پایین نمیره . گفتم وایستا برات لقمه بگیرم . یه ساندویچ درست کردم ببره تو راه بخوره . وقتی رفت اشکام ریخت . میدونم میگین خیلی احمق هستی ولی چیکار کنم .خدایا این چه احساس گندیه که من دارم؟ چرا انقدر دوسش دارم؟
همین امروز میگفتم دوست دارم ببینمش و خفه اش کنم . کاش تو همون احساس صبح بودم خفه کردنش که لذت بخش تر بود
این کنکور کی تموم میشه منم حرفهامو بزنم و شرطهامو بگم . خانم اولی شرط کنکور را گذاشته. تو چی کاره ای؟ گفته تا بهار کنکور داره کسی حرف نزنه و مردک هم حق نداره تو را ببینه. بعد کنکور هم جلسه گذاشت و سر تا پات را شست! شرطهام را بگم
حالا کسی شرطهات را عملی نکرد چه غلطی کردی؟ سه ساله دارن می زنن تو سرت، سفت چسبیدی به زندگیشون. تو با شرط و بی شرط، مث کنه ای. رفتنی نیستی.
یعنی همسر قبول میکنه ؟ یعنی میشه یا باز...... . بهش فکر نمیکنم قراره سعی خودمو بکنم