حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

برگ صد و چهل و ششم - نی نی خانوم


نی نی خانوم ناز و خوشگل ( هزار ماشالله )  بالاخره اومد و دل همه رو پر از شادی  کرد .قلبقلبقلبهورا ببخشید من باید زودتر مینوشتم ولی مشکل اینجا بود که نی نی خانوم اومده بود ایضا عموی نی نی خانوم و فرصت نشد بیام بنویسم تا امروزابله . صبح هم شانس من هی کار پیش میومد  و هر کی یادش رفته بود تو اداره یادی از کارهای اداریش بکنه ، امروز یادش افتاده بودهیپنوتیزم .من در انتظار بودم سرم خلوت بشه بیام سراغ  وبلاگ و خبر خوش بدمنیشخند

نی نی خانوم با وزن سه کیلو و صد (البته برادر شوهر گرمهاش رو هم حساب میکنهنیشخند ما اونها رو داخل وزن نمیاریم ) و قد 52 ( ماشالله ) به دنیا اومد . قدش هم معلومه به خانواده پدری رفته از الانمژه البته جاری هم قدش کوتاه نیست . در کل سلامتی اش مهم بود که خدا شکر سلامت هست .

گیس گلابتون موهای مشکی  داره  . رنگ چشمهاش به جاری نرفته متاسفانه و از رنگ موهاش میشه حدس زد که موها و چشمهاش همرنگ جاری نیست .در هر حال هنوز  نمیشه در مورد قیافه اش نطری داد ولی امیدوارم ترکیب صورتش  بیشتر شبیه مامانش بشهنیشخند

برادر شوهر هم بالاخره اسم نی نی خانوم رو گفت .  از اسمهای پیشنهادی هیچکدوم نبود نیشخند و معلوم بود خودش انتخاب کرده و حتما جاری هم تایید کرده  . اول اسمش با  اسم بهار یکی هست . مثلا بهار حرف اول  اسمش ب باشه ، حرف اول اسم نی نی خانوم هم ب داره زبان توضیح این که اسم هیچکدومشون یک دونه ب هم نداره . چقدر خوب و دقیق اسم رو توضیح دادم . ابله

از خوشحالی برادر شوهر هم چیزی نمیشه گفت که اصلا در کلام نمیگنجه . من که اولین بار که نی نی خانوم رو دیده بود ، ندیدم  . چون ما دیرتر رسیدیم .ولی چیزی که من دیدم مرتب داره قربون صدقه نی نی خانوم میره .قلب جاری هم که جای خود داره مرتب زنگ میزنه .  تا حالا هم صدای نی نی رو نشنیده . هر بار که خواسته بشنوه نی نی  خانوم ساکت بوده تا سر و صدا کرده  و برادر شوهر  هم فوری زنگ زده جاری بشنوه دختر شیطون ساکت شده نیشخند صدای ضبط شده رو شنیده . فیلمش رو هم دیده . ولی پخش مستقیم رو نه .جلوی  وب کم هم هنوز افتخار نداده سر و صدا کنه مامانش بشنوه . 

دیروز  نی نی خانوم رو بردن خونه  . وقتی به دنیا اومد متاسفانه یک کم تنفسش میزان نبود . نظر دکتر هم بود که غیر طبیعی نیست  . بماند که برادر شوهر داشت خودش رو میکشت تو اون مدت و نگران بود. اصلا هم موضوع مهمی نبود  ولی برادر شوهر بود و هزار تا نگرانی . به همین دلیل یک روز موندند تو بیمارستان تا خیالش راحت بشه . و الان ماشالله از  همه نظر خوبه . فقط هم میخوره و میخوابه ماچ  و اذیت نکرده تا حالا .عزیزمقلب

رفته بودیم بیمارستان مادر شوهر بود و خواهر شوهر و دخترش  و برادر شوهر اول و   بهار بودند  .پدر شوهر بعدا  اومد . خانوم اولی هم عصر رفته بود .بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد . در مورد بهار و حرفهاش هم اینجا  چیزی نمیگم چون پستم  مربوط به خبر به دنیا اومدن نی نی هست . همینقدر بگم که بس که خودش و من رو اذیت کرد که  هم خودش یک دل سیر گریه کرد بس که حرف زد و  هم من یک دل سیر گریه کردم بس که شنیدم و چیزی نگفتم  ناراحت چی بگم . اوه یک جورهایی میشه گفت هر دوتا حق داریم  و هر دو تا هم کاری از دستمون بر نمیاد ناراحت

اما از اون خانوم بگم . شوهرش بود و بچه ها رو هم نیاورده بود و اونطور که من شنیدم مرتب هم بهانه میگرفته که بچه ها رو دست همسایه سپردند و زودتر باید بره خنثی برادر شوهر از قبل برای خانومه یک دونه تک پوش خریده بود که خیلی هم خوشگل بود . بعد از این که آوردن تو بخش و یک کم حالش بهتر شد مادر شوهر رفته بود تشکر کرده بود و دستش کرده بود . ماها هم هر کدوم گل بردیم یکی هم برای خانومه بردیم که خواهر شوهر برد تو اتاقش . من که اون روز نرفتم ولی  اینطور که شنید م شوهرش با یک مجسمه سنگی فرق چندانی نداره . تازه مجسمه حرف نمیزنه این آقا هر بار اظهار فضل از خسته شدن و باید بره و اینها هم میکرده . به جای اینکه به خانومش  توجه کنهعصبانی . خانومی که انقدر برای شوهر و بچه هاش فداکاری کرده که چنین کاری کرده . کسی که از اتاق عمل اومده و بچه ای که نه ماه نگهداری کرده و به دنیا آورده رو ندیده و میدونه که مال خودش نیست ناراحت . گفته بود که نمیخوام بچه رو ببینم . مادر شوهر  و خواهر شوهر بهش اصرار کرده بودند که حداقل تا  هست، بچه رو شیر بده گفته بود اصلا . فقط یک بار ظاهرا راضی شده بوده بدوشه و بده ببرن که انقدر کم بوده اصلا چیزی نبوده .

شوهرش هم که رفت . با این که  برادر شوهر براشون اتاق خصوصی گرفته بود که بتونه بمونه و از قبل هم گفته بود برای نگهداری بچه ها کسی رو میفرسته و شوهرش کنارش باشه با این حال گفته بود نه نگران. خانومه هم که طفلک کسی رو نداشت کنارش باشه . از قبل مادر شوهر به کارگری که برای کارهای  خونه شون میاد ،  گفته بوده بره مراقب بچه ها باشه که وقتی گفتند نه ، گفته بود بره بیمارستان تا مرخص میشه کنار خانومه باشه  که اومد و به  عنوان همراه مونده بود.افسوس شوهرش هم اینطور که شنیدم یک بار هم نیومده یا بچه ها رو بیاره . برادر شوهر گفته بود هر چند روز که بخواد بیمارستان بمونه تا حالش بهتر بشه ولی امروز مرخص شد و باز هم مادر شوهر با کارگرش هماهنگ کرد  یک هفته بره خونه شون باشه  و کارهاش رو برسه تا حداقل سرپا بشه نگران بعد از  اون هم قراره  هفته ای یک بار کارگر بفرستند بره کاهای خونه روبراش انجام بده . تا خودش راه بیفته  .

امیدوارم که خوب باشه . امیدوارم که براشون خیر و برکت باشه  توی زندگی قلب امیدوارم این آخرین فداکاری باشه که میکنه و از این به بعد زندگیشون رو روال بیفته .

روز جمعه همسر باید میرفت کرج و  با هم رفتیم  . با این که  برای اون خانومه همه جوره کمپوت و آب میوه  و اینها گرفته بودند و از قبل برادر شوهر برای  خونه شون هم خرید کرده بود تا بعد از عمل خوراکیهایی که باید رو بخوره داشته باشه  . ولی انقدر دلم سوخته بود که خدا میدونه ناراحتبیشتر از این که شوهرش اونطور رفتار میکرد .نگران شب که رفتیم خونه براش سوپ بار گذاشتم با ماهیچه که تو ارامپز جا بیفته . صبح هم بلند شدم تند تند کاچی درست کردم گفتم قبل رفتن بریم بدیم بهش .  رفتم . حالش بد نبود .  خانومی که همراهش بود میگفت مثل این که شب قبلش زیاد اذیت شده و درد داشته ناراحت 

سوپ و کاچی رو دادم . دلم خواست بغلش کنم . بوسیدمش گفتم تو خیلی بزرگوار و مهربون هستی . کار بزرگی برای خانواده ات انجام دادی . خیلی مراقب خودت باش قدر خودتو بدون .  من مطمئن هستم این دوران میگذره . امیدوارم تو زندگی  برات خوبیها باشه برای بچه هات هم همینطور موفقیت و خوشبختیشون رو ببینی .بغلماچ گفت دستت درد نکنه . بغض داشت طفلک . چیزی نمونده بود اشکهای من بریزه . کاملا معلوم بود افسرده هست . واقعا نمیدونم چه کاری میشه براش کرد . ولی خیلی دلم میسوزه ناراحت

برادر شوهر هم بیمارستان بود . اصلا شب خونه نرفت . گفت تا دخترم اینجاست من هم خونه نمیرم . تا خود صبح بیدار بوده و  مرتب هم رفته سر زده و بلای جون بخش نوزادان شده  گفته دخترم چطورهنیشخند . طوری که گفته بودند کی بشه دخترتو ببری ما ازدست شما راحت بشیم مژهدر هر حال خدا رو شکر دختر نازش رو برد خونه . الهی که هر سه تاشون سلامت باشند و در شادی و خوشبختی قلب فقط جای جاری به شدت خالیهافسوس فعلا هم خواهر شوهر اونجاست .  مادر شوهر هم که هست و  خود برادر شوهر هم  خوب بچه داری میکنه نیشخند و مراقبش هستند .

پنجشنبه وقتی برگشتیم خونه همسر فوری رفت سراغ پیجش تو اسمش رو نبرزبان عکس نی نی خانوم رو گذاشت و نوشت من امروز  عمو شدم .یکی از بهترین حس ها رو دارم  .خیلی خوشحالم . درست مثل روزی که خودم پدر شدم  .این هم نی نی خانوم خوشگل عمو ( اسمش رو نوشت ) دو ساعت بعد  از تولدش .

هنوز نوشته چیزی نمونده بود  که لایک و تبریک شروع شد . اولین نفر هم خواهر شوهر دوم بود از خارج . احتمالا فوری آنلاین بوده . نوشت من  قربون  نی نی خانوم  و عموش برم الهی . مدتی بود خواهر شوهر قربون صدقه رو متوقف کرده بود و زیاد هم با همسر حرف نمیزد . نه که قهر باشند ولی  زیاد صحبت نمیکرد . خدا به خیر بگذرونه دوباره قربون عموی نی نی خانوم میره  و قصد خودمونی شدن داره هیپنوتیزم

گفتم ببین خواهرت شاگرد اول شد نیشخند نفر اول اومد قربونت رفت . گفت حسود خواهر تو قربونت میره من حرف  میزنم ؟گفتم نه . نوش جون خواهرت .  هر چقدر میخواد قربون داداشش بره ابله رفتیم دیدیم بهار زودتر نوشته و دختر عمو شدنش رو اعلام کرده . برادر شوهر اول هم همینطور  نوشته بود برای دومین بار عمو شدم . اون هم عکس نی نی رو گذاشته بود .  در کل خانوادگی اسمش رو نبر رو اباد کرده بودند و همه خبر ورود پر از شادی و خیر نی نی خانوم رو نوشته بودند . عزیزم جاریبغلماچ تو اون فاصله  البوم رو پر کرده بود از تمام عکسهایی  که به دستش رسیده بود و خبر مامان شدنش رو  نوشته بود .

نوشته هاش رو بردم تو گوگل ترجمه کردم اشکم در اومد . انقدر با عشق و علاقه برای دخترش نوشته بود و ابراز ناراحتی از این که نیست که  اشکم در اومدگریه

ممنون از همه شما برای دعاهاتون . الهی برای همه شما خیر و شادی و سعادتمندی باشه و همه اونها که آرزوی مادر شدن دارند به زودی بچه خودشون رو داشته باشندقلب مامانهای باردار و نی نی هاشون هم سلامت باشند و نی نی ها با شادی و سلامتی  به دنیا بیان و با خودشون شادی و نور بیارند .

امشب میریم برای دیدن نی نی خانوم و کادو دادنقلبنیشخند مهرسا جون فرصت نشد دستورت انجام بشه . گذاشتم برای امشب   حتما انجام بدمچشمک در ضمن الان من یک عالم هم میخوام پز بدم بهتون که من میرم نی نی بغل میکنم بو میکنم  شماها نی نی ندارید از خود راضیابلهنیشخندقلببغلماچ دوباره تاکید کنم پز دادن هم داره  خوبنیشخند البته این پز دادن شامل اونها که یک نی نی ناز در نزدیکی دارند نمیشه مژه

پی نوشت: با عرض شرمندگی هنوز فرصت نکردم کامنتهای ست قبل رو تایید کنم . بعدا تایید میکنم . قبل از اون از محب همه شما یک دنیا ممنون هستمقلب

.برگ صد و چهل و چهارم- سالگرد و خبر


 میخواستم توی این پست روزمره ننویسم ولی الان میخوام بنویسم  نیشخند. چون این موضوع سالی یک بار بیشتر اتفاق نمیفتهزبان امسال من یک تکونی به خودم دادم و به فکر سورپرایز کردن برای سالگرد عقد افتادم . برای این کار پیشواز  رفتم چون  همسر باید مسافرت کاری میرفت . خودش هم یادش بود و گفت تو این تاریخ نیستم برگشتم سالگرد میگیریم . من هم گفتم حالا مگه چه اتفاق مهمی هست خنثی همسر  ناراحت شد گفت دستت درد نکنه  . گفتم خواهش میکنم نیشخند

میخواستم کادو بگیرم و  گل و کادو رو بذارم تو کمد مثلا سورپرایز بشه و بعد از اون  بریم رستوران مژه. ولی وقت نکردم کادو بگیرم چون مورد خاصی به ذهنم نرسید که لازم باشه و قبلا تو مناسبتها نگرفته باشم . عجله ای هم نمیشد . برای همین گفتم فعلا معنوی برگزارش کنم تا بعدا براش کادو بگیرمنیشخند . بعدا هم  کی مرده کی زنده . یک دفعه دیدی من آلزایمر گرفتم اصلا یادم رفت باید کادو بگیرمابله

برای رستوران برنامه ریزی کردم . رستورانی بود که میخواستم مناسبتی چیزی باشه همسر رو دعوت کنم و این هم که بهترین بهانه زبان اول تماس گرفتم و چک کردم و بعد به  کارها  رسیدم . کار خاصی هم نبود .  اول میخواستم گل رو بگیرم تو خونه بدم بعد به فکرم رسید سبد گل   روی میز باشه . برای همین روز قبل رفتم گل سفارش دادم و کیک هم  سفارش دادم که روش بنویسن . کیک ساده  بود و  بزرگ هم نبود . بعد خودشون تو رستوران گفتند که  هر چند تا بخوایم از شمع های خودشون میذارن . ولی من شمع های رنگی گرد و خوشگل  خودم رو میخواستم نیشخند گفتم اگر اشکالی نداره میفرستم .

در هر حال   چون سلیقه خودم و همسر دستم هست ، منو رو هم از قبل سفارش دادم  که سرو بشه و همون شب انتخاب نکنیم . .حالا شانس من همسر هم پیله کرده بود تو کجایی چرا خونه نرفتی. گفتم خرید دارم هم میگفت هر چی میخوای بگو من میخرم . از مواقعی بود که دلم میخواست تلفنی خفه اش کنم منتظر روز پنجشنبه  هماهنگ کردم گل و کیک رو بفرستند رستوران. شمع ها رو هم فرستادم  . مونده بود بردن همسر . قبل از این که بیاد خونه ، زنگ زدم گفتم برای شام بریم بیرون . تازه بهانه میاورد که خسته هستم و  باشه فردا ظهر .همین مونده بود فردا ظهر بشه همه کاسه کوزه من بهم بریزهنیشخند

در هر حال اومد و با تنبلی و بیحوصله گی راضی شد بریم . گفت چطور شده میخوای بری این رستوران ؟ گفتم چون نزدیک خونه مون هست . بریم مشتری بشیم  نیشخند اونجا هم میدونستند جریان سورپرایز هست . وقتی رفتیم من که میدونستم میزمون کدومه . گل و شمع روی میز بود و خودشون هم اعمال سلیقه کرده بودند خیلی خوشگل شده بود . صاف رفتم نشستم سر میزنیشخند گفتم ببین چه میز خوشگلی بیا اینجا بشینیم . همسر گفت حسنا مگه نمیبینی رزرو شده بلند شو . گفتم خوب فعلا که کسی نیست ما میشینیم تا صاحبش بیاد بلند میشیم . ببین چه گل خوشگلیه شمعهاش هم همونهاست که من دوست دارم بیا چند تا عکس بگیریم . همسر دیگه از تعجب نمیدونست چیکار کنه . گفت حسنا زشته بلند شو  . تو که از این اداها نداشتی . گفتم چی میشه خوب . دست که نمیزنیم .اومدن گفت میز رزرو شده میگیم تا صاحبش نیومده ما میشینیمنیشخند قیافه همسر واقعا دیدنی بود . ایستاده بود  و منتظر بود من دهاتی بازی رو بس کنم بلند بشمخنده خیلی هم طول نکشید ولی تو همون زمان کوتاه چیزی نمونده بود از دست کار من آب بشه بره تو زمین  ابله

گارسون که اومد شمع ها رو روشن کرد و   گفت خوش اومدید و تبریک گفت ، تازه دوزاری همسر هم افتاد که میز خودمون بوده من به سرم نزده برم بشینم سر میز رزرو شده مردم ادا در بیارمابله اینها رو تعریف کردم نه برای این که بگم کار مهمی کردم . در اصل به نسبت سورپرایزهای بقیه  خیلی هم ساده و معمولی بود ولی  نوشتم شاید یک  بار هم خواستید این مدلی دعوت کنیدزبان

بعد هم که ذوق زده شدن همسر بود و سرو کردن شام و در آخر هم کیک رو برامون آوردن  با سه تا شمع روشمژه  من وقتی همسر همون اول رفت دستش رو بشوره تبریک دست نویسم رو با  یک غزل از حافظ که تو پاکت خوشگل گذاشته بودم  گذاشتم زیر گل . ( هر کاری کردم بین گل قایم نشد فکر میکردم معلومه همون اول میبینه ابله) وقتی کیک رو آوردن، در آوردم دادم بخونه  . در کل شب خیلی خوبی بود  . فکر نمیکردم همسر تا این حد خوشحال و ذوق زده بشه . گفت فکر نمیکردم برای من همچین کاری بکنی . تا حالا فکر میکردم برات مهم نیست . به خاطر همه مشکلات خسته هستی . گفتم مشکلاتی که داشتیم و داریم که به جای خود ولی دلم میخواست این سالگرد برامون شب خوبی باشه و خاطره خوبی .

از طرف مدیریت رستوران هم برامون یک کارت تبریک آوردن . خواستم بگم  مدیریت یک درصدی تخفیف میداد به من که بهتر بود از این کارتنیشخند موقع رفتن هم گل و بقیه کیک رو که گذاشتند تو جعبه خودش و  آوردن گذاشتن تو ماشین . یعنی اگر کیکه رو نمیاوردن من خودم اینجا بودم دلم پیش کیکهخوشمزه  کی گفته من شکمو هستم ؟ابله

همسر هم رفته مسافرت  و قول داده وقتی برگشت نوبت اون باشه .گفتم دستت درد نکنه واقعا سورپرایزه تا حالا چند بار اعلام کردیمژه همسر ادعا داره که تو صبر کن اگر سورپرایز نکردم بعدا بگو . گفتم در هر حال هر کاری من کردم تو تکرار نکنی من بهت میگم تقلید کارنیشخندمژه  وقتی رفت مسافرت گفت آخیش چقدر خوبه این دفعه تنها میرم  فقط به کارم میرسم از دست هر دوتا شما راحتم . هر بار مسافرت بود حرف و حدیث . تمرکز نداشتم . گفتم خوب خوش به حالت . نه که همسر رفته اختراع قرن رو  بکنه از اون جهت تمرکز لازم داره خنثی

حقیقتش من هم در دل آخیش رو گفتم شیطان مخصوصا قسمت تنها شدن و رسیدگی به وبلاگ و سر زدن به وبلاگها که این روزها زیاد وقت نمیکنمنیشخند دیشب که حرفهاش یادش رفته بود که ادعا داشت راحت شده  و خوبه که تنها هست . تلفن زد انقدر حرف زد که من هم خسته شدم خوابم برد . بدی ماجرا این بود که من برنامه چیده بودم  برای حرفهای دوستانه نصف شبی  که همسر همه رو خراب کرد نذاشت به کار و زندگیمون برسیم  و بشینیم به حرفهای خاله بازی خودموننیشخند امشب هم گفتم خوابم میاد  میخوام بخوابم . اینطوری حداقل به وبلاگ آپ کردن میرسم نیشخند البته به حرف زدنهای دوستانه خاله بازی هم رسیدم بعدا اومدم وبلاگ نوشتن نیشخند

یک  خبر دیگه این که در راستای بفرما زدن جاری و بی تعارف قبول کردن مننیشخند ، یک بار رفتم و ویزا گرفتم و قرار بود که بریم .  بعد  بین همه مشکلات نشد که بریم و وقتش گذشت . دوباره رفتم درخواست دادم واین دومین باری هست که ویزا رو گرفتم . بهتر هست بگم گرفتیم . همسر هم گرفت .  اصلا معلوم نیست بریم یا نه . فقط خبرش رو نوشتم که اگر رفتنی شدم بیام به تعریف کردن جریان ویزا گرفتن  و مسافرت مژه

و اما بهترین خبری که میتونه این روزها باشه و من خیلی زیاد براش خوشحال هستم و میشه گفت بینهایت ذوق زدهقلبهورا . به امید خدا روز پنجشنبه  قرار هست که اون خانوم سزارین بشه و نی نی خانوم گل به دنیا بیادقلب . الهی که به سلامتی به دنیا بیاد . قدمش که حتما خیر هست و با شادی همراه هست . امیدوارم به امید خدا با سلامتی کامل همراه باشه . هم برای نی نی خانوم و هم برای اون خانومقلب ممنون میشم اگر زحمت بکشید و دعای خیرتون رو همراهشون کنیدقلب

متاسفانه جاری نتونست مرخصی بگیره و بیاد  و نمیتونه هم بیاد تا اون موقع ناراحت خیلی حیف شد . میدونم که الان دلش اینجا هست و خودش اونجا . برادر شوهر هم میگه خیلی از این موضوع ناراحته ولی چاره ای نیست .  اون خانوم هم انقدر عجله داشت که به دکتر گفته بود اولین وقتی که میشه  بذاره برای عمل . البته دیرتر هم میشد باز جاری نمیتونست بیاد .

امیدوارم با شنیدن خبر سلامتی نی نی خانوم دلش شاد تر از همیشه بشهقلب و در اولین فرصت بیاد و نی نی خانوم رو ببینه و سه تایی با هم برگردن قلب برای اسم نی نی خانوم هم برادر شوهر اسم رو لو نمیده . هر چقدر  گفتیم انگار نه انگار . گفت به دنیا بیاد میگم . البته قبلا چند تا اسم رو میگفت ولی هنوز انتخاب نکرده بودند و قطعی نبود الان که هیچی نمیگه و  جمع مشتاقان اسم نی نی خانوم رو  منتظر گذاشته نیشخند  به همه گفته بود که  اسم پیشنهاد بدید تو لیستم بذارم . من هم چند تا اسم بهش گفتم . نفس جون با اجازهماچ ( البته با عرض معذرت من بدون اجازه گفتمخجالت ) اسم اصلی تو رو گفتم . چون انقدر اسمت خاص و خوشگل هست که  نتونستم پیشنهاد ندم  نیشخند  در کل نمیدونم اسم انتخابی چی خواهد بود ولی اگر اسم تو باشه که اسم نی نی خانوم خاص  و خوشگل میشه قلب احتمالا باید اسمی باشه که به زبون اونوری ها هم خوش بیان در بیاد .

در هر حال این روزها که خواسته ما سلامتی اش هست و بس . ماچ در همین بین یک کلمه هم از مادر داماد بگم ابله مادر شوهر بارها و بارها تکرار فرمودند که خدا شانس بده . من نمیدونم طفلک جاری چه شانسی داره که دور هست و نمیتونه درست بعد از تولد  ، دخترش رو ببینه . فقط چون پسر مادر شوهر این مدت  همه زحمتها رو کشیده خدا باید به جاری شانس بده . آدم از مادر شوهر نترسه موقع شنیدن دوباره این جمله  بگه نوش جون جاری باشه این شانس و اقبال و خوشبختینیشخند احتمالا بعد از گفتن این جمله باید برم خودم رو چند  مدتی  مخفی کنم تا مادر شوهر یک دست نوازشی به سر من نکشیدهنیشخند

در مورد مسائل دیگه هم چیزی نگفتم . این روزمره ها فقط و فقط مال خودم بود و زندگی ام . درسته که من توی این وبلاگ همیشه ازغم و شادی با هم گفتم و همیشه مشکلات رو هم گفتم ولی این بار دلم خواست که  از مشکلات نگم و بذارم برای بعد .

بارانهای  پاییزی هم که جای خود داره و چقدر دوست داشتنیقلب  یک عالم از کامنتهای پست قبل مونده و ایضا شرمندگی من برای تایید نشدنشون . حتما همه رو تایید میکنم بغل