اگر بخوام از اولین جرقه این موضوع بگم ، برمیگرده به وقتی که افطار خونه مادر شوهر بودم . همسر و بهار هم مسافرت بودند . خواهر شوهر اون شب به من گفت که خبر دارم خانوم اولی مهریه اش رو خواسته . خنثی  من خبر نداشتم . پیگیر هم  نشدم چون به من ارتباطی پیدا نمیکرد .

 شبی که من افطاری دادم خبر به خانوم اولی هم رسیده بوداوه .اون شب خانوم اولی شمال بود با پدر و مادرش . بهار هم که خونه عمه اش بود .  به دلیل این که همسر شب موند و جواب تلفن و اس  ام اس نداد و موبایل من رو هم خاموش کرد ، نصف شب  خانوم اولی زنگ زد به موبایل بابا آخ.  اون شب من از شدت ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم .  بابا به خانوم اولی  گفت به من ربطی نداره با خود همسر  تماس بگیرید . از مواقعی بود که واقعا خشم اژدها شده بودم . موبایل رو برداشتم  روشن کردم و اس ام اس فرستادم خنثی. همسر گفت نفرست. من از دست همسر هم عصبانی بودم چون بهش گفته بودم برو و نرفته بود . داشتم فکر میکردم اگر خانوم اولی انقدر به این قضیه سه روز درهفته من حساس هست و فکر میکنه یک روز اضافه تر هم همسر نباید بمونه ، و اگر این قضیه رو قانون میدونه ، چرا حساب روزهایی که همسر با بهار مسافرت بود رو نکرد و یا حساب روزهایی که خانوم اولی شمال بود و همسر به خاطر بهار نیومد ؟ حالا یک شب بعد از مهمونی که سه روز اول هفته نبوده و  همسر مونده انقدر مهم شد .هیپنوتیزم

همینطور تند و تند اس ام اس نوشتمخنثی . البته بی احترامی نکردم گفتم در شان من و شما نیست در این مورد صحبت کنیم . در ادامه هم براش نوشتم اگر انقدر حق و ناحق هست و خودش هم قبول داره ،من هم بلد هستم بشینم حساب کنم ببینم از روز اول چقدر پیش من نبوده و الان باید بیاد با من زندگی کنه ابرو. خانوم اولی هم مشخص بود که بدتر از من عصبانی هست اون هم جواب من رو نوشت. همون شب در مورد این که من هم بلدم با پدر و مادرش تماس بگیرم نوشتم که جواب داد هیچ غلطی نمیتونی بکنی .

در هر حال اون شب گذشت و  مهمونها هم رفتند . من هم از خجالت همسر در اومدم باهاش دعوا کردم که این چه کاری بود که نصف شب خانوم اولی زنگ بزنه به موبایل بابا ؟ اگر نمیتونستی بمونی من که بهت گفتم برو . چرا نرفتی ؟ اگر هم میتونی بمونی اختیارت دست خودته که این تلفنها چیه .آخ

بعد از اون جریان قضیه ختم به خیر نشد .  معلوم بود که خانوم اولی هم بدتر از من از خجالت همسر در اومده و یک سری هم اون با همسر دعوا کرده بودخنثی .  همسر به من گفت نباید اس ام اس مینوشتی . من هم گفتم خوب کاری کردم . تو میتونی به من بگی اس ام اس ننویس نمیتونی به خانوم اولی بگی به بابای من زنگ نزنه ؟گفتم تقصیر خودت بود . چرا دونه دونه اس ام اس و تلفنهای خانوم اولی رو جواب ندادی ؟ چرا موبایل منو خاموش کردی . برای من مینوشت و با تو دعوا میکرد که بهتر بود تا به بابا زنگ بزنه و  اول از همه آبروی خودت برهقهر . اصلا چرا نرفتی ؟تازه اگر بقیه نفهمیده باشند . اگر هم همه اونها که شب خونه ما بودند فهمیدند که خیلی آبرو داری کردند به روی من نیاوردند .

از اونجا که به سلامتی و میمنت همیشه خبر رسان در بین ما  هست و کم هم نیست ، از جایی به من خبر رسید که بین خانوم اولی و همسر سر جریان مهریه دعوا هست  و خانوم اولی به جای مهریه خونه من رو خواستهخنثی . از اول هم برای مهریه خونه من رو میخواسته . یعنی اون موقع که خواهر شوهر به من گفت هم جریان  همین بوده ولی اون موقع خواهر شوهر به این واضحی نگفت .  واقعا من نمیدونم این دوتا مورد مهریه و خونه من به هم چه ربطی میتونست داشته باشه .  خود همسر هم این خبر رو تایید کرد . قبل از این که من چیزی بگم خودش گفت که به تو ربطی نداره من قبول نکردم  . مهریه خانوم اولی به من ربط داره گفتم مهریه میخوای من  مهریه رو میدم یا به میزان همون یک چیزی به نامت میکنم .

خانوم اولی هم مهریه رو نمیخواسته. چون اگر واقعا میخواست میبرد میگذاشت اجرا . بصورت زبانی و بهتر بگم دعوایی خواسته  بود و فقط  خونه من رو میخواستابرو .  مهریه خانوم اولی یک تعداد سکه هست. زیاد هم نیست . لازم به ذکر هست که مهریه من هم دقیقا همون مقدار هست  . ولی قیمت خونه خیلی بیشتر از این حرفها  هست  و اصلا قیمت مساوی نداشتند که به جای اون ، این رو بخواد . تازه بخواد هم مهریه حقش هست کار خوبی میکنه  . همسر وظیفه داره بده  . ولی باید از خود همسر بخواد . نه منهیپنوتیزم

در هر حال همسر گفت که این موضوع اصلا به تو ارتباطی نداره و بین من و خانوم اولی هست و من  اصلا این حرف رو قبول نکردم . من هم حرفی نزدم . اعتراف میکنم اون موقع حتی تعارف هم نکردم که خوب اگر تو راضی هستی خونه رو میدم خنثی.  ولی  از حال و روز همسر معلوم بود که  بیحوصله هست . خیلی سعی میکرد معمولی باشه ولی من متوجه میشدم افسوس . یک بار با برادر شوهر دوم حرف میزدم . حرف خودمون بود بیشتر برای احوالپرسی و این که نی نی خانوم چطور هست و جاری خوبه و این قبیل حرفها . حرف همسر شد  گفت چند روز هست  وقت نشده ببینمش چطوره. گفتم خوبه ولی تازگی زیاد حال و حوصله نداره . خیلی پیش میاد که تو خودش باشه . برادر شوهر به  من گفت تو سر به سرش نذار . گفتم من این کار  رو نمیکنم . مشکلی  هم بینمون نیست که سر به سرش بذارم .ابرو

 برادر شوهر هم آلو تو دهنش خیس نمیخوره ، گفت حسنا تو مراعاتش رو بکن . از سه شنبه که میره خونه خانوم اولی تا خود شنبه  دعوا و بحث دارندهیپنوتیزم . گفتم تو از کجا خبر داری ؟ گفت من خبر دارم میدونم . برای من هم تعریف کرد که از کجا خبر داره و مطمئن هست .  بحث و دعوا هم سر همین هفته ای سه روز خونه من بودن و سر جریان مهریه هست که خانوم اولی گفته حتما خونه حسنا .  همسر هم قبول نمیکنه و مرتب بگو نگو  دارند .چشم  گفت که مدتی هست که حرف این مساله هست و تازه نیست ولی الان بدتر شده .

برادر شوهر بعد از تعریف کردن به من گفت تو دخالت نکن و به زندگی خودت برس ولی با اون حرفها  فکر من رو مشغول کرده بود خنثی. من دوباره با همسر حرف زدم و حرف این جریان رو پیش کشیدم . این بار بهش گفتم اگر واقعا فکر میکنی مشکل حل میشه و  تو هم راضی هستی به من بگو . نگفتم که من خونه رو میدم فقط گفتم به من بگو . ناراحت شد و گفت نه من قبول نمیکنم مهریه خانوم اولی به تو چه ربطی داره؟ من به خانوم اولی گفتم  اگر واقعا  مهریه میخواد که من میدم  اگر هم  بهانه هست که هیچی . من چیزی نگفتم . این حرف رو که پیش کشیدم به من هم گفت به تو  هیچ ربطی نداره و در کل یک چیزی بدهکار هم شده بودم که چرا مرتب این حرف رو پیش میکشم و سوال میکنم .خنثی

خانوم اولی هم حتما دید من فهمیدم و به روی خودم نیاوردم و همسر  هم عکس العملی نشون نداد ، با بابا تماس گرفته بود و در مورد این موضوع  صحبت کرده بود آخ.حداقل یک مدت صبر هم نکرد و میخواست سریع به منظور برسه .  بابا هم گفته بود به من ارتباطی نداره .  اینطور که شنیدم ( خواهرام که خبر از همه حرفها داشتند مو به مو به من گفتند ) خانوم اولی هم خیلی با بابا صحبت کرده بود . این که من برای پول موندم و برای خونه موندم و همین رو میخوام و اگر برام مهم نبود وقتی فهمیدم خونه رو میدادم و اصلا حرفش رو هم نزدم  و... از این قبیل حرفهااوه . یک  سری هم به بابا گفته بود که شما که ادعا داشتید دختر من خونه داره به هیچکی احتیاج نداره  نیازی نیست به خاطر یک خونه منتی سرش باشه  ، حالا چی شد . معلومه شما هم دخترتون رو نشناختید  . حتی به بابا گفته بود معلومه شما هم بدتون نمیاد دخترتون به خاطر خونه و پول  بمونه هر روز بیشتر بگیره .آخانگار من از روز اول به همسر گفته بودم به من خونه بده .

یک حرفهایی که وقتی شنیدم واقعا سرم سوت کشیدناراحت . از همون اول که بابا به من گفت چنین جریانی شده و من گفتم شما از کجا میدونید ، تا وقتی همه رو فهمیدم ، واقعا  از شدت ناراحتی نمیدونستم چی بگم . بابا به خانوم اولی گفته بود این مسائل به من ربطی نداره و مهریه بین خودتون و همسر هست باید حل بشه نه بقیه و از این قبیل ، ولی به من که رسید خیلی ناراحت بود .افسوس

میشه گفت عصبانی بود . گفت من به تو گفتم داری میری حق طلاق بگیری برو بگو بنویسند  با بخشیدن خونه و مهریه چرا فقط مهریه رو نوشتی ؟ روز اول بهت گفتم گوش نکردی . هر بار باید بیان بگن خونه گرفته ؟ مگه تو تو کوچه موندی خونه نداری زندگی نداری ؟ خنثی گفتم من میخواستم نوشته بشه خونه و مهریه . همسر نذاشت . گفت من با اون کار ندارم تو حرف منو گوش نکردی ؟ این خونه چیه که باید به خاطرش حرف بشنویم ؟ من چند بار به تو گفتم . برو خونه رو بده و خونه خودت زندگی کن . گفتم بابا من این کار رو نمیکنم . اصلا قضیه خونه نیست . خدا رو شکر شما زحمت کشیدید من خونه  دارم نیازی  هم ندارم ولی مساله شنیده حرف زوره . چرا باید خانوم اولی اینطوری بگه ؟ به من چه ربطی داره ؟ مهریه میخواد یا حتی خونه میخواد هر چی میخواد از شوهرش بگیره . مگه نداره مگه به نامش نیست مگه همسر نگفته مهریه رو هم بهش میده برای چی باید بهانه بگیره ؟ من زیر بار حرف زور نمیرم .چشم

اگر خانوم اولی خودش خونه به نام خودش نداشت اگر احتیاج مالی داشت یک چیزی . الان چرا باید زور بگه ؟ مگه همسر از مال و اموال خانوم اولی برای من خونه خریده ؟ خدا رو شکر نه من تو پیشرفت کار همسر نقشی داشتم نه خانوم اولی  نقش داشته . تمام این موقعیت رو به خاطر  زحمت خودش و  به کار بردن عقلش به دست آورده .خنثی حتی اگر من به همسر یک بار هم میگفتم خونه میخوام و به نام من میکرد ، دلم نمیسوخت .  خودش از روز اول گفت .  تصمیم گرفت خودش هم به نام من کرد .من که بهش نگفتم .

بابا  باز هم دلایل خودش رو میاورد و عقیده داشت که من برم و خونه رو بدم .  من هم گفتم این کار رو نمیکنم . نه به خاطر خونه . به خاطر مساله بهانه گیری. از کجا معلوم خونه روبدم یک بهانه دیگه نیاره . بابا هم میگفت اگر بهانه دیگه داشت مطمئن باش همین الان میگفت . در هر حال به بابا گفتم این کار رو نمیکنم . اگر لازم باشه میرم به نام خود همسر میکنم نه خانوم اولی. بازنده .

من برگشتم تهران و بعدا متوجه شدم که خانوم اولی  مجددا  پشتکار بسیار زیادی در زنگ زدن به بابا به خرج داده آخ. من وقتی برگشتم به همسر گفتم که خانوم اولی زنگ زده و در این مورد گفته و واقعا نمیدونم به بابای من چه ربطی داره . این بار تاکید هم کردم گفتم ببین اگر حرف دل خودت هم هست، همین الان صادقانه به من بگو . من ناراحت نمیشم همین فردا میرم خونه رو به نام میزنم . گفت نه اصلا و دوباره حرفهای قبلی . گفتم پس بگو خانوم اولی به بابا زنگ نزنه که گفت حرف گوش نمیده و از این قبیل . ولی گویا به خانوم اولی گفته بوده  که چرا زنگ زدی و اینها رو گفتی ابرو

تو تلفن های بعدی  خانوم اولی به بابا گفته بوده که مخصوصا با دخترتون نقشه کشیدید  به همسر خبر بده که من به شما گفتم نگران. هر کاری میکنید و هر دست آویزی به کار میبرید تا دخترتون خونه رو داشته باشه آخ. بابا هم ناراحت و عصبانی با من تماس گرفت که چرا گفتی . در کل خیلی با من حرف زد و گفت بیا برو خونه رو بده . میتونم بگم بابا از خاصیت پدر بودن خودش و این که من دخترش هستم و حرفش رو گوش نمیدم و این که به عنوان پدرم نمیتونه چیزی رو ازم بخواد چون گوش نمیدم و ..... این قبیل حرفها استفاده کرد تا من گفتم به خاطر شما این کار رو میکنمخنثی . اگر به خودم بود زیر بار این زور گویی نمیرفتم . حداقل الان زیر بارش نمیرفتم شاید بعدا که بهانه ها خوابید کاری میکردم  . نهایت به خود همسر برمیگردوندم . ولی حرف زور گوش نمیکردم. بابا گفت عیب نداره به خاطر من برو این کار رو بکن . گفت به همسر هم نگو اگر بگی  و نذاره این کار رو بکنی باز هم همین حرفها که مخصوصا این کار رو کردید  و نقشه کشیدیداوه

در هر حال من رفتم دفتر خونه و مدارک رو بردم که برام استعلام ها رو بگیرند . تو این فاصله یکی از دوستان  عزیزم که جا داره همین جا هم  ازش تشکر کنمبغلماچ ،‌گفت  تو فقط به خاطر دل پدرت داری این کار  رو میکنی . ولی حالا که همسر نمیدونه و نمیخوای بگی ، حداقل به یک نفر دیگه از فامیل شوهرت بگو که بدونه . برادر شوهرها یا پدر شوهر . بذار در جریان باشند.  برادر شوهر ها که هیچی . من به پدر شوهر زنگ زدم و خواستم پدر شوهر رو ببینم . اون روز که رفتیم پارک باهاش صحبت کردم و گفتم که میخوام این کار رو بکنم خواستم شما بدونید و  هر جا میرم همراه من باشید . تنها نباشم . پدر شوهر هم  گفت که   خبر داره که سر جریان مهریه مشکل بوجود اومده ولی هیچ دخالتی نکرده .  گفت لازم نیست تو این کار رو بکنی مهریه خانوم اولی به تو ربطی نداره و این بهانه هست . ولی زیاد هم اصرار نکرد . وقتی من گفتم این کار رو میکنم و تصمیم گرفتم ، چیز زیادی نگفت که حتی من رو منصرف کنه یا بگه با پدرت صحبت میکنم خنثی. قبول کرد که هر وقت کاری بود با هم بریم .

تنها کاری که پدر شوهر کرد این بود با من تماس گرفت و سوال کرد کدوم دفتر خونه هست . گفت سند دیگه ای هم باید تنظیم بشه که نوشته بشه مهریه رو در قبال این خونه دریافت کرده . از کچا معلوم که بعد از گرفتن خونه دوباره مهریه رو هم نخواد هیپنوتیزم. من آدرس  و شماره دفتر خونه رو دادم . و با خودم فکر کردم در مقابل قیمت خونه ، اون مبلغ مهریه ، چیزی نیست  که حالا معلوم بشه گرفته یا نه . گیرم دوباره مهریه رو هم میگرفت به حال من چه فرقی داشت ؟ابرو

من ا زهمون موقع که دادم استعلام ها رو بگیرند به این فکر بودم که دنبال خونه هم بگردم . چون خونه خودم دست مستاجر هست و تازه هم قرارداد رو تمدید کرده بودم .  مستاجر خونه ام هم واقعا آدمهای خوبی هستند  . تو فکر بودم که خونه رهن کنم تا وقتی  که برم خونه خودم . برای جریان خونه پیدا کردن و گرفتن بعدا مینویسم لبخند

در هر حال استعلام ها اومد و همه چیز آماده شد . من مدارک خانوم اولی رو هم داشتم نیازی نبود که  بهش خبر بدم.  . حتی وقتی مسافرت رفتیم  و خودش مسافرت هم بود و من به برادرش  زنگ زدم ،خبر نداشت . پدر شوهر هم سر قولش بود و خبر نداده بود .  ولی وقتی همه چیز آماده شد به پدر شوهر گفتم که آماده هست و میریم دفتر خونه .  به خانوم اولی بگید و شما هم  باشید  .بابا در جریان بود . این دفعه که شمال بودم   ، بابا گفت روزی که میخواین  برید دفتر خونه من هم میام .

به همین دلیل بود که بابا اون روز صبح اومد و شب برگشتلبخند . میتونستم کاری کنم که اصلا با خانوم اولی روبرو هم نشم ولی دلم نمیخواست اینطور بشه . اون روز هم بنا به توصیه یکی از دوستان حسابی خوش تیپ رفتم ابرو. برعکس بارهای قبل که با خانوم اولی روبرو شده بودم همیشه ساده و بدون ارایش . این بار هم ارایش شیک و ملایم داشتم هم  این که خیلی شیک  و ست پوشیدم . البته  میشه گفت در نوع خود ساده و شیک بود مژه.  خانوم اولی هم که مطابق معمول  از من کم نیاورده بود و مثل همیشه شیک و آرایش کرده اومده بود . در هر حال توفیق اجباری شد که یک بار هم شده خانوم اولی بنده رو خوشگلتر و خوش تیپ ببینه . فکر نکنه من بلد نیستم تیپ خوشگل بزنم و آرایش شیک و ملایم داشته باشم عینک

خانوم اولی از همه دیرتر رسید . به بابا و پدر شوهر سلام کرد . من  سلام کردم جواب نداد خنثی.   گفتم ببخشید من سلام کردم . یک نگاهی کرد و گفت سلام .  نشسته بودیم.  جهت نگاهش به سمت من نبود . من داشتم نگاهش میکردم . اعتراف میکنم دلم گرفت . برای هر دو تامون و برای این زندگی ناراحت. وقتی اومده بود ماسک زده بود . معمولا میره  بیرون میزنه . کمی که نشست برداشت . نمیدونم  انرژی نگاه من بود یا در کل خودش هم دلش خواست همون موقع ها یک نگاهی به من بندازه .  وقتی متوجه شد من داشتم نگاهش میکردم صورتش رو برگردوند و دیگه هم نگاه نکرد .افسوس

میدونستم اگر خودم نمیخواستم هیچ  چیزی نمیتونست من رو مجبور کنه که این کار رو بکنم . به خودم گفتم من به خاطر حرف بابا و دل بابا این کار رو کردم . میتونستم نکنم . نهایت بابا از من دلخور میشد که حرفش رو گوش نکردم  و بعد هم فراموش میکرد .  من با خواسته خودم رفته بودم و اونجا نشسته بودم . به همین دلیل هم  حس بدی نداشتم لبخند . شاید اگر توصیه دوستم نبود لبخند نمیزدم و معمولی مینشستم ولی چون خیلی به من سفارش کرده بود  لبخند هم فراموش نشدزبان .  شاید خانوم اولی انتظار نداشت که با لبخند و آرامش بشینم و نگاهش کنم . نمیدونم هر چه بود بعد چند لحظه بلند شد جای خودش رو  رو عوض کرد و طوری نشست که تو یک ردیف بودیم  و برای نگاه کردنش باید سرم رو برمیگردوندم و خم میشد که قاعدتا من چنین کاری نمیکردمخنثی .

 موقع امضا کردن شد   و رفتیم . وقتی امضا کردم ،    مستقیم به صورتش نگاه کردم  و با لبخند  گفتم خانوم اولی مبارکتون باشهلبخند . من همیشه اسم کوچک خانوم اولی رو صدا میکنم با پسوند خانوم . یعنی برام عادت شده همینطوری هم بخوام حرف بزنم و ناراحت هم باشم انگار اون خانوم به اسمش چسبیده و همیشه عادت دارم اینطوری صدا کنم . اون لبخند هم توصیه دوستم بود .   جوابم رو نداد .خنثی

امضاهای خودش هم تموم شد . و اینطور شد که دقیقا قانونی شد که در قبال خونه مهریه رو بخشیده .  من خیلی از مسائل حقوقی  سر در نمیارم ولی اینطور که پدر شوهر سوال کرده بود و قبلا گفت، اگر فقط میرفت و مهریه رو میبخشید ، هبه محسوب میشد . دو تا شاهد هم  از طرف خود خانوم اولی  ( نزدیکانش ) نیاز بود به این دلیل که ظاهرا موارد زیادی هست خانومی میره مهریه رو میبخشه و  بعد از بخشیدن میره میگه  من راضی نبودم و مجبور شدم و از این قبیل  و باز هم  قضیه  قابل پیگیری میشه . در هر حال توی دفتر خونه گفته بودند که اگر  این موضوع قید بشه ،  دیگه نیازی به شاهد هم  نیست و دریافت  مهریه محسوب میشه . نه بخشش . در کل این مورد رو پدر شوهر گفته بود و  اگر هم نمیگفت باز برای من نه فرقی میکرد و نه مهم بود .خنثی

 وقتی رفتیم بیرون دم پله ها و موقع خدا حافظی  بابا  به خانوم اولی گفت مبارکتون باشه . گفت ممنون .  بابا گفت قبل از رفتن  ازتون دو تا خواهش داشتم  . خانوم اولی گفت بفرمائید . بابا گفت  برای این اومدم که شما بدونید داشتن این خونه نه برای من مهم بود نه دخترم که بشینیم نقشه بکشیم . دختر  من به خاطر داشتن  خونه ،زندگی نمیکنه نیازی هم نداره این کار رو بکنه  . هنوز هم میگم از روز اول خونه داشت و نیازی به این مسائل نداشت .   میخوام همینجا جلوی پدر شوهرتون ازتون خواهش کنم آخرین بار باشه که با هم صحبت میکنیم . من یک بار دیگه هم به شما گفته بودم. شما  دوباره تماس گرفتید .  جواب تلفن رو دادم . این بار  خواهش میکنم خودتون رعایت کنید به من زنگ نزنید .  کاری نیست من بتونم برای شما انجام بدم .خنثی

خانوم اولی گفت چشم دیگه با شما تماس نمیگیرم . بابا گفت خواهش دوم  هم اینه که شما خودتون زحمت بکشید به همسر اطلاع بدید که خونه به نامتون شده . تمام حرفها رو هم که خانوم اولی گفته بود مخصوصا میخواین به همسر خبر بدید تا نذاره و دست آویز و اینها رو هم گفت . بعد هم گفت ما که تا این لحظه نذاشتیم همسر متوجه بشه از این به بعد هم نمیگیم . نه من نه حسنا .  از آقای ....( پدر شوهر ) هم خواهش میکنم چیزی  نگن تا شما خودتون اطلاع بدید   .

خانوم اولی گفت   من خودم به همسر میگم . برای همسر فرقی نمیکنه . بابا گفت  اگر فرق نمیکرد که شما  ما رو متهم نمیکردید که  میخوایم  کاری کنیم تا همسر  نذاره این کار انجام بشه  و حسنا خونه رو نگه دارهابرو . خانوم اولی گفت اون  موقع اشتباه کردم الان فهمیدم برای همسر  فرقی نداره . خودتون هم میگفتید مخالفت نمیکرد . واقعا از اون حرفها بودتعجب .  اگر اینطور بود که میگفتی همسر خودش به من بگه بیا برو خونه رو بده به خانوم اولی لازم به این کارها نبود تعجب  .  دلم میخواست یک چیزی بگم ولی حیف که به بابا قول داده بودم حرف نزنمخنثی . بابا گفت خدا رو شکر که براش فرقی نداره .پس زودتر بهش بگید این کار انجام شده  چون حسنا میخواد اسباب کشی کنه و نمیشه بدون خبر این کار رو بکنه . گفت  من مشکلی ندارم حسنا میتونه تو اون خونه بمونه . فعلا لازم ندارم .بابا گفت دختر من نیازی نداره تو اون خونه بمونه  مستقل تر از این حرفهاست .خانوم اولی گفت  هر طور راحتین   . این رو هم گفت که به همسر میگه .خدا حافظی کرد و رفت . پدر شوهر هنوز نرفته بود

اعتراف میکنم از این که خانوم اولی گفت تو همون خونه بمونه عصبانی بودم و از این که چیزی نگفته بودمقهر . انگار من دیوانه بودم که برم خونه رو به نام بزنم اون هم وقتی که مجبور نبودم و میتونستم کاری کنم که این اتفاق نیفته . بعد تو همون خونه بمونم که هر روز خانوم اولی بگه تو خونه من نشستهاوه . پدر شوهر  میخواست خداحافظی کنه من گفتم خیلی ممنون که اومدین و همراه من بودید ولی از حق نگذریم شما هم زیاد ناراضی نبودید که خونه به نام خانوم اولی بشه .

پدر شوهر از این حرف من خوشش نیومد . گفت من بهت گفتم  لازم نیست این کار رو بکنی خودت اصرار داشتی گفتی به خاطر این که بابا از من خواست . تو که راضی بودی.  گفتم بله اگر خودم نمیخواستم هیچ کی نمیتونست من رو مجبور کنه که این کار رو بکنم . الان هم اصلا پشیمون نیستم و سر تصمیم خودم هستم . من خودم خواستم خودم با شما تماس گرفتم و گفتم که همراه من باشید ولی شما هم اگر ناراضی بودید حداقل اصرار بیشتری میکردید که نیازی به انجام این کار نیست در هر حال باز هم ممنون خنثی. فکر میکنم خبر دادن به شما به نفع همسر هم شد چون کاری کردید که دیگه نیاز نباشه دوباره مهریه رو هم پرداخت کنه .خنثی

بابا گفت حسنا  تو نیازی به اون خونه نداشتی  الان هم نیاز نداری دوست ندارم از این حرفها بزنی . گفتم  حق با شماست . از پدر شوهر هم معذرت خواستم گفتم ببخشید این حرف رو زدم . پدر شوهر همون موقع جواب من رو نداد ولی اون روز که  نمیخواستم برم بالا و به برادر شوهر گفتم من  پایین هستم ، گفت برم بالا و سر این موضوع صحبت کرد .خنثی

من هم دوباره معذرت خواستم .بین حرفهام به پدر شوهر گفتم من ناراحت نمیشم که شما طرفدار خانوم اولی باشید . خوشحال هم میشم چون به این نتیجه میرسم شما آدم درستی هستید و برای خانوم اولی که سالها عروستون بوده احترام قائل هستید . ولی شما بارها گفتید که تو هم جای دختر من هستی . این جای دختر بودن به سخن آسون هست . اگر دختر خودتون بود شما مثل بابای من  رفتار نمیکردیدلبخند . البته جناب سرهنگ هم  در مقابل من کم نیاورد و میخواست ثابت کنه اشتباه میکنم ولی هر چقدر حرف زدیم  من از حرف خودم برنگشتم .از خود راضی

 برای حرفی که به  بابا زدم که هنوز هم بهش فکر میکنم ناراحت میشم ،  جریان این بود که وقتی رسیدیم خونه خسته بودم و میشه گفت  کلافه هم بودمافسوس .  دلم میخواست حداقل بابا بمونه ولی میدونستم نمیتونه و باید بره .  صحبت میکردیم که من حسنا بدی شدم ناراحت. از بابا گله کردم . گفتم شما منو مجبور کردید که این کار و بکنم . به خودم بود  زیر بار حرف زور نمیرفتم . خونه برای من ارزش نداشت ولی صبر میکردم تا زورگویی در کار نباشه و به نام همسر کنم .  خانوم اولی خوب فهمید که با شما چطور صحبت کنه .دست گذاشت رو نقطه ضعف شماخنثی . انقدر گفت و گفت تا شما بهتون بر بخوره بیاین به من بگین برو خونه رو به نامش کن . لاینقطع هم حرف میزدم   . گفتم درسته من خونه دارم احتیاجی هم ندارم ولی دلیل نداشت زیر بار حرف زور برم .  همیشه همین اخلاق شما باعث میشه دیگران سوء استفاده کنندآخ .

انقدر بد شده بودم که  حرف رو بردم به قدیمناراحت . گفتم پسرک هم که فوت کرده بود همینطور شد. من که اصلا حال و روزی نداشتم تا اومدن به شما گفتند پسر ما به خاطر شمال رفتن تصادف کرد و فوت کرد تقصیر حسنا بود حالا میخواد مال و اموالش رو هم بگیره ،  به من گفتید همه رو ببخش . من  اون موقع هم میتونستم صبر کنم  بعدا ببخشم . بابا خیلی از حرفهای من ناراحت شدافسوس. وای الان هم فکرش رو میکنم میگم چرا انقدر بد شدم که با بابا اینطوری صحبت کردم و با ناراحتی رفتناراحت   . درسته الان معذرت خواستم و از دل بابا در آوردم  ولی خوب باز هم خودم نارحت هستمنگران

خیلی زیاد نوشتم و طولانی شد .  خانوم اولی هنوز که هنوز هست، جریان این که خونه رو به نامش کردم  به همسر نگفته. اگر برای همسر فرق نداره چرا همون روز این خبر رو بهش نگفت ؟ابرو فکر میکنم این بار نوبت من هست که هر روز زنگ بزنم یا اس ام اس بدم که چرا به همسر نمیگی متفکر.   این نکته رو بگم که من به خاطر  این که بابا از من خواست رفتم این کار رو کردم . باز هم تکرار میکنم که تا خودم نمیخواستم ، هیچ آدمی  نمیتونست  من رو مجبور کنه . حتی بابا . پس وقتی خودم تصمیم گرفتم ، پای حرف و تصمیم خودم هستم و به هیچ وجه پشیمون نیستم  که خونه رو دادم لبخند . حتی یک ذره هم پشیمون نیستممژه

الان هم دنبال خونه میگردم برای رهن کردن تا خونه خودم  رو از مستاجر بگیرم و بعد برم  خونه خودملبخند .  جریان خونه پیدا کردن رو هم تو پست بعد میگم اینجا دیگه خیلی طولانی میشهزبان . ماشین رو هم برای همون میخوام بفروشم . خوب شد که ماشینم مال خودم بود و  وقتی ازدواج کردم این ماشین رو داشتم . قسط هاش رو هم تماما از حقوق خودم پرداخت کردم و یک ریالش مربوط به همسر نیست . اگر اینطور بود که حتما ماشین و خونه  شامل مهریه خانوم اولی میشد خنثی.

من میتونم همین الان با پول رهن خونه خودم ، خونه بگیرم . تو همین منطقه ای که الان هستم هم بگیرم .  ولی میخوام پول رهن خونه خودم به اضافه پول ماشین رو بدم و خونه بگیرمزبان . چون میخوام خونه خیلی بهتری باشه و بزرگتر از همین خونه  فعلی مژه.  در مورد خونه گرفتن باشه  بعدا بنویسم . اینطوری خورد خورد نمیشه توضیح داد .

این هم جریان این مدت .  تا بعد که دوباره بنویسملبخند 

پی نوشت : دوستان عزیزم تعدادی از کامنتهای پست قبل مونده و هنوز جواب ننوشتم که تایید کنم . پیشاپیش معذرت میخوام. چون همسر قرار هست طبق معمول بیاد  دنبالم  .وقت نمیکنم برم تایید کنم  . برای همین  فردا جواب مینویسمقلب .

پی نوشت : طهورا جون کامنتت خصوصی بود آدرسی هم ننوشته بودی ممنون میشم برام آدرس بنویسیماچ