بالاخره اومدم بنویسم . چند روزی مامان و بابا  پیش ما بودند و طبق قولی که توی کامنتها داده بودم بعد رفتنشون اومدم بنویسم .  فکر میکنم همه شما من رو شناخته باشید و میزان لوس بودنم رو در این مورد خاص بدونیدنیشخند و لازم نباشه الان بگم باز هم دلتنگ هستم از این اومدنها و رفتنها . ولی باز هم خدا رو شکر برای سلامت بودنشون  و همه خوبیهاشون قلب

اجازه بدین قبل از این که بقیه مطلب رو بنویسم تبریک بگم به سه تا از دوستهای عزیزم که مادر شدندماچ و شرمندگی اش تا الان برای من مونده که زودتر این کار رو نکردم . نوشین عزیزم ماچماهی عزیزمماچ و الهام عزیزمماچ ، با تاخیر زیاد و با شرمندگی از این تاخیر ، مادر شدنتون مبارک باشه .تولد فرشته های کوچولو مبارک باشه  . الهی قدمهاشون پر از خیر و برکت باشه. همیشه سلامت باشید و در آرامش و سعادت و سایه تون بالا سر این کوچولوهای نازقلب

و اما جواب  سوالی که برای خیلیها بود دوباره   اینجا  بگم . من قرار بود آدرس رو بدم و نوشتم که اینجا اعلام میکنم هر وقت شروع کردم ولی متاسفانه فرصت نشد که این کار رو شروع کنم و  میشه گفت شرمنده شدم . یک مدتی هم نبودم و حتی کامنتها رو هم تایید نکردم . یعنی اصلا روزهای دور از وبلاگ بودخنثیجای دیگه هم ننوشتم که به یک عده آدرس داده باشم به یک عده نه .

روزهای....... میشه گفت خوبی نبود  و پر از دغدغه و گرفتاری از انواع مختلف که مهمترینش یک مشکل کاری  بود که واقعا  برام عجیب بود و بیسابقه که چنین اشتباهی بکنمافسوس بدتر این که دقیقا بین دغذغه ها و استرسهای دیگه مزید بر علت شد  و تلنگری که الان دو تا چشم دارم دوتا دیگه هم قرض کنم کارم رو دست انجام بدم دوباره از این شیرین کاریها نکنم زبان

این مشکل کاری اگر خودش به تنهایی بود که خوب بود . میشه گفت عامل یک مشکل دیگه شد که خیلی زیاد استرس زا بود . کم کم داره به جاهای باریک میکشه و متاسفانه  ضررش هم داره بیشتر به طرف مقابل میرسه تا من ناراحت راحتتر بگم هنوز هم که هنوزه انگار من باید تاوان این رو بدم که چرا همسر تو اون شرایط و تو اون مشکل کاری من رو تا میتونسته حمایت کرده و نگذاشته آب تو دلم تکون بخوره. هر چند تو دل من که  غوغا بوده و من نمیدونم این تکون نخوردن آب چطور به نظر اومده . در هر حال بگذریم  از همه جزئیاتش و همه حرفها و همه مسائل پیش اومده و ........همه چیزاوه انقدر حوصله ام کم بود که حتی وبلاگ رو باز نمیکردم تا کامنتها رو بخونم . حتی تا مدتی دوستانی که بیرون از این وبلاگ خبرم رو داشتند در مورد این جریان نمیدونستند و وقتی گفتم همه میگفتند تو چرا زودتر به ما نگفتیافسوس .

میدونم اینجا جایی بود برای درد دل کردنم و میدونم  خیلی از شما عزیزان در همه شرایط در غم و شادی با مهر و محبت و همدلی کنارم بودین و شاید رسمش نبود که چیزی نگم . ولی حس میکنم شاید این تو خود رفتن و توی غار تنهایی  رفتن  هم برای من  لازم بود . فقط معذرت میخوام که انقدر یکی یکی از زمین و آسمون میبارید که  نیومدم خبر بدم مدتی نیستم و نگرانتون کردم  خجالت

در حال حاضر خوب هستم . همسر هم خوبه . بهار هم خوبه . انشالله که خانوم اولی هم خوب باشه . این رو گفتم چون مدتی هست پیگیری نکردم و اجازه هم ندادم کسی برایم خبر بیاره یا ببره . آخرین خبری که داشتم خدا رو شکر بهتر بوده از استرسهایی که خودش ایجاد کرد و خودش هم بیشتر  اذیت شد افسوس .

خودم که میتونم بگم خیلی هم خوب هستم و دارم مرتب تمرین بهتر بودن هم میکنممژه قسمت عمده این خوب بودن و تجدید روحیه ام رو مدیون دو تا خواهر عزیز و گلم هستم قلب و مسافرت سه نفره ای که با دوتا خواهرهام داشتیم و خاطره ای شد به یاد ماندنی برای هر سه تامونقلب هنوز هم که بهش فکر میکنم شاخ روی سرم سبز میشه که از همسر بعید بود اجازه چنین سفری رو بده و به راحتی قبول کنه . اون هم  وسط اون مشکلات و ضعف اعصابها .ولی هر چه بود  که اون سفر برامون بهترین شد و تجدید روحیه در حد عالینیشخند اصلا انقدر خوب بود و خاطره برانگیز که هی دوست دارم در موردش بگم و کامل پست بنویسمابله نه فقط برای من . برای خواهرهام  هم  همینطور . خواهر دارها میدونن که مسافرت سه تا خواهر کنار هم چی میشهقلب . الان من روی  مود تکرار هستم یعنی . هی میگم مسافرت مسافرتنیشخند با خواهرهام . خوش گذشتن ابله

امسال شروع خوبی رو داشتم .  سال نو  و بهار برایم زیبا بود و پر از انرژی شروعش کردم . ایام عیدم وقتی که همسر نبود به کارهای مورد علاقه ام گذشت . پختن کیک و شیرینی و دوختن یک دونه ست  روتختی کوسن رو بالشی  خوشگل  و خوشرنگ مژهو رسیدگی به گلهای زیبایم که متاسفانه تو اون طوفان تهران  گلهای قشنگم بینصیب نموندند و من دیگه دلم نیومد دوباره  ایوون رو باصفا کنم افسوس

بعد هم سر کار رفتن( شما بخوانید خود شیرینی کردن جهت حاضر بودن در اولین روز کاری سال جدیدزبان) و بعد از اومدن همسر هم میشه گفت روزهای  بی درد سر و خوبی  بود . ولی خوب وقتی مشکلات شروع شد از زمین و آسمان بارید و من متعجب بودم از این همه هجوم گرفتاریچشم یکی یکی از راه میرسید و........بماند باز چه شد. فقط این رو بگم من نمیدونم چه انرژی منفی در روز پدر برای ما نهفته شده که هم پارسال و هم امسال روز پدر از اون روزها بود . پارسال که اونطوری و امسال هم به لطف اعصاب بسیار ضعیف خواهر شوهر اول به همون دلیلی که همیشه ازش گریزان بود و همراهی و ریموت کنترل خواهر عزیزش از راه دور ، یک طور دیگه . خدا سال بعد رو ختم به خیر کنه خیال باطلالبته خدا از این هفته به بعد رو هم ختم به خیر کنه که خواهر شوهر دوم عزیز به همراه شوهر و بچه ها برای مسافرت تابستونی دارن  تشریف مبارک رو میارن ایران.البته با توپ پر از این که آمد به سرش از آنچه میترسید خنثی من هم  موندم این رو دقیقا کجای دلم بگذارمابله تنها کاری که کردم خط و نشون کشیدن برای همسر بود و خواهرت اینها اینجور اونجور . شانس آوردم این بار  همسر  زیاد خواهرم اینها مامانم اینها نکرده و فعلا  حق داده به من که همونطور که گفتم باشه نیشخندگوش شیطون هم کرابله

از اینها بگذریم خبر خوب دیگه ای دارم  در مورد نی نی خانوم ماچ   این مدت که نبودم از خبرهای خوبش  این بود که جاری برای یک ماه اومد و مامان و دختر کنار همدیگه بودند و تو اون فاصله برادر شوهر رفت برای انجام کارهاش. حالا جزئیاتش بماند که اگر بخوام بگم یک پست طولانی میشه از این اومدن و رفتنهاشون نیشخند

بالاخره کارشون درست شد و برادر شوهرکه برگشت مدتی بود و بعد دوتایی با نی نی خانوم رفتندپیش جاری تا بعد این همه مدت زندگی سه نفره شون رو شروع کنندقلب خدا رو شکر الان هم خوب هستند و خوش . الهی که همیشه و همیشه شاد باشند و سلامت و در خوشبختی   و سعادتقلب. با رفتن  نی نی خانوم خوش اخلاق و خوش خنده و تپلی و ماشالله خوشگل ، دل همه ما براش یک ذره شده و واقعا رفتنشون بعد این مدت و عادت کردن همه ، خیلی سخت بود .بیشتر از همه هم مادر شوهر ناراحت بود و بیتابی میکرد و الان هم همینطوره . ولی همه به نوعی خوشحال هستند که همه چیز خوب بود و الان در کنار مامان و باباش کیف میکنهماچ الان من دیگه بقیه اش رو نمیگم که تمام این پست پر جریان نی نی خانوم میشه ابله

باز هم برگردم به خودممژه. الان که استرسها گذشته و اوضاع فکری ام آروم شده میتونم این رو بگم که شاید گاهی اوقات لازم هست یک اتفاقهایی بیفته ، یک مسائلی پیش بیاد ، یک حرفهایی زده بشه ، یک کشمکشهایی باشه ، یک مسائلی روشن بشه و همه دغذغه ها هجوم بیارن و دوران سختی رو بسازن، تا آدم  بعد از گذشتن اونها بتونه بگه شاید لازم بود که یک روزی اینطوری بشه . یک روزی بالاخره اون روز که مثلا این جریان پیش اومد میرسید  . فقط مشکل اینجا بود که باید میگفتم ببخشید خدایا نمیشد با فاصله زمانی اینها اتفاق بیفته ؟ انقدر عجله برای کنار هم چیدنشون چی بود آخه ؟متفکر

میدونم وقتی اینها رو مینویسم مبهم هست .چون خودم میدونم چی شده و بر اون اساس مینویسم و شماها که اصل جریانها رو نمیدونید خوب مبهم میشه . ولی چه کنم که  در همین حد میخوام بنویسم . البته نوشتنش هم خوبه هم بد . خوبیش این هست که درد دلم رو خواهم کرد و  دوستان مهربون و عزیزم هم متوجه میشند جریانها چی بوده .بدیش هم این هست که اعصاب ضعیف بعضی ها ضعیف تر میشه و  جامه بر تن میدرند و مشت کوبان به سر و سینه راه بیابان در پیش میگیرند که چرا آخرش مطابق دل تیره و تار ما نشدنیشخند

میدونید موندن بین دو راهی عقل و احساس برای من توی زندگی  عجیب نبوده و نیست . بارها و بارها برام اتفاق افتاده . به جرات میتونم بگم حتی افرادی که پر از ادعا هستند هم نمیتونند کاملا به سلامت از این دو راهی  در بیان . به عبارتی هر چه ادعا ها بالاتر ، میزان خطا هم بیشتر . ابرو

برای من باز هم پیش اومد و  الان هم به خاطر مساله ای دقیقا جلوی اون دوراهی ایستادم .خنثیمیدونم تو گذر زمان و زندگی بارها این اتفاق میفته . هر بار به نوعی و با ماجرایی . برای همه پیش میاد و میشه گفت ربطی به نوع زندگی نداره ولی تو زندگیها ای که به نوعی روش روتین رو طی نمیکنند بیشتر پیش میاد . برای همه افرادی که تو اون زندگی دخیل هستند . نه  فقط برای من  . امیدوارم که همه ما طوری باشیم و طوری زندگی کنیم که تو این دوراهی ها بهترین راه رو انتخاب کنیم  و پر از ادعا و شعار نباشیممژه

ماه رمضان  هم که داره تموم میشه . نماز روزه های همه شما قبول . دعاهاتون قبول و وجودتون پر از آرامش و سلامتی . شبهای قدر با اینکه چیزی ننوشتم ولی به یاد تک تک شما بودم و لیستم همیشه کنارم هست برای یاد کردن  و دعا کردن . امیدوارم که برای همه سلامتی و خیر باشه . قلب

  امسال فرصتی نشد که بیام و از  لقمه ها و نذرهای افطاری بگم . امیدوارم امسال هم مثل سال قبل همه شما عزیزان این کار رو انجام داده باشید و  یادتون نرفته باشه که این ماه بهانه ای هست برای انجام این کار جهت شکر کردن بیشتر  خدا برای نعمتهایی که بهمون دادهقلب اگر هم انجام ندادین باز هم دیر نشده و هنوز وقت  هست .  دختری از جنس مهربونی ماچاین رو هم خطاب به خودت بنویسم که هر سال  ماه رمضان بیشتر از قبل به یادت میفتم . به یاد لقمه های افطاری ات که با محبت بین همه پخش میکنی . به یاد لقمه های نون و خرمایت که همیشه پخش میکنی . به یاد دل بزرگ و مهربونت و قلب پاکت . هیچ وقت یادم نمیره پارسال رو که اولین تلنگر رو به من زدی و هر بار که این کار رو میکنم محاله  اسمت رو نیارم و تو دلم ازت بابت این یاد آوری تشکر نکنم و برات آرزوی بهترینها رو نکنمبغلماچ

موضوع دیگه که خیلی شرمنده شدم در مورد فرش و کارگاه فرش بود که تو پست قبل گفته بودم و انقدر درگیر شدم که حتی یادم رفت شماره رو بگذارم برای دوستان عزیزی که میخواستن .البته چند مورد رو قبلا شماره داده بودم ولی  فرصت نشد برای همه بنویسم . واقعا ببخشید . اجازه گرفتم که شماره رو عمومی بنویسم و امیدوارم نه من و نه دوست عزیزمون پشیمون نشیم از این کار و دوستان توجه داشته باشند که این یک شماره کاری هست برای کمک به خانومها  سرپرست خانواری که توی اون کارگاه فرش هستند و مشغول تلاش برای گذروندن زندگی خودشون و بچه هاشون .نه محلی برای گشودن مشکلات درون . میتونید در صورت تمایل با این شماره تماس بگیرید و ایشون شما رو راهنمایی میکنه برای دیدن کارهاشون و خرید فرش.   ٠9183531830

پی نوشت هم داریم برای مخاطبین خاص  تا این پست رو تموم کنم مژه

پ. ن1 : خانومی که متاسفانه بخل و حسد و کینه ورزی به زندگی دیگران تمام وجودت رو فراگرفته . خیلی متاسف هستم که شواهدی رو میبینم مبنی بر اینکه گویا در زندگی شخصی ات هیچوقت موفق نبودی و هیچوقت نتونستی با آرامش و شادی زندگی  کنی که اینطور دست و پا میزنی برای بهم زدن شادی دیگران .این از کامنتهایی که برای من و دیگر دوستان گذاشته بودی کاملا معلوم بود  . توهینهایت  اصلا مهم نبود . خیالم راحت بود که حرفهایی که زدی شامل حال من و دوست عزیزم نمیشد و نمیشه . همه اونها برمیگرده  به خودت و نوع خانواده و تربیتت . غافل هستی  از اینکه شما هیچ کاره محسوب میشی و نمیتونی ذره ای مزاحم شادی و آرامش دیگران باشی  . زندگی دیگران همونطور میگذره و این تنها وجود خودت هست که به دلیل این مشکلات  آسیب میبینه . باید بگم بسیار برایت متاسف هستم و در عین حال بسیار هم برایت دعا میکنم . دعا میکنم  یاد بگیری  چشمهایت رو باز کنی و خوبیها ی زندگی خودت رو ببینی و شکرگزار و قدر شناس خداوند باشی و  از اون خوبیها بتونی برای صاف کردن تیرگی دلت و داشتن شادی وآرامش در زندگی خودت استفاده کنی .

بسیار خوب معلوم بود که شما  بین چه کسانی میتونی باشی و از  بین کدوم مشکل دارها  که افتخارتون توهین و عیبجویی و توهم بافتن  و دروغ بستن به زندگی دیگران هست و بس .دلیلش هم واضح که این صحبت از کجا  و بین چه کسانی شروع شد . اینها بماند . خواستم این نکته رو یاد آور بشم که کارهای بیهوده نکن  که نتیجه بیهوده نگیری . میشه گفت همه ما بعد فهمیدن اون جریان دلمون سوخت برای دست و پا زدنت . برای اون تلفنی که زدی و( با عرض معذرت) برای اون تو دهنی که از همسر سابق دوستمون خوردی که محترمانه بهت یاد آور شد سر جایت بنشینی. نمیدونم واقعا باید دلم بسوزه یا بگم عزیزم تمام حرفهایی که شنیدی نوش جانت باشه . همین رو لازم داشتی که این برخورد رو ببینی . امیدوارم یاد بگیری این بار دست و پای خودت رو در زندگی دیگران دراز نکنی که نتیجه اش دلسوزی دیگران خواهد بود و  جواب محکم  شنیدن و سر جا نشستن خودت . موفق باشی.

پ.ن 2: در گیر و دار فوت پدر دوست عزیزی که خدا وند رحمتشون کنه و روحشون قرین شادی و نور  و رحمت، به من خبر رسید  که خانومی غافل از بازی روزگار صحبتهایی کرده و دیگرانی هم بودند که همراهش بودند . انقدر شنیدن این موضوع برایم سخت بود  و دور از باورکه علی رغم میل باطنی ام مجبور شدم خودم برم و با چشم ببینم آیا هستند کسانی که میتونن اینگونه باشند . با تعجب زیاد دیدم بله هستند .

موضوع گذشت و من فقط تونستم متاسف باشم برای بعضی ها . بعد که بعد از مدتی برگشتم و کامنتهام رو میخوندم دیدم  دوستم دوباره برایم کامنت نوشته و بین صحبتهاش اشاره کرده از این که پدر اون خانومی که  در اون جمع صحبتی رو کرده بود هم فوت کردند  که خدا رحمتشون کنه و  قرین رحمت الهی باشند . 

موضوع این بود کنایه ای که اون خانوم به دوستمون زده بود و ایرادی که از خودش و دوستانش گرفته بود دقیقا به خودش برگشت و در فوت پدر خودش هم همینطور شده بود که  بقیه .......بماند حالا . باز هم انقدر برایم عجیب بود که برای دوستم نوشتم چطور و کجا  تا خودم برم ببینم . در عجب موندم . باز هم میخوام بگم خداوند همه درگذشتگان و پدر عزیز این خانوم رو رحمت کنه . حرفم اصلا این نیست

تعجب کردم از این که گاهی اوقات آدمها فکر میکنند مشکلات و اتفاق ها فقط برای بقیه هست وبرای خودشون هیچ نیست . تعجب کردم از سر نترس داشتن بعضی مادرهایی مثل این خانوم که دخترکی شیرین زبون دارند و غافل از بازی روزگار . تعجب کردم از همه حرفها یی که به من خبر میرسید.که در مورد فوت پسرک عزیزم و یاد آوری خاطراتش به من نسبت داده شده بود ( اعتراف میکنم اینها رو با چشم ندیدم و فقط شنیدم ) . تعجب کردم از دختری که مادر عزیزی خفته در خاک داشت و باز هم ..... بگذریم .  من فقط تونستم بگم خداوند مادرش رو رحمت کنه و دعاهای مادرش از اون دنیا شامل حال دختری بشه که مهر رو نیاموخته و فقط قضاوت بیجا و توهین  در مورد افرادی که نمیشناسه رو آموخته .تعجب کردم از همه حرفهایی که( باز هم )  شنیدم در مورد خانواده عزیزم  گفته شده بود . تعجب کردم از مادر بودن بعضیها و غافل بودنشون از دنیا و روزگار . از این که حتما فکر میکردند زمانی که من هم دختر کوچولوی شیرین زبونی بودم خودم و مامانم و بابام  تمام آرزوهایمون در این خلاصه میشده که روزی چنین تقدیری برای من رقم بخوره . بگذریم فقط خواستم بگم شماها که  بدون ترس دهان رو باز میکنید ، غافل نباشید از روزگار . ضمن این که به شخصه براشون دعا میکنم و از خدا میخوام نادانیشون رو تند زبانیشون رو خودش ببخشه و طوری اگاهشون کنه که در سلامت و خیر و خوشبختی آگاه بشند و بس.

جا داره این جمله رو باز هم بگم . این جمله که  هر گز فراموش نکنید وقتی کسی رو از چیزی نهی میکنید و بیهوده گویی میکنید و به ناحق مورد قضاوت قرار میدید ،خداوند و کائنات و تقدیر دست به دست هم میدن تا شما رو دقیقا در اون جایگاه و یا مشابه اون قرار بدن و بگن حالا ببینم تو خودت چکار میکنی .

پی نوشتها طولانی شد و پست هم هر قسمت  متفاوت . آدم وقتی مدتی ننویسه همین میشه  دیگه نیشخند یک عذر خواهی دیگه هم بکنم از اینکه این مدت در غار تنهایی ام بودم و  از خوندن وبلاگها غافل بودم  الان هر وقت فرصتی پیش بیاد تک و توک میرم میخونم . برای همین همینجا معذرت میخوام اگر شادی و  خدای نکرده و دور از همه باشه غمی بوده و من نبودم تا توش شریک باشم . من الان چه کنم که باز هم حرف نگفته دارم و میخوام بس کنم ؟متفکرنیشخند

پی نوشت مخصوص آخر  هم برای عسل  جون عزیزم که همینجا اعلام کنم همیشه به یادت بودم . به یاد خودت و خواهر و مامان نازنینت .  این رو اینجا نوشتم و خصوصی برای خودت نگفتم تا تشکر کنم برای محبتت و کامنتت و بقیه حرفها باشه برای این که به خودت بگم نیشخندماچبغل

و الهه جون عزیزم بغلماچ که شرمنده محبتتون هستم . من برای شما هم کامنت خصوصی گذاشتم و هم عمومی . هم قبل از رفتن در غار تنهایی که  توضیح داده بودم در مورد مساله ای که سوال کرده بودین و هم بعد از اون . امیدوارم کامنتها رسیده باشه و بیشتر از این شرمنده نشده باشم قلب

در آخر معذرت از همه دوستان عزیزم که تک تک نامهاتون رو نمیرم  و شرمنده هستم که نمیشه . فقط میخوام  تشکر از محبت همه شما  عزیزان . دونه دونه حرفهاتون و کامنتهاتون و باز هم معذرت از این که بیخبر گذاشتمتون قلب