-
پست ثابت مربوط به نقد سایر وبلاگها به جز حسنا بانو
یکشنبه 20 مهر 1393 16:13
-
166
چهارشنبه 9 مهر 1393 22:19
در راستای این که خیلی .... نم سوخته بود که توی این پست از گفته های خودم مشخص شد، من کارگر خونه مریم جون بودم، این پست خیالی را نوشتم که در اداره خیالی ما برای ارباب رجوع چای می آرن و ارباب رجوع با کارمند زن شوخی داره و بهش میگه کوفت و .... خیال بر دیوانگان عیب نیست. بذارید خوش باشم. راستی امروز تو اداره کتلت مرع درست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مهر 1393 13:58
یه بنده خدایی با خانوادش میره حج موقع طواف می شنوه که زنش میگه خدایا منو ببخش به شوهرم خیانت کردم خواهرش میگه خدایا منو ببخش با نامحرم 6 کردم مادرش میگه خدایا منو ببخش با فلانی حال کردم طرف هم میگه خدایا منو ببخش این ج.ن=ده ها رو اینجا اوردم یه نفر تو کامنت خصوصی نوشته بود که سحر ( چیزی شبیه زندگی دارم ) کارمند سازمان...
-
165
شنبه 5 مهر 1393 14:52
این روزها این روزها از اون روزها هست که باز هم حکایت رفتن به غار تنهایی شده و باید بگم حوصله خودم رو هم ندارم حس میکنم بهتر هست من دیگه تو نوشته هام نگم که میام مینویسم یا میام موضوعی رو میگم چون روزهایی هست که واقعا خودم هم نمیدونم حرفی که میزنم برای نوشتن تو وبلاگ میتونم انجام بدم یا نه . نه که حرفی نداشته باشم...
-
164-163
سهشنبه 11 شهریور 1393 12:01
همسایه ها چند وقتی بود نوشته بودم از همسایه ها میخوام بگم . در اون حد که به من ربط داره و تعریفی از شرایط کرده باشم و تاثیر گرفتم میگم . نه بیشتر تو خونه قبلی عادت داشتم که اصلا کاری به کار همسایه ها نداشتم و با توجه به این که طبقات تک واحدی بود، این کار خیلی راحت تر بود . البته به غیر از سلام علیک معمول اگر همدیگه رو...
-
161 و 162- قهر
یکشنبه 2 شهریور 1393 18:01
سلام به همه دوستان عزیزم و خوانندگان وبلاگ حقیقتش شدیدا تنبل شدم برای نوشتن . وقتی هم از یک جریانی بگذره انگار آدم تنبل تر میشه برای تعریف کردنش چند وقتی بود میخواستم در مورد همسایه هامون بگم . دو تا خانوم همسایه که واقعا هر دوتا ماه هستند و خیلی دوستشون دارم و خوشحالم که یخ من در رفت و آمد با همسایه ها آب شده و الان...
-
160 - شمال
یکشنبه 19 مرداد 1393 12:00
بالاخره من اومدم از شمال رفتن و خواهر شوهرها بنویسم اصلا هم دلم نخواست تو عنوان به خواهر شوهرها اشاره کنم . نه که الان خواهر شوهرها فهمیدن و ناراحت شدن و اسم نبردن تو عنوان براشون بزرگترین مساله بود . از اون جهت میگم طبق معمول که شمال هر گونه هوایی داشته باشه و یا شلوغ باشه خلوت باشه ... هر چی باشه من دوستش دارم و...
-
عید فطر
دوشنبه 6 مرداد 1393 13:36
عید سعید فطر و پایان ماه رمضان به همه شما خواننده ها و دوستان عزیزم مبارک باشه نماز روزه هاتون قبول ، دعاهاتون در حق خودتون و دیگران مقبول و مستجاب ، خیر و برکتتون بیشتر و وجودتون پر از آرامش و شادی و سلامتی امیدوارم همه شما که مسلمان هستید و روزه میگیرید این ماه رو به خوبی و سلامتی پشت سر گذاشته باشید . امیدوارم همه...
-
159 - سلامی دوباره
سهشنبه 31 تیر 1393 13:37
سلامی دوباره به همه دوستان عزیزم و همه خواننده های عزیز این وبلاگ بهتر هست بگم سلامی با عرض شرمندگی به همه و عذر تقصیر از نبودن و بیشتر از اون برای خبر ندادن و نبودن . بالاخره اومدم بنویسم . چند روزی مامان و بابا پیش ما بودند و طبق قولی که توی کامنتها داده بودم بعد رفتنشون اومدم بنویسم . فکر میکنم همه شما من رو شناخته...
-
158- کمی توضیح
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 00:03
سلام به همه دوستان عزیزم و خواننده های این وبلاگ اول این پست اجازه بدین در این مورد توضیح بدم که تا همین الان که در خدمتتون هستم هنوز فرصت نکردم که بشینم و وقتی بذارم و به کسی آدرس وبلاگ جدید رو بدم .حتی یک نفر . این رو گفتم که بدونید من اگر شروع به آدرس دادن کنم اینطور نیست که به چند نفر آدرس بدم و بقیه رو نه . به هر...
-
عذرخواهی
سهشنبه 19 فروردین 1393 01:02
عذر خواهی نویسنده: حسنا بانو - ۱۸ فروردین ۱۳٩۳ سلام به دوستان عزیزم و همه خوانندگان وبلاگ از هر جا که هستند روشن و خاموش . به قول حافظ ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید امیدوارم هر جا که هستید بهار و اومدن سال 93 براتون همراه با شادی باشه و همه شما سال خوبی رو آغاز کرده باشید یکی از مسجهای زیبایی که برای سال نو به من...
-
تبریک سال 1393
پنجشنبه 29 اسفند 1392 21:21
چیزی به شروع سال نو نمونده ومن اومدم که آخرین پست امسال رو بنویسم . سال نو رو به همه شما عزیزان خواننده وبلاگ و دوستان عزیزم تبریک میگم . برای تک تک شما عزیزان آرزوی داشتن سالی همراه با شادکامی ، سلامتی ، خیر و برکت ، خوشبختی ، موفقیت و سعادت و همه خوبیهای خداوند رو دارم . امیدوارم که تک تک شما در جای جای ایران و...
-
157 - قبل از سال نو 2
سهشنبه 27 اسفند 1392 21:20
مساله ای که دوست داشتم بگم این بود که باز هم مربوط به جریانهای قبل و بعد از نوشتن پست قبل میشه . حقیقتش اون اس ام اس بازی دو طرفه که به گفته خیلی ها در واقع یک جنگ اعصاب دو طرفه هم برای من و هم برای خانوم اولی بود . بعد از همه حرفها به این نتیجه رسیدم من تو این شرایطی که دارم باید تصمیم گیریهام رو کمتر کنم و ارامش رو...
-
156 - قبل از سال نو
دوشنبه 26 اسفند 1392 21:19
روزهای قبل از سال نو همیشه مصادف میشه با مشغله و کار و گرفتاری و بدو بدو . همین شده که الان من باید طولانی بنویسم و هر بار یک مقدار ، تا قبل از تبریک سال نو ، تموم بشه و تا خیلی از جریان نگذشته البته تو دوتا پست میشه با اجازه نظرهای این پست رو هم میبندم تا دومی رو هم بنویسم . تعدادی از کامنتهای پست قبل هم هنوز تایید...
-
155 - سال نود و دو
سهشنبه 13 اسفند 1392 21:18
چیزی به تموم شدن این سال نمونده و مثل همیشه امسال هم مثل برق و باد گذشت . شاید بهترین کاری که میشه کرد تو روزهای اخرسال این باشه که آدم یک نگاهی به همه جریانها و زندگی اش تو کل سال بندازه و مرور کنه . من اگر بخوام خیلی کوتاه و مختصر بگم باید بگم در یک جمع بندی از خوبیها و بدیها و تلخیها و شادیها ، نکات منفی اش بیشتر...
-
154 - آشپزی
سهشنبه 6 اسفند 1392 21:14
اول این پست این رو بنویسم که امسال بازارچه نوروزی محک رو از دست ندین .روز پنجشنبه و جمعه . توضیحات در اینجا این قسمت رو در ابتدای پست اضافه میکنم . امروز که این رو مینویسم شنبه هست . داخل پست از تکتم جون اسم بردم و این که مواردی رو از ایشون تو آشپزی یاد گرفتم و توصیه کردم که دوستان برن و بخونند و یاد بگیرند و درست...
-
153 - روزمره
سهشنبه 29 بهمن 1392 21:13
طبق معمول اومدن مامان و بابا و خواهرم برای من روزهایی رو پر از خوشحالی و شوق و ذوق رقم زد . تا تونستم در کنار مامان و بابا و خواهرم و بیشتر از اون خواهرزاده ها کیف کردم . دلم میخواست طوری میشد که میتونستم مرخصی بگیرم سر کار هم نرم ولی نشد . با همه اینها خیلی خوب بود و خوش گذشت . همسر که عقیده داره من هر وقت خانواده ام...
-
152 - مامان و بابا
دوشنبه 21 بهمن 1392 21:10
ممنون از همه شما دوستان عزیز برای دعا کردن در پست قبل .امروز از روزهایی هست که من خیلی خوشحالم چی بهتر از این که مامان و بابا اومده باشن تهران و اومده باشن کلید رو از من گرفته باشن و الان تو خونه ما در حال استراحت ، تا من بعد کارم با شوق و ذوق برم خونه پیششون . تازه قرار باشه تا شنبه هم بمونن از اون خوشحال کننده تر که...
-
دعا
چهارشنبه 16 بهمن 1392 21:11
همیشه به تاثیر دعا و انرژی های مثبت اعتقاد داشته و دارم . نه از اون جهت که با دعا کردن همه چیز درست میشه و باید دست روی دست گذاشت و فقط از خدا خواست . صد البته بحث در این مورد زیاد هست ولی همیشه فکر میکنم خدا برای همه ما این حق رو گذاشته که در هر موقعی دلمون خواست صداش کنیم و ازش چیزهایی رو بخواییم و امیدوار باشیم...
-
151 - پدر شوهر
شنبه 12 بهمن 1392 21:07
پدر شوهر بالاخره و خدا رو شکر به سلامتی عمل شد . نمیشه گفت که کاملا خوبه چون در هر حال عمل و سن بالا مشکلات خودش رو داره ولی خدا رو شکر نتیجه عمل رضایت بخش بود و باید دوران نقاهت رو بگذرونه . این مدت همسر انقدر بهانه گیر شده بود و غر میزد که واقعا شده بود حکایت این که باید میذاشتمش دم در . بدبختی اینجا بود که من خودم...
-
برگ صد و پنجاهم - اسمش رو نیاریم
شنبه 5 بهمن 1392 21:31
دوستان عزیزم کامنتهای پست قبل هنوز تایید نشدند . همینجا تشکر میکنم از همه شما و حتما تاییدشون میکنم . در مورد ح ؟ ر ا .س....ت اداره نوشتم بودم . برای این که زیاد این کلمه رو نگم ، اسمش رو نیار بنویسم . تو کامنتها هم نگید ممنون میشم . یکی از مورادی که از وقتی برگشتم تبدیل شده به چون بگذرد جگر خون شود همین اسمش رو نیار...
-
عذر خواهی
پنجشنبه 3 بهمن 1392 21:32
گاهی اوقات عذرخواهی کردن سخت ترین کار میشه مخصوصا که آدم خودش دلش نخواد یک کاری رو بکنه ولی به دلایلی مجبور بشه .درست مثل شرایطی که من همین الان دارم . اگر میدونستم نوشتن پست رمزی انقدر درد سر داره اصلا این کار رو نمیکردم . یا اصلا پست رو نمینوشتم و یا این که رمزی اش نمیکردم . در هر حال . من نوشتم که برام ادرسهاتون رو...
-
برگ صد و چهل و نهم - این بار متفاوت
سهشنبه 24 دی 1392 21:34
بالاخره جواب دادن به کامنتهای قبلی تموم شد و من فرصت کردم بیام بنویسم این روزها زندگی میگذره ولی شده حکایت این جمله که چون بگذرد جگر خون شود میتونم به جرات بگم که سفر خیلی خوش گذشت . این به جرات رو بعد از سبک سنگین کردن خوبیها و بدیهاش میگم تجربه خوبی بود میشه گفت آرامش بود و.... در کل خوش گذشت حالا بماند که از وقتی...
-
برگ صد و چهل و ششم - نی نی خانوم
شنبه 9 آذر 1392 21:37
نی نی خانوم ناز و خوشگل ( هزار ماشالله ) بالاخره اومد و دل همه رو پر از شادی کرد . ببخشید من باید زودتر مینوشتم ولی مشکل اینجا بود که نی نی خانوم اومده بود ایضا عموی نی نی خانوم و فرصت نشد بیام بنویسم تا امروز . صبح هم شانس من هی کار پیش میومد و هر کی یادش رفته بود تو اداره یادی از کارهای اداریش بکنه ، امروز یادش...
-
.برگ صد و چهل و چهارم- سالگرد و خبر
دوشنبه 4 آذر 1392 21:37
میخواستم توی این پست روزمره ننویسم ولی الان میخوام بنویسم . چون این موضوع سالی یک بار بیشتر اتفاق نمیفته امسال من یک تکونی به خودم دادم و به فکر سورپرایز کردن برای سالگرد عقد افتادم . برای این کار پیشواز رفتم چون همسر باید مسافرت کاری میرفت . خودش هم یادش بود و گفت تو این تاریخ نیستم برگشتم سالگرد میگیریم . من هم گفتم...
-
برگ صد و چهلم - اسباب کشی
یکشنبه 28 مهر 1392 21:38
دوستان عزیزم ببخشید که نوشتن پست جدید طول کشید باعثش اسباب کشی و کار و تعطیلات و تنبلی و باز هم کار شد همسر همونطور که گفته بود پنجشنبه صبحی که قرار بود اسباب کشی کنیم اومد . همه چیز رو هم هماهنگ کرده بود . به من گفت تو برو خونه جدید من اینجا هستم . من هم رفتم به کارگر هم زنگ زدم که مستقیم بیاد خونه جدید . وسایل رو...
-
برگ صد و سی و هشتم - فهمیدن همسر
شنبه 13 مهر 1392 21:39
ببخشید که نوشتن این پست طول کشید و وقت نکردم زودتر بنویسم . چون قول داده بودم امشب مینویسم ، نشستم بقیه اش رو هم نوشتم . این دفعه از شکلک ها هم بین نوشته ها استفاده نکردم . همسر جمعه ( جمعه قبل ) فهمید . بهتر هست بگم خانوم اولی روز جمعه به همسر گفت . جمعه خونه مادر شوهر بودند .خانوم اولی گفته بود و پدر شوهر هم تایید...
-
137- خونه
شنبه 30 شهریور 1392 20:17
بالاخره فرصت شد تا من بشینم و از این مدت بنویسم جریان طولانی هست ولی من سعی میکنم که مختصر تر بنویسم . اگر بخوام از اولین جرقه این موضوع بگم ، برمیگرده به وقتی که افطار خونه مادر شوهر بودم . همسر و بهار هم مسافرت بودند . خواهر شوهر اون شب به من گفت که خبر دارم خانوم اولی مهریه اش رو خواسته . من خبر نداشتم . پیگیر هم...
-
136- هفته قبل
دوشنبه 25 شهریور 1392 02:03
هفته قبل برای من مصادف بود با خیلی جریانها . خدا رو شکر نهایتش به حس خوبم ختم شد و الان فقط یک مشکل هست که اون هم حل میشه . سه روز اول هفته که طبق معمول این چند مدت . از مزایای پیشنهاد خدا پسندانه من به همسر برای این که روزهایی که هست ماشین نیارم و من رو ببره بیاره ، این هست که مجبور میشه طوری تنظیم کنه که بیاد دنبال...
-
57
یکشنبه 23 مهر 1391 00:34
حال و روز من ببخشید که پست قبل کوتاه بود و بیان مریضی .دیروز از هر نظر که بشه فکر کرد بیحال بودم و تب هم مزید بر علت شده بود . عصر رفتم دکتر . با عرض معذرت از نلی جون و لیدا جون نمیدونم چه حکمتی هست که برای هی چیزی فوری میگن برو یک سرم نوش جان کن . من هم که ترسو گفتم امکان نداره من نه آمپول میزنم نه سرم .اگر هم واقعا...