حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

161 و 162- قهر

سلام به همه  دوستان عزیزم و خوانندگان وبلاگقلب حقیقتش شدیدا تنبل شدم برای نوشتن . وقتی هم از یک جریانی بگذره انگار آدم تنبل تر میشه برای تعریف کردنشزبان

چند وقتی بود میخواستم در مورد همسایه هامون بگم . دو تا خانوم همسایه که واقعا  هر دوتا ماه هستند و خیلی دوستشون دارم و خوشحالم که یخ من در رفت و آمد با همسایه ها آب شده و الان با هم خوب هستیم . ولی نمیدونم چرا هر بار نمیشه کامل تعریف کنم  . این دفعه هم نشستم شروع کردم به نوشتن دیدم ای وای چقدر طولانی شده شده و  کی حوصله داره بیاد این همه رو بخونه . نمیدونستم کجا رو بگم کجا رو نگم  برای همین نشد که بذارم تو وبلاگ . در هر حال چله افتاده انگارابله

از خودم بگم  بهتره انگار.ولی آخه میخواستم جریان خودم و تاثیری که از اون گرفتم ( با توجه  به تصمیم خانوم همسایه مون برای زندگیش و تاثیر پذیری من) بگم ابرو حالا بدون تاثیری که از اون گرفتم بگم تا بعد

به سلامتی و میمنت من و همسر بیشتر از یک هفته هست که با هم قهر هستیم خنثی از اون قهرها که حالت اشتی به خودش نگرفته و فکر هم  نمیکنم بگیره . از اون قهرها که هم من سر حرفم هستم هم همسر . حالا همیشه همسر عادت داشت  زود به منت کشی و خریدن ناز و ادا مشغول میشد و من هم  آشتی میکردم ها . این دفعه  فرموده چون خودت  قهر کردی خودت هم باید اشتی کنی . این رو توضیح بدم که به هیچ وجه من الکی قهر نکردم و دلایلم کاملا محکم و منطقی بود .

چاره هر کاری رو هم قهر نمیدونم و قبل از این بارها و بارها در موردش صحبت کرده بودیم . دیگه تقصیر من نبود که همسر زیر بار منطق نمیره  منتظر از حق نگذریم دعوامون هم  خیلی خوب و شیک بود در کلنیشخند  بیشتر بگو نگو بود .به قول یکی از دوستان که جریان رو داغ داغ براش تعریف کردم گفت  چه خارجی دعوا کردین .نیشخند

همسر عادت داد زدن رو کنار گذاشته بود تو این دعوا و صدا ازمون بلند نشد . من که عادت ندارم و خیلی کم پیش میاد صدام بالا بره.البته دو سه باری جوش آورد و تند حرف زد و یک کم ولووم صداش بالا رفت ولی نه زیاد . من هم که همیشه زود گریه ام میگیره این دفعه تا آخر دعوا گریه نکردم و رکورد شکستم . ولی آخرش بالاخره ثابت کردم همون حسنا هستم و گریه ای کردم که اون سرش ناپیداگریه

حالا بماند دعوا سر چی بود  و جزئیات چی بود . بهار زحمتش رو کشیده بود . نه این که مستقیم به من حرفی بزنه . پیشنهادی که به باباش داده و قشنگ ثابت کرد که دختر باهوشی هست و  درست زده تو هدف ابله خدایی خوشم اومد خوب فکری کرده بود و خوب سیاستی به خرج داده بودنیشخند. حالا تنها تنها فکر کرده یا با مامانش نمیدونم . هر چه بود که کار آمد بود .من هم که دوران حساسیتم روی  خیلی از مسائل گذشته و خیلی راحت اعلام کردم نخیر من هیچ پیشنهادی رو نمیپذیرم و یک ذره شرایط اینور اونور باشه خداحافظی رو بر موندن ترجیح میدم . دیگه خود دانی.دوران اعمال این سیاستها گذشته زبان

همسر عقیده داشت که من جنگ روانی راه میندازم در حالی که دقیقا منطق رو میگفتم و جنگ روانی رو اون راه انداخته بود  . یکی از دفعاتی که همسر شدیدا جوش آورد این بود که من گفتم  از خونه میندازمش بیرونابله  واقعا جدی بودم و حس میکردم این کار رو حتما انجام میدم . هر چند این کار رو انجام میدادم برای من که فرقی نمیکرد و بهتر هم میشدابروهمسر هم به حالت برق گرفته در اومد از عصبانیت و گفت تو کی هستی منو از خونه بندازی بیرون ؟ من هم چیزی نبودم جز یک اژدهای خشمگین. به اون روی خودم اشاره کردم و گفتم که هنوز اون روی من رو  ندیده . و این که از دست شماها روانی شدم حالا این کار رو بکن ببین کی هستم منتظر

همسر هی گفت حرف نزن و بسه و زیاد حرف نزن و بفهم چی میگی و من بس نکردم گفتم نخیر بس نمیکنم من تحمل ندارم من خسته شدم من نمیتونم حرف نزنم من باید حرف حق رو بزنم . تو هم باید گوش کنی و قبول کنی. اگر نمیتونی حرفی نیست شما رو به خیر ما رو به سلامت دعوا و بحث هم نداریم احترام متقابل هم محفوظ خنثی. حالا همسر ساکت شده بود من گریه گریه . گفتم اصلا دیگه نمیخوام ببینمت . همسر هم عقیده داشت که من حرف بیخود رو خودم زدم و الان گریه زاری  راه انداختم .تازه گفت از خونه خودم هیچ جا نمیرم تو هم حرف نمیزنیمنتظر. من هم گفتم دیگه تو روی تو هم نگاه نمیکنم و قهرم . اگر همسر نمیگفت برو خودتو جمع و جور کن مسخره بازی در نیار، و اگر نمیگفت انقدر حرف بیخود نزن عقلت رو به کار بنداز بعد حرف بزن ، شاید کمتر قهر میکردم ولی اون موقع تصمیم گرفتم بیشتر قهر کنم .

این شد که رفتم بالش و چند تا لباس دم دستی ام رو برداشتم و اسباب کشی کردم به یک اتاق دیگه . همسر اول هیچی نگفت و با یک نگاه و لبخند عاقل اندر سفیه نظاره گر بود .من هم تو دلم میگفتم حالا بخند اگر من گریه تو رو در نیاوردم منتظر  یک کم گذشت دید صدای گریه من بند اومده گفت این ادا بازیها رو در نیار. من هم لج کردم گفتم همینه که هست .منتظر  همسر هم فرمایشات کرد که خودت قهر کردی خودت هم آشتی میکنی لوس شدی بیتربیت شدی هی نازتو کشیدم  فکر کردی چه خبره. من هم گفتم به همین خیال باش اشتی کنم . این رو بگم که بیتربیت شدن از نظر همسر گفتن کلمات بی ادبی نیست چون من این کار رو نمیکنم . همانا منظورشون این هست که آدم باید همیشه در مقابل شوهر لال باشه اعتراض نکنه به قول خودش ادا در نیاره بهانه نگیره حرف نزنه . اگر بکنه حتما بیتربیته هیپنوتیزم

اینچنین شد که همسر عادت  این که همیشه خودش میومد ناز کشی و آشتی کنون رو ترک کرد . من هم لج کردم و قهری شده به یاد ماندنیابله البته الان پشیمون هستم . نه از قهر کردن . از این که چرا بالش وسایل همسر و نگذاشتم تو اون اتاق و خودم تو اتاق خوشگل خودم نموندم . تو اتاقی که قهر کردم تخت هست برای مهمان و  آینه و همه چیز هست ولی خوب من اتاق خودم رو میخوام و اصلا هم فکرم نمیرسه چطور باید تغییر وضعیت داد و جای خودم و همسر رو تو اتاقها عوض کنممتفکر

آخرین حد منت کشی همسر این بود که صبح روز بعد من هر دوتا مقنعه هام چروک بود. حتما باید یکیش رو اتو میکردم. کله سحر بلند شدم که با همسر چشم تو چشم نشم زودتر برم بیرون . رفتم دیدم همسر زودتر بیدار شده و سر صبحی بین اون همه پیرهن آماده و اتو کرده ، نذر یک دونه کت و شلوارش رو کرده که پیرهنش اتو نداشت و مشغول بود . من هم مقتعه به دست رفتم دیدم اوه صبحانه هم آماده کرده . مقنعه رو گذاشتم رو مبل هال و رفتم نشستم از خودم پذیرایی کنم صبحانه بخورم چون از گرسنگی در حال ضعف  بودم . شام هم که قهر بودم نخورده بودمابله

بعد دیدم همسر اومد مقنعه من رو  برداشت برد اتو کرد آورد گذاشت رو مبل .من هم صبحانه خوردم و  موقع رفتن با صدای بلند اعلام کردم که برای شام غذا درست نمیکنم . همسر هم گفت که برم سر کارم . البته با عصبانیت و لج گفت ابرو و باز هم یک دونه بیتربیت تحویلم داد

هر چند اون روز که برگشتم  چون از صبح هیچی نخورده بودم املت درست کردم و خودم خوردم بقیه اش رو هم گذاشتم  برای همسر . ولی از روزهای بعد وقتی برمیگشتم غذا درست میکردم و تا همسر نیومده خودم میخوردم و برای همسر میذاشتم . اون هم میومد و میخورد و جمع و جور هم میکرد . من هم تا همسر میومد میرفتم تو اتاقم. جز برای موارد ضروری  بیرون نمیومدم . مورد ضروری هم یا دستشویی بود یا این که میوه ای چیزی بردارم . بقیه اش هم سکوت بود بینمون . نه همسر حرف میزد و نه منخنثی

این رو هم بگم که این روزها همه اش رو همسر صبح بلند میشه و صبحانه رو آماده میکنه و من هم میرم برمیدارم تو سینی تو اتاقم میخورم و بعد هم سینی رو میذارم و  میرم . جمع میکنه ولی اگر نکنه هم مهم نیست چون همین که خوردنی ها رو بذاره تو یخچال کافی هست و خودم میتونم عصر جمع و جور کنم .بازنده

بد هم نبود و نیست این قهر . واقعا آرامش داشتم و اصلا حس بدی بهم دست نداده . یعنی شما بخون نفس راحتنیشخند یا با دوستها و خواهرهام وایبر بازی میکردیم . یا کتاب میخوندم . و یک کار قلاب بافی خوشگل هم دست گرفتم  که هنوز تموم نشده مژه بازی  هم دارم که چیزی نمونده قهرمان بشمچشمک خلاصه تو اتاق تنهایی و بی تلویزیونی بهم بد نمیگذشت . هر وقت میومدم بیرون هم میدیدم همسر یا سرش تو لپ تاپه یا اگر ای پد من دستش بود سرش تو ای پد .با تلفن حرف میزد یا داره تلویزیون میبینه و الحق که از شر من راحت شده بود هر کانالی دوست داشت میدید و کسی نبود که بخواد پیله کنه به این کانال اون کانالبازنده یا وسیله هاش رو میز ناهار خوری ولو بود سرش تو کاغذهاش . هر دو هم کلاس میگذاشتیم نه حرف میزدیم نه مستقیم به هم نگاه میکردیمنیشخند

ولی در این بین گریزی هم نبود از ظاهر سازی . مثلاوقتی که بابا زنگ زده بود  و همسر چنان حرف میزد انگار نه انگار با دخترشون قهره .اومد تو اتاق و چنان مهربون گفت حسنا جون بابا میخوان باهات صحبت کنن  و گوشی رو داد به من که شیطونه میگفت گوشی رو بگیرم به بابا بگم اصلا ما با هم قهریم شما کار دارین  به موبایل من زنگ بزنین نه خونه آخ هر چند من به مامان بابا جریان رو نگفتم اصلا و به خواهر هام هم تا حالا نگفتم ولی نمیتونم به خواهرهام نگم  حتما باید بگم نیشخند یک بار هم که رفتیم خونه مادر شوهر .(البته دوبار تا حالا )  همسر  صبح که داشتم میرفتم به من گفت که شب میریم اونجا و من هم سر تکون دادم به علامت تایید  . گفت زبون نداری؟ گفتم دوتا گوش دارم شنیدم .باشه .البته با همین دوتا گوشهام دو کلمه اعتراض امیز ( واقعا که ) همسر رو هم شنیدم و به روی مبارک نیاوردم ابله اون شب هم برای روی ماه خواهر شوهر میخواستم برم و اگر نبود اصلا من انگیزه ای نداشتم نیشخند شوهرش  که رفته . قبلا هم که بود خودش و شوهرش  هر کدوم خونه مامانهاشون بودند و بچه ها نوبتی خونه مادر بزرگها . البته مهمونی و سر زدن و اینها که دسته جمعی بود ولی خوب  برنامه شون همیشه این هست تو ایران اومدن که هر کدوم دل سیر خانواده هاشون رو ببینن .  الان هم که خودش که خونه مادر شوهر هست ولی بچه ها طبق روال قبل بصورت مساوی خونه هر دو . اون شب برای نوازش روحیه خواهر شوهر یک کیک خوشمزه درست کردم.  قالبم برای مواد بزرگ بود و در نتیجه نازک تر از حدی شد که باید میشد و میزانش هم کم بود. من هم دیدم  خیلی خوشمزه شده  باریک برش دادم  و یک بسته بندی  خوشگل هم کردم که ببرم . انقدر خوشمزه شده بود که یک چیزی میگم یک چیزی میشنوین ها خوشمزه

خواهر شوهر هم  بس که روحیه اش نوازش شده بود گفت نمیخورم رژیمم رو رعایت میکنم . حالا خوبه من با همین دو تا چشمهای شهلام دیده بودم قشنگ کیک و شیرینی میخوره و  غذا هم میخوره همه چیز و رژیمش رو با خودش ایران نیاورده . بچه هاش هم بودن. بچه ها و مادر شوهر پدر شوهر و همسر خوردن و هی تعریف کردن خوشمزه شده  اون هم اصلا نخورد . همسر بهش گفت حالا ما رفتیم بشین فکرهات رو بکن ببین میتونی از این کیک خوشمزه بگذری یا نه  یک تکه بخورخندهالبته این جریان کیک ماجرای دیگه ای هم داره که بعدا باید تو یک پست بگم اینجا  طولانی میشه نیشخند

اونجا هم من و همسر با هم حرف نزدیم .یعنی حرفی نبود که بزنیم ولی اگر چیزی گفت جواب دادم و طوری بود که فکرش رو هم نمیکردند با هم قهر باشیم اون هم به این شدت خنثی اینجا هست که میگن از ظاهر زندگی مردم نمیشه فهمید چه خبره ها ساکت

یک بار هم که برادر شوهر آنلاین بود .دیدن نی نی خانوم و شیرینکاری هاش و شنیدن صداش چیزی نیست که آدم از دست بده قلب صدای همسر رو میشنیدم که داشت حرف میزد و هی نی نی خانوم میدید و قربون صدقه اش میرفت . ولی من رو صدا نکرد من هم که بخاطر قهر خودم نمیرفتم .  برادر شوهر سراغ من رو گرفت و همسر صدا کرد که برم .من هم کلاس و اصول قهر رو رعایت کردم با صدای بلند گفتم نمیخوام انقدر صدا نکن حرفت که تموم شد خودم وصل میشم میبینمشون . همسر دوباره و سه باره صدا کرد و من رفتم بالاخره . برادر شوهر گفت چرا نمیای چند بار باید صدات کنه .گفتم چون با هم قهر هستیممژه از این به بعد هم با برادرت حرف میزنی سراغ من رو نگیر الان هم به خاطر نی نی خانوم اومدم. گفت چی شده مگه ؟ همسر گفت ول کن بابا زن جماعت همینن عسلو میخورن دست آدمو گاز میگیرن . من هم دقیقا رو زن جماعت حساس هستم . آی پدر رو با حرص از دست همسر گرفتم  رفتم رو یک مبل دیگه نشستم گفتم بله برادر شوهر ( اسمش رو گفتم ) مرد جماعت خوبن  گاز نمیگیرن . شما هم که خبرها رو دریافت کردی در خبر بردن و خبر آوردن هم که استادی حالا میتونی بری به همه بگی حسنا و همسر قهرن .

 اون هم که عادت داره فقط به یک چیز بیخود یک ساعت بخنده و همیشه غبطه میخورم به این الکی خوش بودنش ابلهگفت بدبختی اینه که من بگم هیچکی باورش نمیشه مگه خونه مامان اینها نبودین ؟ کیک درست کرده بودی . گفتم خوبه خبرها میرسه .دیگه مشکل خودته باید یک طوری بگی باور کننخنده گفت بهتره نگم باور نمیکنن و من تازه از حرفهای برادر شوهر فهمیدم بنده خداها چه توهماتی دارن از شیرینی و خوب و خوش بودن زندگی من و همسرآخ

در راستای این که وقتهای قهرم تو اتاق  زیاد جوک رد و بدل میشد  و وایبر بازی و جوک و ویدئو فرستادن زیاد بود و صدای خنده من بلند میشد همراه دوستها و خواهرها ، همسر از حسودی چند باری مودم رو خاموش کردخنده من هم باید اینترنت گوشی رو فعال کنم که دیگه کاری از دستش بر نیاد . یک بار هم بین بازی محبوبم بودم مودم رو خاموش کرد  سریع گوشی به دست رفتم بیرون و روشنش کردم و کنار مودم  نشستم و بازی رو به اون مرحله که میخواستم رسوندم بعد مودم رو خاموش کردم رفتم  تو اتاق. البته یک دونه بازی ام تو آی پد هست و برای این که اون رو همسر زیاد برمیداره  نمیتونم مرتب دنبالش کنم . دیگه باید با لپ تاپ و گوشیم سر کنم  یا این که رمز ای پدر و هم عوض کنم و بگم مال خودمه تو برو یکی بخر . من نمیدونم انقدر علاقه داره چرا نمیره یکی برای خودش بخره ؟ قهر

خوب قهر ما به همین منوال ادامه داشت تا دیروز . الان هم باید برم و نمیتونم دیگه بنویسم همین رو هم هی تکه تکه نوشتم . برای همین نظرها رو میبندم تا شب  که بقیه اش رو تعریف کنم و نتیجه گیری خودم رو  .زبان اگر قلاب بافی نازنینم و بازی  ام بذارن که انقدر برام شیرین شدن وقتی خونه هستم  تبدیل شدن به دو دلبر قلباین رو هم بگم که هنوز هم قهر هستیم و من اصلاو ابدا قصد ندارم سر این جریان کوتاه بیام حتی به قیمت ما رو به خیر و اون رو به سلامتابروچون واقعا اعصابم به اندازه کافی خرد شده و حوصله ای هم ندارم که هر روز سر یک جریانی بگذارم و هر دفعه یک مشکلی .


برگ صد و شصت و دوم - قهر 2

دیدم طولانی شد  تو یک پست دیگه مینویسممژهشنبه من حالم اصلا خوب نبود از همون صبح سر درد داشتم . البته مشکلات من که دیگه داره تبدیل به کلکسیون میشه . از کمر درد عصبی که گاه بیگاه میگیره و تپش قلب که پشت سرش ناخودآگاه یک استرسی هم میاد و ....اصلا کلکسیون من بماند . دیگه دارم بهشون عادت میکنم و باهاشون کنار میام و تحمل میکنم.مگر این که واقعا اذیت بشم .

انقدر سر دردم زیاد شد و  ضعف و تپش قلب  . حالت تهوع هم بهش اضافه شد که دیگه حال نداشتم و قابل تحمل نبود. گاهی اوقات خسته میشم از این که همه اینها یک دفعه سراغم میان . به خودم میگم حالا نمیشه یک درد و مرض دیگه ای بگیرم؟ من تا کی باید همین حالتها رو داشته باشم و خوب هم نشه و هی بیاد و بره ؟احساس میکردم سرم در حال انفجار هست و قلبم هم در حال از جا در اومدن .عطف به سابقه ام همیشه میدونم در این حالت افت فشار هم دارم . برای همین کاری رو کردم که حتی الامکان ازش فرار میکنم .این که برم دکترنگران . به اقای همکار گفتم نمیخوام همسر متوجه بشه و نگران بشه خودم باهاش تماس میگیرم . خیالم راحت بود قهرهستیم اون هم زنگ نمیزنه سراغ من رو بگیره .میخواست به مریم جون خبر بده. گفتم نه لازم بشه خودم زنگ میزنم . رانندگی هم نمیتونستم بکنم و ماشین رو هم گذاشتم با آژانس رفتم.موقع رفتن آقای همکار به من گفت اقلا بگو کجا میری گفتم بیمارستان فلان . اصلا نمیتونستم حرف بزنم بس که بیحال بودم و سرم هم داشت میترکید .

در هر حال آقای همکار گوش نکرده بود و به همسر خبر داده بود.هر چند دیرتر  به همسر گفته بود. یعنی من  رسیده بودم و دکتر هم من رو دیده بود و تو اورژانس سرم هم دستم بود . طبق معمول هم که وقتی بحث شیرین تزریقات یا سرم یا بدتر از اون  خون گرفتن باشه من حالم برتر میشه. البته مورد اخر که نبود ولی سر همون دوتا هم کلی گفتم من مشکل دارم. میدونم واقعا زشته برای یکی تو سن و سال من ولی چیکار کنم خوب دست خودم نیست . مشکل فکریه حل بشو هم نیستاسترس

قهر من هنوز ادامه داشت و اصلا دوست نداشتم مریض شدنم مقدمه ای باشه برای آشتی کردن . واقعا آدم لجبازی نیستم ولی حس میکنم دیگه خیلی چیزها از توانم و حوصله و اعصابم خارج هستافسوس  همسر وقتی رسید معلوم بود نگرانه و تو فکر قهر نبود. این من بودم که تا شروع به ابراز نگرانی کرد گفتم دوست دارم تنها باشم اگر میخواستم  تو اینجا باشی بلد بودم بهت خبر بدم .فوق العاده عصبانی شد. فکر میکرد حتما لازمه هر چند با صدای آروم هر چی غر داره یک جا بگه.اون موقع حالم اصلا خوب نبود و بهتر نشده بودم  .فقط مشکلاتی که بهش اضافه شده بود تحمل آمپول و سرم بود .  گفتم خیلی برات سخته که درک کنی نمیخوام هیچ حرفی بزنم هیچ حرفی بشنوم؟ میخوام تنها باشم.

گفت  باشه من میرم . تو هم یا همینجا بستری شو یا حالت خوب شد برو خونه. گفتم حتما همین کار رو میکنم شما به سلامت. رفت و من گریه کردم ولی زود خوابم برد و معلوم بود سرم و داروها اثر کرده و  حالم بهتر شد.فقط ضعف داشتم و خیلی سردم بود .افسوس  بعد که سرمم تموم شد و موقع مرخص کردن شد فهمیدم نرفته و تمام مدت بیرون منتظر بوده . دیگه نه من حرف زدم و نه همسر و در حالت قهر بودیم  و رفتیم خونه .

رسیدیم خونه فقط دست و صورتم رو شستم و رفتم لباسم رو عوض کردم و دوباره رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم در اتاق رو هم بستم.حالم خوب بود. فقط  انقدر سردم بود که پتو برداشتم انداختم روم باز حس میکردم کاش بلند بشم از بین لباس زمستونیها یک چیزی بردارم . افسوس همسر اومد و هم حرفی نزد فقط برام چای اورده بود و یک تکه کیک .که تو سینی گذاشت تو اتاق و رفت و از این که در اتاق رو هم دوباره محکم پشت سرش بست معلوم بود  شدیدا بهش برخورده از این که من تو بیمارستان بهش اونطوری گفتم و وقتی برگشتم هم باز در حالت قهر بودم.خنثی

اون چایی و کیک واقعا چسبید انگار انرژی گرفتمنیشخند دوباره دراز کشیدم تا همسر شام رو هم تو یک سینی برداشت اورد و سینی چای رو برد .البته خودش درست نکرده بود از غذاهای تو فریزر برداشته بود گرم کرده بودبازندهمن هم از خدا خواسته بلند شدم شام خوردم  تا در اون حالت قهر و مریضی اقلا از گرسنگی نمرده باشمابلهبعد هم رفتم مسواک بزنم دیدم همسر از خودش پذیرایی کرده جلوی تلویزیون بود داشت شامش رو میخورد.جالب بود یک نگاه کلی کردم قشنگ برای خودش  میز چیده بود رو میز هال و داشت صفا میکرد . نکرده بود با یک دونه سینی سر و ته قضیه رو هم بیاره ابرو.من هم که خوب بودم. فقط خسته بودم و مثل اول هم سردم نبود بهتر بودم  و از خستگی زود خوابم برد . صبح بلند شدم دیدم همسر رختخواب انداخته بود رو زمین تو همون اتاق خوابیده بود . احتمالا نگران بوده دوباره حالم بد نشه و چون حرف نزده بودم نمیدونست که خوبم .

من هم خیلی بهتر بودم و  میشه گفت خوب بودم اصلا .دیدم بیخودی نشینم خونه و مرخصی رو حروم نکنم بلند شدم اومدم سر کارو بعد از اون هم دوباره طبق روال قبل هستیم . یعنی باز نه اون حرف میزنه نه من و دیگه هر کدوم هم تو اتاقهای خودمونبازنده

این جریان قهر تاریخیمون هست که فکر نمیکنم به این زودیها تموم بشه چون من خیلی درباره این موضوع صحبت کردم و دیگه حرفی نمونده بزنم . از این که بشینیم حرف بزنیم و اینها گذشته هم همسر حرفهاش رو زده و هم من . به یک حالت خستگی رسیدم . انگار اصلا صبر و تحمل و توان بعضی مسائل رو ندارم . اون آدم نیستم که  خیلی چیزها رو تحمل میکرد . حس میکنم زندگی انقدر ها هم سخت نیست که آدم انقدر به خودش زحمت بده برای هر مساله ای . مضافا این که استرستها ای که  امسال بعد از عید هی شروع شد و پشت سر هم میومد و من هی تحمل میکردم باعث شده آستانه تحملم فوقالعاده کم بشه . از این جریان ناراحت نیستم چون فکر میکنم اصلا دلیلی نداره همیشه آستانه تحمل من بالا باشه و دیگران فکر کنن میشه هر روز یک جریانی باشه  خنثی

برام هم اصلا مهم نیست این قهر حتی ماهها طول بکشه چون در حال حاضر که حس بدی ندارم و برام یکنواخت شده و احساس راحتی دارم . فقط اتاقها عوض بشه من برم اتاق خودم همسر رو بفرستم تو اون اتاق و کاری کنم کنترل تلویزیون دست خودم باشه و همسر بیشتر تو اتاق بمونه که دیگه خیلی بهتره . اصلا یک کم طول بکشه فکر میکنم باید به فکر یک تلویزیون دیگه باشم تو اتاق که راحت بشمنیشخنددیگه از فعالیتهای هنری و بازی و وایبر بازی و کتاب خوندن و این مشغولیات برگردم به حالت تلویزیون دیدنابله

و اما جریان خانوم همسایه و نتیجه گیری و تاثیر پذیری من که بماند برای پست بعد . چون میخوام حسابی حرف بزنم. در مورد خودم بیشتر . نه که الان کم حرف هستم از اون نظرنیشخند

پی نوشت : دوستان عزیزم شاران جون تو ادامه مطلب این پست وبلاگش یک سوالی رو مطرح کرده و دوست داره جوابش رو بدونه . رمز اعداد یک تا شش هست . اگر براتون امکان داره نظرتون رو در مورد این قضیه براش بنویسید .


نظرات 45 + ارسال نظر
ﻟﻌﻴﺎ سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 12:25

ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻛﻲ ﺭﻣﺰ ﺑﻴﺘﺎ اﮔﻪ ﻟﺴﻢ ﻛﻨﻲ ﺭا ﺩاﺭﻩ ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﺪ ﭼﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ! ﻣﻴﺨﻮاﺩ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺸﻪ!!!!! ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻏﻮﻝ ﻳﺎ ﻛﻴﺲ ﺟﺪﻳﺪ!?

پریا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 11:16

حالا یه پست هم ویژه ی بازی های حسنا داریم
بازی های ایپد تو یه پست
بازی های گوشی تو یه پست دیگه

ساحل ٧:٤٧ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳٩۳
حسنا جون بازی که تو ایپد می کنی چیه ؟
خیلی دوست دارم بدونم چه بازی می کنی

پاسخ: تو آی پد هم shark evolution بازی میکنم هم clash of clans .تو گوشی هم یک دونه دیگه clash of clans دارم که پیشرفت بیشتری داره از اونی که تو آی پد دارم . تو هر دو تا fifa هم بازی میکنم.تازگی رو گوشی balance هم بازی میکنم که چیزی شبیه بازی اعصاب شده بس که میبازم
حسنا بانو - ۱۱/٦/۱۳٩۳ - ٩:۱۱ ‎ق.ظ

به شارمن سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 01:58

شارمن جان اون کامنت را حسنا خودش برای خودش گذاشته. نشون به اون نشون که قبل از نقطه، فاصله می زنه. توی کامنتهای پست قبل هم گفته بود چطوره یه پست آشپزی بذارم.
خلاصه این که داره می گرده دنبال موضوع مسخره ای برای پست بعدی. همسایه ها، نخود لوبیا، پیاز خشک انباری، تفکیک زباله ... طرحهای پیشنهادیتون را بگید.

شما چند وقت به چند وقت خرید می کنید. شام ونهار چی می پزید!! سوال از این خنده دارتر شنیده بودید؟
اگه حسنا ماهی یه بار بره خرید، آناهیتای قلابی هفته دوم مواد غذاییش تمام بشه می خواذ صبر کنه طبق فتوای حسنا آخر ماه بره خرید?!

خدا شفا بده هر کس را که این خزعبلات را باور کنه بلاهت درد بزرگیه

[ بدون نام ] دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 23:51

آناهیتا = حسنا
موضوع پست بعدی مشخص شد که حسنا سوت زنان خودشو بزنه به اون راه و البته با نظرسنجی کامنت جمع کنه!

شارمن دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 21:22

اناهیتا ٤:٤٤ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٠ شهریور ۱۳٩۳
سلام . از خواننده هاتون هستم . سوال من در ارتباطی با پست شما نداره . می خوام تجربیاتتون رو در مورد خونه داری بپرسم . اینکه چند وقت به چند وقت برای اشپز خونه تون خرید می کنید و چه جوری بسته بندی میکنید و نگهداری میکنید .یا برای شام و ناهار چه چیرهایی درست می کنید .

پاسخ: سلام آناهیتا جون ماچ چشم در یک فرصتی در مورد اینها هم مفصل مینویسم و دوستان دیگه هم زحمت میکشن و از تجربیاتشون میگنپلک
حسنا بانو - ۱٠/٦/۱۳٩۳ - ٦:۳۸ ‎ب.ظ


بلا به دور!
پست بعدی درباره طرز پاک کردن نعناع و بسته بندی لوبیاست

تکتم دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 21:08

سمبل الان اینوریه یا اونوری؟ شما فهمیدین؟

هلن دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 14:57

من نمیدونم چرا هر چی همسر اوله بی حسن و کمالات هرچی همسر دومه جیگر و دلربا.آخه به جز 6 چه هنر دیگه ای دارین ها؟ ولی خوبه بازم بنویسین میام وبلاگتون از خنده روده بر میشم.الانم برین به خودتون برسین شب کار دارین آفرین.هنر تون رو خوب به نمایش بزارین.فتبارک الله احسن الخالقین .

به سمبل دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 14:47

عزیزم سمبل! تو که این قدر حسنا رو دوست داری و عاشقشی... تو که این قدر تو سرت می زنی از دست بانو، به جای این که این جا کامنت بذاری برو به داد حسنا برس که از بی کامنتی داره پس می افته. دیگه دست به دامن کامنت های تبلیغاتی شده برای افزایش عدد نظرات. عزیزم حسنا یه روزهایی تا 600 تا و هزار تا هم کامنت می گرفت. خوب برو به دادش برس. چون ما این جا احتیاجی به کامنت اضافه نداریم. برو به اسامی مختلف برای حسنا کامنت بذار که آبروش تو وبلاگستان نره یه وقت.

سمبل دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 11:12

شما همونی که یک بار یک وبلاگ به اسم حسنا بانو یک زن دوم زدید عکسشم گذاشته بودید کنار وبلاگ
شما همون هستید ؟

اگه اون عکس متولد 61 باشه !!!!!
بانوووووووووووووو
چقدر شکسته شدی ......انقدر که آقای همسر سوراخ ندیده بود تو این مدت شما براش مایه گذاشتی انقدر شکسته شدی ؟؟؟ تو اون عکس 61 نبودی

یک موضوع دیگه هم می خواستم بهت بگم بانوووووووووووووو
قبل از اینکه وبلاگ بزنی میرفتی چند تا پزشک پرس و جو می کردی یا تو نت می گشتی بعد می گفتی
همسر اول به خاطر تنگی نفس سوراخش بسته شده یکم حرفات با واقعیت جور در می یومد

اون انسان های احمق تر از خودت بگو که حرفات باور می کنن .................خدا یا مارو با کیا کردی 72 میلیون


همسر پولداررررررررررررت چی کار کرد بانووووووووووووو یک وقت سوراخت نگیره که مجبور میشی رضایت بدی همسر پولداررررررررررررت یکی دیگه بگیره

آخه همسر خیلی پولدار همه ما می دونیم تو هم خودت کشتی که به ما بگی ولی ما همه فهمیدیم همسر هم پولدار هم معروف هم سرشناس وای زبونم بند اومده یاد همسر میوفتم
برو برو تا سوراخ داری هواشو داشته باش سوراخ کم پیدا میشه

راستی بابای دلالت چطور ؟؟ با سوراخ دخترش چه کاسبی را انداخت خواهراتم همین جوری شوهر داد از اونا هم بنویس
حرجی نیست که تو از یک خانواده معلوم الحال هستی

خودتی بانوووووووووووووووووووووووووووووووو

یعنی در طویله بازززززززززززززز

پریا دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 00:28

این زن دوم خوشبخت همون مرد متاهله ، مرد متاهلم همون طلبه است .
ادبیاتشون مو نمی زنه لامصب اتفاقاتشون هم خیلی شبیه همه .تازه این مرد جوان متاهله چند تا وبلاگ دیگه هم داره

مهر یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 22:05

تو که نامه نوشتی با پیک فرستادی برای خانم اولی (نگفتی توش چی نوشته بودیا .... ) و قرار شد دیگه از اون به بعد شماره اش را بلاک کنی و فکر کنی مرده!

بهار کجا با تو صحبت کرد که باعث شد با مردک قهر کنی؟ مگه نه این که تو اصلا باهاشون ارتباط نداری و راهت را جدا کردی؟
مردک اومد بهت گفت بهار فلان تصمیم را برای زندگی تو گرفته و من هم قبول کردم. برای همین قهر کردی؟ چقدر حقیری که تو این زندگی موندی.
این تصمیم که خیلی وقت پیش گرفته شده بود. هم مامان بهار و هم بهار به مردک گفته بودند جرات داری توله پس بنداز تا نشونت بدیم دنیا دست کیه.

توصیه می کنم بساط تخمه را فراهم کنی. مردک که امتحانش را پس داده. باز می ره به همکار (همون کارچاق کن معامله شما) سفارش یه زن دیگه برای 6 می ده. تو هم خرجت یه "تی پا" است.

راستی اسپرم شماری مردک به کجا رسید؟ 5 ماه پیش می گفتی خیلی مشتافه و غذاهای پسرساز می خوره و اسپرم درشتها را سوا می کنه می فرسته جلو

فرشته یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 18:38

حسناجون همسر از سفر برگرده دیگه طاقتش تموم شده و میاد سراغت و دیگه با هر روشی شده ناز کشیدن یا باج دادن یا زور زورکی میبردت لالا. خودتو آماده کن خانمی

آرمیتا یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 18:38

اینم بگم و برم. دیدین این دوست جدید حسنا را
محب ولایت

روزی دو تا حدیث و سه تا دعا می فرسته واسه حسنا که بره تو کاباره های دوبی برقصه و با مرتیک مست کنه

آرمیتا یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 18:34

جرف بیتا شد،
یاد اون یکی بیتا افتادم (دور از جون شما باشه)

دو هفته است وبلاگش را رمزی کرده، 4 بار رمز عوض کرده خواننده هاش و خودش جوکی هستند در نوع خودشون.

حالا حسنا منتظره پروژه بیتا به بهره وری برسه، عیب و ایرادها را روی وبلاگ اون رفع کنند، اینم بره تو کار قر و قمیش رمزی نوشتن.

حسنا 4 ساله مث سگ بی صاحاب، تو اون زندگی سرگردونی،
یکسال و نیمه تو وبلاگستان بانو دمارت را درآورده.

تو چه گناهی کردی که نه زندگی مجازی داری و نه زندگی حقیقی؟

آرمیتا یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 18:30

بیتا جان مگه زن دوم بدبخت هم داریم که این اسم خودش را گذاشته خوشبخت؟

همشون از دم خوشبختـــــــــن. سر دسته ی خوشبختها هم حسناست کل فامیل چسبیدن به حسنا و شوهره هم جونش براش می ده و زن اول را هم انداختن دور. خوشبختی مگه چیه دیگه

تنها مورد ناخوشبخت در بین زنان دوم، عسل شیرین عسل تلخه.
اون هم علتش اینه که یک زن دوم واقعی نیست.
ممشکوک به ویروس زن دوم است
یه بار ویروس وارد بدنش شده بود، درمان کرد. اما انگار درمان کامل نبود و خلاصه آخرش گرفتار شد.

همین شک بین یک و دو،(زن دوم یا دومین همسر) باعث شده عسل خوشبخت نباشه.
وگرنه اونایی که مطمئن به دو هستند، خوشبختند

برای سلامتی مردخانه صلوات

حسنا بانو یک زن دوم یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 14:55

وبلاگ عسل شیرین، عسل تلخ:

مریم ۱٢:٢٧ ‎ب.ظ - شنبه، ۸ شهریور ۱۳٩۳
........... .
همه ی اینا رو گفتم ولی در کل من مخالف سرسخت ازدواج دوم مخصوصا روابط با وجود همسر اول هستم . اما ازت تشکر می کنم که واقعیت ها و سختی های این نوع زندگی رو می نویسی . با این که بهت توهین میشه باز هم می نویسی و این ارزشمنده . نه این که مثل بعضی ها از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .
از لج خواننده ها یه مشت دروغ تحویل خواننده بدی .

واقعا برات ارزوی خوشبختی می کنم . احساس می کنم تو ذات خوبی داری فقط تو یه زمان بد روبروی ارش قرار گرفتی . ایکاش انتخاب بهتری کرده بودی .

پاسخ: ای کاش مریم.. ای کاش... ولی بهرحال اینی شده که الان هستش.. بی کم و کاست... درمورد همراهی هم گفتم نمیتونم.. این فاصله همونقدر که اونهارو از من دور کرده من را هم بی رغبت تر و بیزارتر کرده... من دلم نمیخواد بچه اونو ببینم.. جایی که بچه اون باشه من تفریحی ندارم... منم جایی که باشم اونقدر سحر کرم میریزه و دری وری میگه که کوفت خودش و من و بچش و .. کنه.. ولش کن.. حوصله بازشدن دهن اون و بیرون ریختن الفاظ رکیکو و قیافه گرفتنهای آرشو ندارم
عسل خانومی - ۸/٦/۱۳٩۳ - ۳:۱۸ ‎ب.ظ


مدیونید اگه فکر بد راجع به حسنا بکنید

هلن یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 14:44

آی گفتی بیتا جان این همسر دوم خوشبخت دیگه خیلی دور برداشته.یکی بیاد ترمزش و بکشه.ترکیدیم والا.

بیتا یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 10:57

سلام
از اینکه دوباره فعال شدید انقدر خوشحال شدم که دو دور غر دادم برای خودم.
اومدم به بانوی عزیز بگم چه نشستی یه دیوونه ی آویزون سر از زمین درآورده و به شدت هم ابراز خوشحالی میکنه هرچی هم کامنت میذاری تایید نمیکنه. حالا من اصلا اهل توهین و فحش نیستم . خیلی با احترام میبرمش زیر سوال. ولی کو جواب؟؟؟ تو پانویسش نوشته بود : (( ز اینکه جواب بعضی کامنت ها با تاخیر نوشته عذر میخوام . همچنین برای من احترام در گفتگو فوق العاده مهمه و نمیتونم کامنتی رو که توش کمترین بی احترامی هست بخونم. چه برسه به تاییدش.))
من میگم یک نگاهی به این بندازید زیاد دور برداشته.
اسم وبلاگ: همسر دوم خوشبخت
لینک :
http://asemani1.blogsky.com/
لطفا بررسی کنید.
ممنونم . روی ماه همگی دوستان و مدیر جدید رو میبوسم.

مریم یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 02:23

حسنای عزیز و دوست داشتنی زده زیر مفاد قرارداد! میگه سوء استفاده جنسی و اذن دخول تا اطلاع ثانوی و براورده شدن همه خواسته های من ممنوع. نازی حسناجون! عجب باجی از همسرت گرفتی؟! دلش فقط به همین قضیه خوش بوددددددد

صمبم یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 02:16

س ک س تا اطلاع ثانوی تعطیل! باید دید مردک تا کی طاقت میاره؟

سایه شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 16:28

لالا جان ایپد رو بیخیال مردک حتی پول نداره وقتی حسنا مریضه از بیرون شام بگیره از تو فریزر غذا در میاره گرم میکنه میده مریض بخوره

مهسا جمعه 7 شهریور 1393 ساعت 02:21

واااای من چرا حواسش رو "هواسش" نوشتم!!؟؟

گیسو خانوم پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 07:46

اوه مای گاد حسنا به حدیث توجه نشون میده و میگه ممنون از این حدیث زیبا ! نه که احترام به بزرگ تر خیلی حالیشه برای همین خواسته حدیث رو تایید کنه ! اون موقع که بابا و مامانت بهت می گفتن دست از کثافت کاری بردار و زن این پیر مرد نشو احترام گذاشتن به نظر بزرگترت کجا بود ؟ یا اون وقتا که هی به بهونه دیدن پسرک می رفتی بانک و بابات چپ چپ نگات می کرد و ناراضی بود از دوست پسر داشتنت اما تو دانشگاه رو می پیچوندی و با پسرک می رفتی عشق و حال احترام به بزرگ تر و عقایدش چقدر برات مهم بود ؟چرا راه دور بریم اون زمان که میری نون و نمک مادر همسرت رو میخوری میای تو وب ازش بد میگی و می نویسی دستپختش مزخرفه و فلان و فیلان احترام به بزرگ تر گذاشتن برات معنا داشت ؟ تو به همسر پیرت که ازت بزرگتره احترام نمیزاری اونوقت میای واسه بقیه کری میخونی ؟تو و خائن های مثل خودت فقط یاد گرفتین قمپز در کنید و با دغل و دروغ ظاهر کثیفتون رو جور دیگه نشون بدین .کسی که شرافت نداشته باشه و حق یکی دیگه رو زیر پا بزاره حق نداره ادعا کنه پایبند به اخلاقیاته

مهسا پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 01:26

حسنا می خواسته مثل کبک سرشو بکنه توی برفا که خودش زده باشه اون راه، هواسش نبوده محکم کوبونده رو آسفالت تاب برداشته مخش.
آخه توهم یه چیزی بگو که بگنجه...خودتم خوب میدونی که نمیتونی مردک رو تهدید کنی که خونه بیرونش میکنی، تو خودت رو گلگیری...

یک مامان پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 00:26

اونایی که وبلاگ دارن می دونن روزی چند تا از این پیغامهای تبلیغاتی و الکی می آد. مخصوصا اگر وبلاگ پر بازدید یا قدیمی باشه.
حسنا تا حالا حتی یکی از این تبلیغاتیها را هم تایید نمی کرد. مثل خیلی از وبلاگ نویسها که تبلیغاتیها را تایید نمی کنند.

الان اینقدر به پیسی واسه کامنت خورده که اینا را هم تایید می کنه بلکه آمار بره بالا بگه هنوزم هستند احمقهایی که ...

حسنا یادته سر پست مسخره ای که رفتی خونه به نام خانم اولی زده بودی (هنوزم با یادش نمی تونم بلند نخندم. بس که این حرف جوک بود) پونصد تا کامنت گرفتی از خلایق؟ تو دلت چقد خندیدی به بلاهت ملت؟؟؟؟؟؟
فکر کن پونصد تا شده پنجاه تا

به نفس بگو بشینه یه کم همکاری کنه برای کامنت جعلی. پستونک علی را بذاره دهنش و بخوابونش، بیاد سروقت کامنت گذاری. خودت هم که ماشالا واردی، یه تکونی به این کامنت دونی بدین والااااااا



محب ولایت ۳:٥٩ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٥ شهریور ۱۳٩۳
بسـ‗_‗م الله الرحمـ‗_‗ن الرحیـ‗_‗م
الحـ‗_‗مد لله رب العـ‗_‗المین
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم
سـ‗_‗لام علـ‗_‗یکم


__████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█


امام سجاد علیه السلام فرمودند:
حق الکبیر توقیرهُ لِسنَّهِ و اجلالُهُ لِتَقدَّمَهُ فی الاسلام.
حق آن که بزرگتر است این است که او را به خاطر سنش احترام کنی و او را به خاطر این که بر تو در مسلمانی پیشی داشته است، بزرگ شماری.
جهادالنفس، حدیث 19

پاسخ: لبخند ممنون از این حدیث زیبا گل
حسنا بانو - ٥/٦/۱۳٩۳ - ٥:٢٦ ‎ب.ظ

سارا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 22:40

صبا جون میشه لطفا قالبی رو بذاری که کامنتها تو یه پنجره جدا باز بشه
ائنجوری خوندنش راحت تره

دوستت رویا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 19:32

لالا
لایییییییییک

حسنا بانو یک زن دوم چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 16:55

پریسا۱٢:٥٥ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٤ شهریور ۱۳٩۳
حسنا چقدر این مریضایی که میان کامنت میزارن زیاد شدن مثل قارچ سمینیشخند
من میگم حواست باشه با سیاست بری جلو ببین اونا خودشون خواستن تو توزندگیشون باشی حالاهم تاوان پشیمونیشون رو تو نباید بدی خانوم اول اگه عاقل بود همون اول اجازه نمیداد تو که به زور نیومدی تو زندگیشون. حالا هستی پس با سیاست برو جلو و جای خودت رو محکم تر کن . ک و ن لق دشمنان مجازی و واقعی که چشم ندارن ارامشت رو ببینن.
بخوای نخوای داری حرص میخوری که هی کمردرد و سردرد میگیری.
برات از خدا بهترینهارو میخوام ارامش زیاد.ماچ

پاسخ:پریسا جون ولشون کن این قارچ سمی ها روچشمک نه دیگه ظاهرا من هم باید تاوان انتخاب اشتباه خودم رو بدم هم تاوان تصمیم اشتباه دیگرانخنثیوالله اینطور که به نظر میاد انگار من باید برم بگم ببخشید به خدا شما اجازه داده بودی شوهرت زن بگیره یک آدم بی عقلی هم مثل من فکر کرد اینطوری میشه زندگی کرد قبول کرداوه این کلکسیونها که مال قبله و اثراتش هنوز از بین نرفته وگرنه الان دیگه این مشکلات باعث مورد جدیدی نمیشه .نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
.نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
و بعد از اون هم پیش به سوی زندگیپلکمرگ نیست چاره نداشته باشه . ممنون ازت برای خودت هم آرامش باشه و شادی و دل خوش
حسنا بانو-٤/٦/۱۳٩۳-٦:٠٦ ‎ب.ظ


فقط یه فاحشه می تونه اینطوری به زندگی مشترکش نگاه کنه. نوع نگاهت به زندگی مشترکت نشون می ده چقدر دلبسته ای و چقدر زندگی مشترک زیبایی داری.

یه مدت غصه که ای وای باز که خراب کردم ...
پیش به سوی هرزه ی بعدی

این پریسا هم گویا مغزش تعطیله.
خانوم اولی موقع تعطیلات عید که مردک رفته بود به زن صیغه ایش سر بزنه، متوجه شد مردک شش ماهه که زن گرفته و ... این می گه با اجازه !!!!!!! یکی از این با اجازه ها هم بیاد تو زندگیت ایشاله حالش را ببری

پریسا جون می شه بگی مردک چرا از حسنا بچه نمی خواد؟
چرا زنش را طلاق نمی ده؟ گیر چی هست که طلاقش نمی ده با این که یه ساله از خونه پرتش کرده بیرون؟

مردک یه تار موی گندیده اون زن را با صد تا فاحشه مثل حسنا عوض نمی کنه. هیچ مردی از فاحشه ای که باهاش می خوابه بچه نمی خواد و .....
ایشاله قسمت شما بشه از این فاحشه های زبون باز، صد مرتبه بیشتر و بهترش آمین

پریسا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 16:49

مامان نیکى ۳:٥٤ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٤ شهریور ۱۳٩۳
همون دوستت خیلى راست گفته واقعا خارجى دعوا کردین
مخصوصا من سر مودم خاموش کردن همسر بلند خندیدم
نوازش روحیه خواهر شوهر م خیلى دوست داشتم
بقیه گفتن منم تکرار مکررات میکنم که اگه پیشنهاد اونطرفیا رو رد کردى و مساله تموم شده ادامه دادن قهر صلاح نیست. یه کم روحیه ت تجدید!! شد رو بدى بذارى روابط حسنه بشه خیلى خوفه ها!
والله من به شوهرم بگم برووووو دم اتاق عملم باشم میرهنیشخند

پاسخ: نیکی جون مدلمون خارجی شد رفتنیشخندماچآخه همسر عادت بالا بردن ولووم داشت ولی تازگی بهتر شده و نتیجه اش بگو نگوی مدل خارجکی میشهابله پیشنهاد رو که رد کردم ولی مشکل اینجا هست که مساله تموم نشده . اگر شده بود که من کاری به کار همسر نداشتم . نیکی جون موقعیت همسر رو در نظر نمیگیری ها نیشخند گیرم من گفتم برو اون هم رفت .کجا بره اونوقت؟ خانوم اولی که بهش نمیگه خوش اومدی . مامانش که فوری شروع میکنه میگه این هم نتیجه دو زنه بودن . خواهر شوهر هم که هنوز تشریف داره همسر رو نوازش روحی میده . تازه از اون یکی خواهر هم کمک میگیره . خونه برادر شوهر هم که به خاطر دوست دخترش فقط در مواقع ضروری میره و طولانی بشه براش سخته . مجبوره سر جای خودش بشینه دیگه شیطان البته یک راه دیگه هم داره بره یک زن خوشگل و خوش اخلاق و همه چیز تمام بگیره روی همه و مخصوصا روی من یکی رو کم کنه خنده
حسنا بانو - ٤/٦/۱۳٩۳ - ٦:٢٤ ‎ب.ظ



مردک را که خانوم اولی از خونه پرت کرد بیرون.
این جمله ی خودت هم نشون می ده، برعکس اونی که وانمود کرده بودی، اون بیرونش کرده، نه این که خودش نمی ره خونه

مردک هم از ترس خانوم اولی، خونه مامانش زندگی می کنه. فقط بیشتر فرصت داره برای تخمه خوردن خدمت برسه. اون هنوز جرات نکرده بیاد با تو زندگی کنه. صد سال دیگه هم از این ... زیادی نخواهد خورد

ولی یه سوال:
اگه برگرده بهت بگه هرررررررری برو بیرون
کجا را داری بری؟ می خوای باز بری خونه مریم جون و آقای همه کار کلفتی تا برات یه شوهر دیگه پیدا کنن؟
فکر کردی مریم جون که با بدبختی تو را از زیر شوهرش کشید بیرون پرت کرد جلو مردک، می ذاره از اونورا رد شی؟

دنبال یه خونه جدید باش واسه کلفتی

همراز چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 16:38

حسنا کامنت های رو که بدور از توهین هست و با ادب و منطقی باهاش صحبت میشه رو تایید نمیکنه
فقط اونایی رو تایید میکنه که به نفعش هست تا بعد بگه معلوم الحال و معلوم الحال
واقعا دلم براش میسوزه
تو زندگی واقعی زجر و تنهایی
تو فضای مجازی جنگ اعصاب!!

لالا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 15:06

فقط حسناست که علامت افت فشار خونش تپش قلب بالا در حد از جا کندنه! برای بقیه برعکسه. حسنا دیپلم داره؟ فکر کنم با معلومات شش ابتدایی هم بشه نتیجه گیری کرد که اگر تپش قلب دارید فشارتون بالا میره نه پایین!
لامصب فشار خونشم خاصه. فقط خوشم میاد یاد گرفته دیگه نگه این مواقع رانندگی میکرده و تو خیابونای پر ترافیک تهران مجبور بوده راه براه وایسه! بلد شده از اتاقهای متعدد هم صحبت کنه.

مرخصی استعلاجی هم نمی دونه چیه و از استحقاقی ها کم نمیشه آره تو حتما کارمندی!
اتاق خوابشونم تی وی نداره همسر کلا تو هال ولوئه، مستر هم نیست باید برای مسواک بیان بیرون برن توالت!

در ضمن قسم میخورم این بشر تا حالا آیپد از نردیک ندیده که بفهمه ایمیلت فیسبوکت همه چیت به طور شخصی روش نصب میشه و نمیشه بقیه ازش استفاده کنند. راستی این همسر کارخونه دار سوپر پولدار آیپد از خودش نداره؟

سارا سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 23:25

کامنت شبتاب جون هم که دیگه اخرش بود
بیا بیرون از اتاق بابا.انگار یادت رفته واسه چی اومدی
بزنی زیر مفاد قرارداد مردک میره سراغ یکی دیگه

سارا سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 23:22

خواهر زاده من هشت سالشه
یکی یه دونه نوه هم هست تو خانواده
اما این همه ادا و اصولی که حسنا ادعاشو داره(تاکید میکنم ادعا-چون صرفا توهماتش رو مینویسه) رو بجه مون نداره
خله این بشر به خدا
یادمه قبلا صحبت این بود که حسنا ضریب هوشی پایینی داره و بهره هوشی بالایی نداره
این یکی دو تا چفنگیات اخیرش( البته بعد از بازگشت قهرمانانش) دقیقا گویای همین خنگ بودنشه
حسنا تو تازه وایبر رو شناختی رو انگار خیلی از دنیا عقبی به خدا
وایبر دیگه قدیمی شده والا
یا شایدم گوشیت رو تازه عوض کردی که این نرم افزتر روش نصب میشه
تا دو سه ماه پیش که اصلا نمیدونستی چی چی هست
حتی وقتی به قول خودت ایپد دار هم شده بودی بازم وایبر وایبر نمیکردی
نکنه رو ایپدت نمیتونستی وایبر رو نصب کنی؟
یا شایدم مدلش جوری بوده که الان نمیشه بگی و ما دردمون میگیره
دقیقا مثل ندید بدید ها داری از وایبر دار شدنت تعریف میکنی:خنده
زشته بابا.مثلا خانم همسر به این معروفی هستی.یه کم حفظ ابرو کن .نزار ملت فکر کنن کلا تعطیلی

تکتم جون سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 19:49

جالب بود یک نگاه کلی کردم قشنگ برای خودش میز چیده بود رو میز هال و داشت صفا میکرد . نکرده بود با یک دونه سینی سر و ته قضیه رو هم بیاره

مگه تو براش مهمی ؟!!!!!!!!!!!!!!! واقعا فکر می کنی براش مهمی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!! خودت رو به غش و ضعف زدی بیاد منت کشی کنه اما تیرت به سنگ خورد !
میگم حسنا تو واقعا از این شیوه زندگی چه لذتی می بری ؟حقیقتا برام سواله ؟ واقعا به این میگی زندگی ؟ بعد هم با این شیوه اخلاقی ضعیف مدعی هستی مودبی ! مثل بچه ها رفتار می کنید هم خودت هم اون پیرمرده !

دوستت رویا سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 14:53

٩:٢٤ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ٤ شهریور ۱۳٩۳
کارات مثل دخترای 20 ساله هست با دوست پسراشون نه یک خانوم 33 ساله با همسر 50 ساله...
چند مدتی بود وبلاگت رو نخوندم
الان متاسفانه باز از سر فضولی اومدم...
بازم همون آدمی هستی که بودی متاسفانه
نترس آشتی میکنی!
تو حس بد نداری؟!!!!! از قهر؟!
تو میری؟!
کجا میری!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تمام زن های دوم هم برن تو با این رفتارهای بچه گونه ات نمی ری!
از نظر من جامعه و ... تو هیچ حقی توی زندگی همسرت نداری شاید 5%....داشته باشی بقیه بیشتر مال بهاره و همسر اول...
واسه این همه ضعفت متاسفم....

پاسخ: ای داد بیداد شما چه دل پری داری همه رو هم سر من خالی میکنیابرو از حس من هم خبر داری که این بار حس راحتی دارم یا ناراحتی . عزیز من اگر من برم بمونم بدبخت باشم خوشبخت باشم و هر چی باشم مسلما تو زندگی شما که تاثیری نداره . دیگه باید ببخشید که ما بلد نیستیم با حرفهای زشت و بزن بزن و همسایه خبر کردن دعوا بگیریم تا تبدیل به آدم بزرگ بشیم .
حسنا بانو - ٤/٦/۱۳٩۳ - ۱:٠۳ ‎ب.ظ


تازگی حسنا آبرومند شده!!
اونی که با دست شکسته رفته بود کلانتری کی بود؟

اونی که بخاطر فضاحتی که به بار آورده بود همسایه ها از ساختمون بیرونش کردند کی بود؟

اونی که سرچهارراه از پنجره ماشین پرت شد پایین کی بود؟

قربون ادب و نزاکت و متانتت برم حسنا.
کدومش دروغه، کدومش راست؟ تلکیف ما را مشخص کنی بد نیست

اگه لمسم کنی D: دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 22:31

حسنا جون مرخصی استعلاجی که از مرخصی ها کم نمی شه
می گی می خواستم مرخصی هدر ندم!
نه که خیلی کارمندی و خیلی راست گفتی، گفتم یادآوری کنم

دوستت رویا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 19:27

اینم بگم برم.

بعد از ده سال از ماجرای بردپیت و جولی، هنوزم مردم به بردپیت می گن چیتر و به جولی می گن خونه خراب کن.
تو چی خیال کردی که می گی یخم وا رفته و حالم جا اومده

دوستت رویا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 19:25

از اون قسمتش که از اتاق اومدی بیرون با برادرشوهر لاس زدی خوشم اومد. نه جاری توی قصه بود و نه نی نی. فقط لاس زدن حسنی

توهم بر زنهای دوم عیب نیست

دوستت رویا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 19:24

پست با یه چیزی می خوام از همسایه ها بگم شروع می شه

با یه چیزی می خواستم از همسایه ها بگم تموم می شه.

این را اگه می شه ترجمه کن. جایگاه این جمله توی اون پست؟؟؟

مهسا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 19:06

وااای از دست تو شبتاب جووون

به این حسنا که حرجی نیست!!
خوشم میاد اعتماد به سقفه...
حسنا حیف تو با این همه کمالات!
قلاب بافی نازنین که بلدی
بازی ها گوشیت رو هم که داری یکی یکی فتح میکنی
از همه مهمتر استاد 6 هستی
من نمی دونم این مردک دیگه چی از
جون میخواد

ثریا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 18:56

مردک بچه نمی خواد. حسنا هم نمی دونه چطوری مجبورش کنه. 6 را تحریم کرده. رفتم اون اتاق و اتاقش تخت و آینه داره و مردک کیک و چای آورد و ... همش دیگه توهماته.

مردک بهش گفته بهارم، عشقم، دخترم، ... ناراحت می شه توله تو را ببینه. خانومم همسرم زندگیم ... برام یه دختر دسته گل آورده. تو هم که برای 6 بودی. می خوای بخواه. نمی خوای به سلامت.

و البته خانومم و بهارم بهانه است. مردک بچه می خواد چیکار سر پیری

ثریا دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 18:53

بس که این غش و ضعف های الکیش تو وبلاگ لوث شده، خودش جلو جلو می گه می دونم دیگه زیادی غش و ضعف کردم، ولی این بار هم بذارید روش تا ببینم چطور می شه ...

شبتاب دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 17:35

حسنا جون

این مردک همونه که وقتی پریود بودی بهت سر نمی زد و نمی گفت مرده ای یا زنده؟

همونه که از تو واسه 6 خواستگاری کرد؟

بیا بیرون از اتاق. نزن زیر مفاد قرارداد
قرار شد آقا شام شب برای شما تامین کند، شما هم بزم شب. بیا بیرون تا نرفته زن بگیره

. دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 03:48

جک سال:
من نمیتونم حرف نزنم من باید حرف حق رو بزنم . تو هم باید گوش کنی و قبول کنی

یکی بیاد من رو از رو زمین جمع کنه وای چقدر بچگانه رفتار می کنه و حرف میزنه

شوکا یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 20:27

وااااای چقد سوال می کنید.

بهار یه چیزی به همسر گفته، حسنا هم با چمدونش را که اتفاقا خیلی شبیه چمدونهای سریالهای آبکی تی وی هست، بست و رفت تو اون یکی اتاق. دو تا تی شرت و یه شلوار راحتی و میل قلاب بافی را برده، واسه خودش زندگی میکنه.

همسر هم راه می ره به حسنا می گه "بیتربیت"
اصلا هم حالیش نیست که بیتربیت فحشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.