حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

164-163

چند وقتی بود نوشته بودم از همسایه ها میخوام بگم . در اون حد که به من ربط داره و تعریفی از شرایط کرده باشم و  تاثیر گرفتم میگم . نه بیشترمژه

تو خونه قبلی عادت داشتم که اصلا کاری به کار همسایه ها نداشتم و با توجه به این که طبقات تک واحدی بود، این کار خیلی راحت تر بودبازنده . البته به غیر از سلام علیک معمول اگر همدیگه رو میدیدیم.تو  خونه جدید هم طبق عادت قبلی ام دوست داشتم همینطور باشه.با توجه به این که سه واحد هست ( تو طبقه ) ولی وقتی برای اولین بار خونه رو دیدم از این موضوع خوشم اومد که درهای ورودی اصلا ربطی به هم نداره و لازم نیست آدم خبر از در ورودی همسایه هم داشته باشه .  و همسایه ها رو ببینه .مگر این که اتفاقی روبرو بشه یا تو آسانسورابرو.

ولی اینطور نشد و الان هم خوشحالم که اینطور نیستقلب .خانوم صاحبخونه برام از یکی از همسایه ها گفته بود که خانوم و اقای مسنی هستند و بسیار خوب .ولی از اون یکی چیزی نگفته بود . روزی که اومدیم دیدن یک خانوم مسن مهربون و گشاده رو با یک بسته شکلات که اومده بودبا ما آشنا بشه، انرزی بخش بودقلب . مخصوصا که گفت بچه ها خسته شدین شام بیاین خونه ما . تقریبا تو سن و سال مادر شوهر پدر شوهر هستند و طوری هست که به من و همسر بگه بچه هامژه

اون شب که نرفتیم  تا خودش من و همسر رو برای شام دعوت کرد و شوهرش رو هم دیدیم و واقعا محترم و مهربون هستند. بچه های  موفق و تحصیل کرده ای هم دارند که همه ازدواج کردند .دوتاشون خارج از کشور هستند و دوتا شون هم همینجا .یک بار هم من دعوتشون کردم و بالاخره یخ من در ارتباط با همسایه دوباره باز شدچشمک .

خانوم همسایه همیشه برام زنگ میزد و محبت داشت هر وقت هم خوراکی خوشمزه درست میکرد برام میاورد و منهم متقابلا همین کار رو میکردم.به من گفت که با اون یکی  همسایه هم آشنامون کنه . یک روز من رو دعوت کرد برای عصرونه و خانوم اون یکی همسایه رو هم گفت با بچه هاش .اسمش رو فرشته میذارم چون از نظر من واقعا فرشته هستقلب

مسلما در اولین برخورد، اولین چیزی که آدم میبینه ظاهر طرف مقابل هست.وقتی فرشته رو دیدم محو زیبایی اش شدم  و برخورد بسیار خوبش .بعضی ادمها معمولی هستند و بعضیها واقعا زیبا .فرشته ماشالله بهش همه جوره زیبا هست . اصلا بهش نمیاد دو تا بچه داشته باشه .یک خانوم زیبا و خوش اندام و فوق العاده خوش برخورد . یک دختر دبستانی و یک پسر نوجوون که ماشالله ماه هستند . هم از نظر برخورد و تربیت و هم این که زیبایی چهره مادرشون رو دارند.ماچ

این دعوت کردن باز هم تکرار شد یک بار من و یک بار فرشته . دیدارهامون و تلفن زدنهامون و خبر داشتنهامون از حال همدیگه همینطور ادامه پیدا کرد و من خوشحال بودم که میشه با همسایه ها رفت و آمد داشت و خوب بود و آرامش هم داشتاز خود راضی.تو این دیدنها نه شوهر فرشته بود و نه همسر چون اگر قرار بود اونها باشند که میشد برای شام یا بعد از اون .خانواده فرشته هم مثل خانواده  من تو یک شهر دیگه هستند(اونها آذری زبان هستند و اهل همونجا.شوهرش هم همینطور ولی خانواده شوهرش سالها هست تهران زندگی میکنند) . خانوم همسایه اولین بار گفت فرشته رو مامانش به من سپرده اینجا تنهاست و من جای مامانش هستم . تو هم که مامانت نیست من به جای مامان شما دوتا هستم  .واقعا هم خانوم همسایه محبت مادرانه داره به ما دو تابغل . حتی به مامان من هم گفت که حسنا  و فرشته هم مثل دختر های خودم هستن. شما نیستید ولی من هستم .

دیدن خانواده فرشته تصویری از یک خانواده خوشبخت رو نشون میداد با بچه های دسته گل و زن و شوهری برازنده ومن خوشحال از دیدن این خانواده خوشبخت و دوست داشتنی . ولی متاسفانه واقعیت این نبود و وقتی این رو فهمیدم خیلی تعجب کردم و بیشتر از اون ناراحت شدمافسوس .شوهر فرشته پنج سال از خودش بزرگتر هست و اون هم از نظر تیپ و قیافه خوب و متناسب. آشناییشون توسط معرفی کردن خاله شوهرش بوده  که دوست مامان فرشته بوده و ازدواج خوبی داشتند. شوهر فرشته وارث ثروت و اعتبار پدری و حتی زمانی که پدرش هم در قید حیات بوده باز هم  همراه هم با برادرش بودند و  الان دوتایی با برادرش .به عبارتی وضعیتی دارند در بازار که همون حالتی که میگن توپ تکونشون نمیده .

ظاهرا شوهر فرشته قدر زندگی و زن و بچه دسته گلش و حتی قدر خودش و سلامتی اش رو نمیدونه . آدمی هست که بصورت اعتیاد گونه  که از تفنن گذشته و کار از کار گذشته ،هم میکشه و هم در نوشیدن حالت معتاد گونه داره و من واقعا موندم این بدنش به این میزان نوشیدن و کشیدن جواب میده ؟آخبا توجه به این که ظاهرش هم هنوز اصلا بهم نخورده و آدم میبینتش اصلا فکر نمیکنه اینطوره . وقتهایی که زیاد مصرف میکنه دیگه هر  مشکلی امکان داره پیش بیاره نگران. این در حالتی هست که مادر شوهر فرشته یک خانوم مومن  هست و خیلی محترم .خانواده ای نیستند که حداقل عادت نوشیدن توشون عادی باشه . حالا اون کشیدنه بماند . برادرش هم مردی هست که اصلا این عادتها رو نداره و خواهرش  و شوهر خواهرش هم بسیار محترم و اهل هیچی نیستند.فقط شوهر فرشته از شانسشون اینطوری شده .

فرشته خودش خواسته بود که از من مخفی نشه این مشکلات و خانوم همسایه سر بسته به من گفت . چون وضعیت طوری نبود که بشه مخفی کردناراحت .فهمیدم که سالها هست فرشته تحمل میکنه این دو اعتیاد رو با هم و عواقبش رو . تا جایی که تونسته از خانواده اش پنهان کرده.چون راه دور هستند و بیشتر فرشته اینها هستند که میرن شهرشون تا اونها بیان و اونجا هم خودشون خونه دارند و میشه خیلی چیزها رو مخفی کرد. ولی مامان فرشته همه چیز رو میدونه . حتی الامکان مشکلات فرشته رو به برادرهاش انتقال نمیده ( پدرش هم سالها هست فوت کرده)یعنی میشه گفت اصلا این کار رو نمیکنه و اونها از اعتیادش خبر ندارند و تنها چیزی که میدونند این هست که مثلا تو جمعشون یک چیزی بخوره که اون هم فکر نمیکنند این عادت رو هم اعتیاد گونه داره و نخوره حالش بد میشهافسوس .اینطور که خانوم همسایه میگفت، خدا میدونه تو این سالها چند بار فقط مادرشوهر فرشته یا زمانی که پدرشوهرش زنده بوده ، رفتند و پسرشون رو از کلانتری ها جمع کردن چشم. چند بار تن فرشته با دو تا بچه لرزیده با دیدن این کارهاش شوهرش . چند بار به خاطر  مصرف مواد و مستی به زنها توجه نشون داده و باعث دعوا تو خیابون و یا تو محل زندگیشون شده و کتک کاری و دعوا  و باز هم رفع و رجوعش کردن . حتی یک بار که مامان فرشته  خونه دخترش بوده و شوهر فرشته از بس خورده بوده تو حال خودش نبوده  مدام قربون صدقه مادر زنش میرفتهاسترس تا حدی که مادرش خونه رو ترک کرده و رفته خونه مادر شوهر فرشته تا هم شکایت پسرش رو کرده باشه و هم این که دامادش رو نبینه تا حالش خوب بشه و به حالت عادی برگرده .حتی تو این مدت دو بار تو ساختمون ما مشکلاتی بوجود آورد که واقعا ما شوک شدیم . یک بار که مربوط به خودشون بود  و یک بار دیگه با یک نفر دیگه که حالا بماند . و من اون موقع فهمیدم چرا فرشته میخواسته از من مخفی نباشه چون مساله طوری میشه که دیگه معلوم میشه و از محدوده خونه بیرون میاد مشکلات .اوه

دیر خونه اومدنهاش و غیب شدنهاش و دور از دسترس بودنهاش دیگه برای فرشته عادی شده و میدونه که بعد از کارش  یک جایی یا مشغول نوشیدن هست با دوستهاش یا کشیدن .البته هنوز هم بعد این سالها مستقیم نمیگه و بهانه های احمقانه میاره ولی فرشته که خودش میدونه جریان چی هست . برای مثال یک شبی که  برای اولین بار من شوک شدم از اتفاق پیش اومده بین خودشون ،گفته بوده که جلسه اتحادیه داریم و واقعا هیچ عقل  سالمی قبول نمیکنه تا اون وقت شب جلسه باشه اون هم تو اتحادیههیپنوتیزم

این رو بگم که شوهر فرشته واقعا دوستش داره و عاشقش هست و اصلا توجهی به زن دیگه  و این مسائل نداره . همه اینها هم یا از سر مستی هست یا زیاد کشیدن یا رفیق پایه  برای کشیدن و خوردن میخواد در حد همون چند ساعت . که  هر از گاهی یک زنی میشه به جای مردها . نه بیشتر .تو مواردی هم که دعوای ناموسی داشته همین بوده و تازه وقتی خوب میشده ادعا داشته من یک تار موی فرشته رو به صد تا از اینها نمیدم فقط میخواستم امتحانشون کنم ببینم پایه ... چی بگم آخه بعضی مسائل  هستند یا نه تعجب. یکی نیست بگه به تو چه بری به مردم حرف مفت بزنی تا بزنن تو دهنت و ازت شکایت کنن فقط برای این که امتحان کنی پایه هستندمنتظر . تو که پایه لازم نداری چرا دخالت میکنی و آزمایش اجتماعی راه میندازی مضافا این که کسانی که شوهر فرشته میخواد امتحانشون کنه هم گاها پیش اومده از آدمهای با شخصیت بودند و اون در اون حالت تشخیص نمیده که کی رو باید امتحان کنه و کی رو نهاسترس  .بعدا که اوضاع با حالت عادی بر میگرده تازه میفهمه به چه آدمی چه حرفی زده یا چه حرکت ناشایستی انجام داده منتظر

در بقیه موارد هم که خوب هست واقعا انگار یک آدم دیگه  . یک پدر و یک مرد خانواده موفق و پولدار و با همه این مسائل تو کارش هم موفقهیول .اولین موردی که پیش اومد و گذشت ، مرتب حس میکردم شاید فرشته سختش باشه من رو ببینه و به خانوم همسایه هم گفتم .ولی فرشته خودش به من زنگ زد و گفت که اینطوری نیست و این سرنوشت من بوده و هیچ وقت نشده که هر جا زندگی کردیم همسایه ها  حال و روز ما رو ندوندندافسوس . اون روز انقدر ناراحت بودم و دلم پیش فرشته بود که به محض این که رسیدم خونه زنگ زدم گفتم فقط یک دقیقه میخوام بیام خونه تون .رفتم و بهش  گفتم که فرشته هیچ حرفی نمیخوام بزنم حتی امیدواری و دلداری هم ندارم که بگم فقط اومدم بغلت کنم   و فقط بغلش کردم .بغلدل شکسته

از نظر مالی شوهر فرشته دارایی زیادی داره . هم بهش ارث رسیده و هم خودش داره . از خونه و باغ و ویلا و ماشین و اموال منقول و غیر منقول  و.. همه چیز خلاصه . برای فرشته و بچه ها هیچی  کم نمیذاره و اصلا و ابدا خسیس نیست . انقدر داره که عادت مصرف کردنش و هزینه ای که برای اون کار میذاره یک ذره هم تو زندگیشون تاثیر نداره . از هر چیزی بهترین رو برای خانواده اش فراهم میکنه . ازکادوهای گرون قیمت و طلا و جواهر برای فرشته  گرفته تا کادوهای رنگ به رنگ برای بچه ها و  تفریح و گردش و مسافرت و امکانات زندگی همه چیز عالی .ابرو

و اما فرشته و طرز فکر خودش.فرشته  گفت که بارها میخواسته بره و تمام این سالها تحمل کرده  . هم به خاطر بچه ها هم این که شوهرش رو دوست داره و اینطوری نیست ازش متنفر باشه و قبول داره که شوهرش هم اون رو دوست داره و همه اینکارهاش رو در حالت مصرف زیاد  میدونه که به خاطر چی هستدل شکسته .ولی میگه الان دیگه نمیتونم و تصمیم گرفته که این زندگی رو تموم کنه .این تصمیم هم یک روزه نگرفته و میگه یک ساله دارم بصورت جدی فکر میکنم جدا بشم  و حتی مشاوره هم زیاد میره و بچه ها رو هم دکتر و مشاوره میبره . فقط اون آدمی که باید بره و بستری بشه و تحت نظر باشه و این کارها رو کنار بذاره نمیره آخ. البته ظاهرا تو این سالها دو باری با کمک و اصرار مادر شوهرش و برادر شوهرش  این کار رو کردند که دوباره برگشته به وضعیت اولچشم .

بچه هاش فوق العاده هستندبغلماچ . از اون بچه ها که وقتی من باهاشون برخورد کردم آفرین گفتم به مامانی که تربیتشون کرده . دوتا بچه مودب و فهمیده .ماشالله بهشونقلب هر چند پسرش الان نوجوان محسوب میشه ولی اون هم یک پسر ماه و مودب  و درسخون .هر دو با سن کمشون درک میکنن و همراه مامانشون هستند. در عین حال باباشون رو هم دوست دارند و فرشته اصلا کاری نکرده که بچه ها فکر کنند دوست داشتن مامانشون مساوی هست با بد بودن با باباشون . چون همیشه که اینطوری نیست و برای بچه ها پدر بدی نبوده و واقعا عاشق دوتا بچه ها هست . بیشتر از اون عاشق فرشته هست .حالا این که چرا به خاطر عشق زن و بچه این کارهاش رو رها نمیکنه بماند .ناراحت

  در واقع بچه ها و خود فرشته به چشم یک آدم بیمار بهش نگاه میکنن  .فرشته که میگه فکر میکنم مریضه و میگه دیگه نمیتونم این مریضی رو تحمل کنم افسوس. دارایی های شوهر فرشته به نام خودش هست . به جز یک ماشین  خیلی عروسکزبان که برای فرشته خریده و در واقع هر سال عوض میکنه و مدل و رنگ مورد علاقه فرشته رو میگیره و طلا و جواهرهاش و حساب بانکیش که قابل توجه هم هست . اونها انقدر  هست و به میزان و قیمتی هست که فرشته بتونه  برای خودش یک خونه بخره و حتی اضافه هم داشته باشه و هزینه های زندگیش رو پوشش بده . البته مهریه زیادی نداره و قرار هم نیست بگیره همون مبلغ کم رو .علاوه بر این مادر شوهر فرشته همیشه شرمندگی کارهای پسرش  رو داره  و اون هم انقدر  توانایی مالی داره که حمایتشون کنه و گفته که حتما این کار رو میکنه.فرشته بعد از دیپلم ازدواج کرده و زود هم بچه دار شده و متاسفانه دنبال تحصیل یا کاری نرفتهافسوس

ولی فرشته اینها رو نمیخواد و تصمیم گرفته که بدون گرفتن هیچی از این زندگی بره حتی ماشینش حتی طلاهاش حتی حساب بانکیشابرو . حتی مهریه و همه چیز رو هم میبخشه خنثی. در واقع تصمیم گرفته این آرامش نسبی و رفاه مالی و زرق و برقی رو که داره همه رو رها کنه و بره . حتی قرار نیست بچه ها رو هم بگیرهدل شکسته و حتی کوچکترین کمکی از طرف مادر شوهر ش. نظرش هم این هست که این همه سال اینها رو داشته و  احساس آرامش واقعی نداشته و این مشکلات رو تحمل کرده و الان به نشونه اعتراض به همون مشکل هست که داره میره و هیچی هم نمیخواد جز آرامشبازنده .میخواد بره شهر خودشون و با مامانش زندگی کنه . البته مامانش هم خدا رو شکر اوضاع  زندگی معمولی و یا بشه گفت خوبی داره ولی اینطور که من از تعریفها و صحبتهای خود فرشته فهمیدم ، اصلا قابل مقایسه با خونه زندگی و ثروت و امکانات شوهر فرشته نیست . با توجه به این که برادرهاش هم جریان رو نمیدونند و  وقتی بره دیگه همه باید این جریان رو بدونند که نگن چی شده بعد این همه سال برگشتهخنثی .

و اما برای بچه ها . بچه های فرشته فوق العاده مامانشون رو دوست دارند و بهش وابسته هستند . طوری که برای خاطر مامانشون حاضر هستند از خود گذشتگی هم بکننافسوس.دخترش با این که کوچیک هست ولی گفته دوست داره مامانش راحت باشه . فرشته بچه ها رو نمیبره چون  نمیخواد اونها رو از امکانات بسیار خوب پدرشون محروم کنه و علاوه بر اون  از امکانات مدرسه و آموزشی که شاید تو جابجایی در اون سطح نباشه و خلاصه همه چیز .در اصل مادری هست که با دوتا بچه ها تصمیم گرفتند این دوری رو تحمل کنندناراحت . بچه ها هم قبول کردند . فرشته گفت فقط در یک صورت حاضر میشه اوضاع به حالت قبل برگرده اون هم این هست که حداقل یک سال از ترک هر دوتا اعتیاد شوهرش گذشته باشه . و خودش هم میگه با توجه به شرایطی که داره این موضوع بعیده و میاد روزی که روز به روز چهره و بدنش هم از نظر سلامتی خودش رو نشون بده .

شوهر فرشته دوستش داره و محاله قبول کنه و برای همین فرشته میگه نمیخوام نیازی به قبول کردن اون باشه و با بخشیدن همه حقوق  جدا میشم .هر احتمالی هم وجود داره برای تحت فشار گذاشتن فرشته ولی انقدر تصمیم قاطع گرفته که میگه خودم و حتی بچه ها به هم قول دادیم همه رو تحمل کنیم نگران. مشاورش همه احتمالات رو هم برای خودش هم برای بچه ها گفته و  گفته باید خیلی قوی باشند و من تعجب میکنم بیشتر از دختر  خوشگل و دسته گل که سنی نداره و با اراده وامیسته و به مامانش میگه مامان تو ناراحت نباش ما میتونیمماچ و پسرش که مرد و مردونه میگه مامان ما همراهت هستیمماچ

خوب این جریان فرشتهابرو . من نمیتونم بگم باید چه کاری بکنه و چه کاری نکنه . چی از این زندگی که داره بگیره و چی نگیره .چون به خودش ربط داره و زندگی خودش هست و بچه هاش . مضافا این که تصمیم لحظه ای نگرفته و مشورتهاش رو هم کرده و فقط از روی عقل خودش حرف نزده ابرو. حتما این تصمیم با توجه به  هدفی که داره هست و عقیده ای که داره و شرایطی که گذرونده . شاید هر کدوم از ماها بودیم رفتار دیگه ای نشون میدادیم و شاید فکر کنیم باید این کار رو بکنه و اون کار و نکنه . ولی ما جای اون نیستیم و نمیتونیم به جای اون  تصمیم بگیریم .این رو هم ننوشتم که بگم کار فرشته درست هست یا نیست یا  این که نظر بقیه رو بدونم در مورد این زندگیها و رفتارها  و واکنشها . فقط نوشتم که بدونید یک مدل از زندگی و مشکلاتش رو .چشم

با فرشته خیلی حرف میزنیم . یعنی میشه گفت روزی نیست که من بهش زنگ نزنم یا اون به من و از حال هم با خبر نباشم . البته محبت خانوم همسایه به هر دو ما که واقعا  مثل دخترهاش با ما رفتار میکنه جای خود داره قلب. من دقیقا میدونم فرشته  چه فکری داره . فرشته یک خانوم زیبا و جوون و یک مادر فوق العاده هست که اصلا نمیشه حرفی در مورد احساسات مادری اش زد . با یک برخورد اجتماعی عالی  و قلبی مهربون . این رو بالاخره از برخوردها میشه فهمید که ذات خوبی داره .به علاوه یک کدبانوی فوق العاده و با سلیقه و مدیریتش تو تربیت بچه ها هم که جای خود داره . از نظر دکور خونه و وسایل و  از نظر اشپزی و... این مسائل   و بچه ها رو رسیدن به کلاسهاشون و فعالیتهای بیرون از مدرسه شون به بهترین نحو . یعنی حتی حواسش به کلاس موسیقی و کلاسهای ورزشی و زبانشون هم بوده که با حوصله برنامه ریزی کنه و تو سن مناسب براشون شروع کنه و حواسش باشه ادامه پیدا کنه طوری که خسته هم نشنمژه . اصلا تو مود افسردگی و اینها نرفته که فکر کنه چون شوهرش اینطوره دنیا به آخر رسیده و از خودش و بچه ها غافل باشه بازنده. خودش هم اهل ورزش و کلاس زیان و کلاسهای هنری مورد علاقه اش هست و خیلی هم به خودش میرسه هم به سلامتی اش و هم  به ظاهرش . خوشگل هم که هست و  ماشالله از هر نظر برازنده چشمک  .

فرشته شوهرش رو هم دوست داره و شدیدا وابسته هست .خودش هم میگه که به چشم یک آدم بیمار بهش نگاه میکنهچشم.با همه اینها میگه همیشه دوست داشته فرصتی باشه برای خودش .این که خودش هم  باشه . این که تحت تاثیر شرایط نباشه . این که هر کاری میکنه برای بچه هاش نباشه  ویا تحمل کردن وضعیت و شرایط شوهرش. حتی اگر به چشم بیمار بهش نگاه میکنه .و از نظر خودش الان زمانی هست که بعد این سالها میتونه خودش باشه و به خواسته های خودش هم توجه کنه و نشون بده که تحمل شرایط این زندگی رو نداره و تحمل هم نمیکنه دل شکسته.

فرشته میدونه که شوهرش هم اون رو دوست داره . هر چند شاید ماها این نوع دوست داشتن رو سالم و درست و منطقی ندونیم ولی فرشته از این بابت مطمئن هست . شوهر فرشته زمانهایی که از خود بیخود نیست دقیقا میدونه چقدر کار بدی میکنه وتبدیل میشه به یک شوهر نمونه خنثی. ولی خوب دیگه دست خودش هم نیست . همیشه هم به خاطر کارهاش از فرشته معذرت خواهی میکنه و به زبون میاره و میگه من میدونم کار بدی میکنم . همیشه هم در طول زندگی این کار رو کرده ولی خوب فرشته میگه که دوست داشتن و دوست داشته شدن رو به این صورت نمیخواد و دوست نداره این شرایط رو تحمل کنه  .

ببخشید که طولانی شد جریان تعریف کردن از زندگی فرشته .خواهش میکنم در مورد  فرشته  نظری ننویسید چون شاید خیلی حس ها باشه که اون داشته باشه و ما نداشته باشیم .خنثی نظرهای این پست رو هم برای همین میبندم و تو پست بعد  در مورد خودم میگم  و این که  گفته بودم که ازش تاثیر گرفتم .

فرشته و خانوم همسایه جریان زندگی ما رو میدونندابرو . خودم گفتم.  یک بار که تو همین جریانات اخیر که تو غار تنهایی بودم  به حدی ناراحت بودم و استرس داشتم که مرتب  اشک میریختم . یک بارفرشته به من زنگ زد و  من با توجه به اون حالم که گریه میکردم  جواب ندادمافسوس . برام اس ام اس نوشت که خونه هستم یا نه .کیک درست کرده و میخواد برام بیاره و هر وقت تونستم خبر بدم که بیاد.عادت خیلی خوبی که خانوم  همسایه و فرشته دارند و من هم متقابلا این کار و میکنم این هست که هیچوقت نمیریم زنگ خونه رو بزنیم . قبلا تماس میگیریم که ببینیم اصلا میشه رفت؟ حتی در حد بردن یک خوراکی . تنها باری که خانوم همسایه بدون خبر اومد همون روز اول بود .انقدر دلم گرفته بود که براش نوشتم خونه هستم ولی خوب نیستم دارم گریه میکنم ناراحت. نوشت میخوای بیام پیشت ؟ گفتم بیا  اگه خانوم همسایه هم کاری نداره با هم بیاین . اومدن و من فقط گریه میکردم و اون دوتا مونده بودن چی شده که من انقدر بهم ریختم . حالا جریان چی بود بماند .نگران خانوم همسایه از من سوال کرد چی شده و پرسید که با همسر دعوا کردیم که انقدر ناراحت شدم ؟ من هم گفتم ای کاش با اون دعوا میکردمناراحت

خودم بودم که براشون تعریف کردم جریان زندگی ام چی هست و جریان من و خانوم اولی و ازدواجم و .... همه چیز چی هست . الان هم چی شده که من انقدر ناراحت هستمافسوس . بهشون هم گفتم برام مهم نیست هر طوری فکر کنید و هر قضاوتی بکنید انقدر ناراحتم که حد نداره اگر انقدر ناراحت نبودم اصلا به شما نمیگفتم و نمیذاشتم حتی متوجه بشین که من این روزها یک مشکلی دارمدل شکسته . هیچ وقت چیزی نگفتند و تا همین الان هم قضاوتی نکردن و هیچی بین ما فرق نکرده . البته بعدا خانوم همسایه  مادرانه چند باری به من گفت  که چه انتخاب اشتباهی کردم که اون رو خودم هم قبول داشتم. اون روز بس که گریه میکردم فرشته هم گریه کرد و گفت هر کی یک دردی داره حسنا جون تو یک جور من یک جور . خانوم همسایه هم خیلی ناراحت شده بود . انقدر به حرفهای مادرانه و دلسوزانه اش نیاز داشتم که حد نداشت . در هر حال اون روز گذشت و دیگه هم از من سوالی نکردندکه چی شد و چی نشد و اون جریان حل شد یا نه و یا  نظری بدن و حرفی بزنن در مورد جریان و یا حتی زندگی ما .

فقط تماس میگرفتند که ببینند خوب هستم یا نهقلب .من هم یا میگفتم خوبم یا میگفتم اینطوری شده و....... خودم بودم که تعریف میکردم .در هر حال اون جریانها گذشت که با خون دل هم گذشت میشه گفتاوه

من با خودم فکر کردم وقتی فرشته انقدر قوی هست که میتونه با وجود این شرایط چنین تصمیمی بگیره پس همه ما این قدرت و توانایی رو داریم و چرا مثلا من از این توانایی استفاده نمیکنم متفکر. حالا تو پست بعد مفصل مینویسم که چی فکر میکنم و چه تاثیری گرفتم  و اصلا مشکل چی هست  این روزها . دیدم زیادی طولانی  میشه حرفهای خودم باشه برای پست بعد.مژه


 خوب بعد از تعریف از زندگی فرشته و تصمیمش برم سر بقیه صحبتهامژه

  من هم مثل فرشته  میتونم بگم که شوهرم رو دوست دارم ولی شرایطش رو نه . حالا ربطی به هم نداره ها . زندگی ما دو تا  شرایط  کاملا متفاوت از هم داره .بصورت کلی دارم میگم بازنده. این که آدم ببینه در زندگی مشترک یک موضوعی تمام بشو نیست . این که در روزمره ها و مشکلات اون غرق بشه و انقدر این مشکلات و گذر روزمره زیاد بشه که وقت نکنه بشینه و مثلا ده سال بعد رو نگاه کنه . این که احساسات و وابستگی و عاطفی بودن ،مانع و پوششی بشه برای تحمل مشکلات یا کمرنگ دیدنشون

این که آدم  فکر کنه مثلا امروز چیکار کنم این مشکل حل بشه .فکر نکنه آیا حل بشه برای همیشه حل شده؟سوال یا نه دوباره تو یک دوره زمانی همین مشکل پیش میاد و یا مشابه اون .یا از همون ریشه یک مشکل جدید .این که آدم فکر کنه همین که شوهرش رو دوست داشته باشه و اطمینان داشته باشه که شوهرش هم اون رو دوست داره و اگر به خودشون دوتا باشه و مشکلات جانبی و بیرونی نباشه هیچ مشکلی ندارند ، کافی هست برای ادامه دادن یک زندگی ؟

کاری به زندگیهای معمولی ندارم . بله تو یک زندگی معمولی کافی هست و گاهی بیشتر از کافی . این که یک زن و شوهری دست در دست هم باشند و مشکلات جانبی  رو یا حل کنند یا باهاش مواجه بشند یا تحمل کنند یا هر چیزی . حالا مشکل کاری باشه مالی باشه خانواده شوهر باشه و .... از این قبیل . دارم در مورد زندگیهایی حرف میزنم ( مثلا مثل زندگی  خودم ) که حالت  روتین رو نداره . تا چه حد این وابستگی عاطفی و دوست داشتن  میتونه سرپوشی باشه برای تحمل مشکلات ؟ابرو

مسلما هیچ کدوم از ما کنترلی روی رفتار و افکار دیگران نداریمخنثی .  میشه جواب دیگران رو داد میشه مقابله به مثل کرد اصلا میشه با دیگران دعوا هم کرد میشه واکنش مثبت و منفی نشون داد که طرف به خودش بیاد . همه این کارها رو میشه در برابر افراد انجام داد . ولی منظور من از کنترل نداشتن، این هست که ما هیچ تضمین و کنترلی نداریم که با صبر یا سکوت یا واکنش متقابل و یا هر رفتاری، اون فرد کارهاش رو بس کنه . شاید تو یک  مقطعی تو یک ماجرایی ببینه که به نفعش نیست و موضوع حل بشه . ولی ذهن اون آدم  همیشه تو فکر مشکل سازی هست و  ما هیچ کنترلی روش نداریم و دوباره میتونه با یک مساله دیگه این کار رو بکنه .هیپنوتیزم

به دوستی بعد از جریان خونه میگفتم مثلا الان خانوم اولی چه کار دیگه ای میتونه بکنه . اون که همه کارها رو کرد  . به من ثابت کرد که اشتباه میکنم  . گفت من و تو فکرمون رو این قضیه نیست ولی فکر خانوم اولی هست و در این زمینه فکرش رو خلاق  و فعال کرده .مطمئن باش یک راه دیگه پیدا میکنه . بعد از مدتی فهمیدم دقیقا همینطور بودخنثی . هر چند فکرهاش بیشتر خودش رو اذیت میکنه و صد برابر اونی که اذیت میکنه اذیت میشه . ولی من هیچ کنترلی روی افکارش ندارم که بگم این کارها بیشتر به ضرر خودت هست تا من . یا بگم نکن .  تنها چیزی که وجود داره این هست که نا خود آگاه درگیر مشکلاتی میشم که برای خودش و من و یا بقیه بوجود میاره .

برای همین هست که میگم بر فرض یک چیزی حل شد . هیچ وقت نمیشه گفت که دوباره مشکلی ایجاد نشه .

اون دو راهی عقل و احساسی که میگفتم دقیقا همین بودچشم. گاهی عقل و احساس اصلا با هم جور در نمیان . اصلا نمیشه بینشون توازن ایجاد کرد . آدم تو یک شرایطی قرار میگیره که میگه خدایا واقعا این دوتا مساله رو چطور میشه با هم هماهنگ کرد .مثلا همین الان من چطوری میتونم یک توازنی ایجاد کنم که همسر رو دوست دارم ولی شرایطش رو دوست ندارم و نمیتونم هم این شرایط رو دوست داشته باشمابرو . منطقی پیدا نمیکنم که قبول این شرایط عقلانی باشه .احساس و عقل من که در کنار هم باشه  میگه همسر آدم خوبی هست و دوستش دارم .  ولی  عقلم که به تنهایی باشه  میگه با همه خوب بودنش آدمی هست با یک مجموعه از مشکلات که همراه داره .

با خودم میگم من در شرایطی نیستم که  اعتماد به نفس پایینی داشته باشم . این حرف خودم تنها نیست و خیلیها این عقیده رو دارند  . به عبارت ساده تر خیلی این حرف رو شنیدم که  تو چیزی کم نداری . در کنار اون احساسات و تعهد و همه چیز هم به جای خود. دارم از شرایط عقلانی صحبت میکنم .از خود راضی

هیچ وقت هیچ آدمی به جای دیگری نیست . بله شاید خیلیها با شرایط بهتر از من باشند و باید اعتماد به نفسشون ده برابر من هم باشه ولی نیست. شاید همین آدمها با همه خوبیهایی که دارند شرایط سخت و مشکلات یک زندگی رو تحمل میکنند و دلایل خودشون رو دارند . من که جای اونها نیستم که بگم درست نیست و یا اونها که جای من نیستند بگن درست نیست .ابرو

حالا خیلیها فکر میکنند علامه دهر هستند  در حالی که در واقع چیزی هم نیستند وفکر میکنند خدا اونها رو آفریده برای قضاوت و حرف بیخود زدن به دیگر بنده ها ، بماند . اصلا اون گروه که از رده خارج هستند مژه . میگم که هر آدمی به جای خود و این که ماها عادت داشته باشیم بگیم فلانی رو ببین اینطوریه تو  خودت رو ببین اینطوری هستی و از این قبیل... ، اصلا نمیتونه درست باشه .

شاید هر از گاهی زندگی ما حالت آرامش نسبی رو به خودش بگیره . شاید زمانی باشه که مشکلی نباشه . اصلا در بدترین شرایط بگم تو اوج مشکلات یک چیزی دل آدم رو گرم کنه که ما دوتا حداقل همدیگه رو دوست داریم و با مشکلات کنار میایم .ولی این که آدم بدونه این مشکلات همیشه وجود خواهد داشت  جریان رو عوض میکنه خنثی

میدونم زندگی ایده آل برای همه وجود نداره .الان خیلی ها میتونن بگن بابا ما هم که تو زندگی معمولی هستیم و فقط   خودمون هستیم و شوهرمون ،همیشه همه شرایط برامون  ایده آل نیست و  مشکل هست و دغدغه و گرفتاری . تو هم این مدلی گرفتاری داری و زندگیتون این مدلی هست .  بله من قبول دارملبخند . زندگی همه مردم ایده آل نیست و بالاخره شاید همه تو زندگیشون یک  مشکلی  داشته باشند ولی شرایط که روتین نباشه  این حرفها رو سخت میکنه .

هم پذیرش این حرفها سخت میشه و هم نگاه عقلانی که آدم به ماجرا داره  . من هم اگر تو یک زندگی معمولی بودم قبول میکردم که بله همینه که هست . زندگی بالا و پایین داره ولی وقتی تو این شرایط نیستم پذیرشش برام سخت میشهابرو.

دوست خیلی عزیزی ماچکه نمیدونم میتونم بگم کی بوده یا نه . همین اواخر در مورد یک سری جریانات  صحبت کردیم . میشه گفت من بیشتر درد دل کردم و گفتم چی شده  و جریان چی بوده  .یک بخش از  حرفهاش این بود که گفت حسنا جامعه از تو بشدت انتظار داره که وقتی یکبار خطا کردی (یا به عبارتی انتخاب نه چندان درستی کردی) حالا دیگه مثل یک عقل کل دیگه اشتباه نکنی. مردم میگن رفت زن دوم شد خوب میخواست نشه پس حالا باید مثل کوه محکم باشه و مثل هدهد عاقل و همه مشکلات رو به دوش بکشه و اخم نکنه و ....

علاوه بر اینها این دوست عزیزم به من گفت که تو بشدت در مشکلات غرق شده ای و رفلکسهایی نشون میدی که خیلی هاش طبیعیه اما تو برای این زندگی و این مشکلات تربیت نشدی. خودت رو از این مشکلات بیرون بکش.

تو اینقدر مساله سرت ریخته که از نفس قضیه غافل شدی. یک لحظه بایست و با چشم باز دور و برت رو نگاه کن. هدفت این روزها فقط حل لحظه ای مشکلات هست در حالی که مهمتر از همه چیز بیرون اومدنت از این جو و این مشکلات هست.

من کنار گود ایستادم و زیادی آرمانی فکر می کنم میدونم اما گاهی دونستن آرمانها درست در لحظه درگیری با مشکلات خیلی مهمه. نترس توهم خدایی داری که جای حق نشسته و تورو قضاوت نمی کنه . اون فقط خدای توست تا کمکت کنه.البته این همه حرفهاش نبود و جریان اصلا مشکلاتی بود که داشتم و اتفاقهایی که افتاده بود تو این مدت که چی شده بود و من چه استرسهایی داشتم به خاطر اون مسائلی که ربطی هم به من نداشت .

و دوست  عزیز دیگریماچ که باز هم حالا شاید راضی نباشه اسمش رو بگم اون هم خیلی جریانات رو میدونه . در اصل میشه گفت همه چیز رو میدونه . برام حرف زد و من متاسفانه نمیتونم بگم که چی گفت  دقیقا. چون بخشی از حرفهاش به زندگی خودش برمیگرده و مثالی که برام زد در مورد خودش . بخشی هم به زندگی من با ذکر جزئیاتی که دوست ندارم اینجا بصورت عمومی گفته بشه . یکی از حرفهایی که به من زد و این روزها مدام توی ذهنم هست و بهش فکر میکنم این بود که

عاشقی خوبه لذت بخشه اما زندگی بخشهای دیگه هم داره  خواسته های ما دلمشغولیهامون لذتهامون . یادت باشه کاری رو همیشه بکن که وقتی برگشتی  و بهش نگاه کردی نگی شاید راه دیگه ای هم بود . شاید کار بهتری هم بود . راهی که همیشه بگی صد بار دیگه هم برگردم همین کارو میکنم .

دقیا همین هست و من همیشه فکر میکنم آدم باید طوری زندگی کنه که ده سال دیگه وقتی برگشت و نگاه کرد بگه بهترین راه رو اومدم و اگر به قبل برگردم باز هم همین کار رو میکنم لبخند. حالا بعضی ها هستند که کیفیت زندگی براشون مهم نیست .  ولی برای من مهمه .و داشتن اون کیفیت تو زندگیم با انتخاب اشتباهی که کردم کاملا تناقض داره خنثی.

شاید برای بعضیها مهم  فقط این باشه  تحت هر شرایطی سوختن و ساختن بهترین راه هست . شاید فکر میکنند چون بچه دارن باید خیلی مسائل رو تحمل کنند( که به نظر من توجیه منطقی نیست ) . اصلا شاید بعضیها  مجبور هستند به دلایلی و نمیتونن از عهده زندگی خودشون بر بیان  . شاید بعضیها غرور و اعتماد به نفس لازم رو ندارند و خودشون رو کم میبینند و زندگی رو در این حد برای خودشون میخوان که مدام التماس کنند و بجنگند تا به زور خواسته بشن یا بهتر هست بگم به زور تحمل بشن ابرو . نه این که التماس بشنوند  و بدون هیچ زور و اجباری خواسته بشن

شاید براشون یک مسائلی اصلا مهم نباشه و تو زندگی بهش فکر هم نکنن . لطفا دوستان به خود نگیرندمژه .  این رو هم بصورت کلی گفتم  و اصلا دلم نمیخواد در این موارد مثال بزنم. چون من اگر بخوام بگم میتونم برم نظرم رو به خودشون بگم   .مضافا این که زندگی شخصی افراد به من ربط نداره . حتما اینطوری راحت هستند و انتخابشون هست با توجه به  داشته هایی که دارند و بیشتر از این رو در خود نمیبینندخنثی.

من میتونم در مورد خودم بگم که  برای من کیفیت زندگی مهمه . شاید بهترش این باشه که این کیفیته و این مسائل  مهم شده . مهم تر شدهاز خود راضی. بله قبول دارم زمانی بود که با این انتخابم اولین چیزی که در نظر نگرفتم  در زندگی و زیر سوال بردم ،همین کیفیت بود هیپنوتیزم. ولی دلیل نداره آدم تمام عمرش رو با یک نوع فکر بگذرونه و افکار و عملکرد و خواسته هاش عوض نشند .

بیشتر بخوام توضیح بدم این که خودم رو بیشتر دوست دارم . اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردم .به خودم بیشتر توجه کردم به توانایی هام به هر چیزی که خدا بهم هدیه داده و هر چیزی که خودم در زندگی به دست آوردم . به مجموعه ای از صفات مثبت و توانایی که در خودم میبینم .به کیفیت زندگی که از خودم  با توجه به شرایط خودم انتظار دارمفرشته .به این فکر میکنم این که همسر من رو  بخواد و دوست داشته باشه  و   هر کاری که برای من کرده و میکنه  کمترین چیزی هست که باید باشه . اگر یک سری  آقایون هستند که در مقابل همسرشون خیلی محبتها و هزینه ها رو انجام نمیدن مشکل از این هست که اونها کم لطفی کردندابرو . نه این که مثلا همسر یک کاری میکنه یا محبتی به من داره یا من رو دوست داشته باشه شق القمر کرده .اون هم وقتی خودم انقدر خودم  رو دوست دارم و انقدر به خودم و داشته های رفتاری و فکری و اجتماعی و خانوادگی ام   اعتماد دارم .ساده تر بگم به خودم میگم اگر این کار رو نمیکرد عجیب بودمژه.تازه از نظر من باید خیلی کارها رو هم میکرد که نکرده و در اصل کوتاهی محسوب شده و اگر جبران کنه کار مهمی انجام نداده  .حالا به نظر خود خواهی میاد .  مهم نیست. به نظر من این  به دست آوردن دوباره اعتماد به نفس شخصی و ارزشمند دونستن خود هست و نه بیشتر .  فقط هم مربوط به من نیست . فکر میکنم برای همه لازم باشه که یک نگاهی به خودشون بندازند و به خودشون بیشتر احترام بگذارند و خودشون رو بیشتر دوست داشته باشند .از خود راضی

زمانی بود که فکر میکردم همین که همسر  کم میاد پیش من بزرگترین مشکل هست و مدام فکر میکردم چرا چرا چرا چشم.مدام هم غصه میخوردم . چرا این اینطوری  چرا اون اونطوری  چرا اون شرایطی که روز اول خود خانوم اولی گفت و همسر هم گفت  همین میشه  ،نیست . فکر میکردم  اگر  همون شرایطی که از اول گفته شد باشه دیگه همه چیز حل شده هست و من خوشحال خواهم بود و راضی . ولی الان فکر میکنم نه . یول

حتی اگر همسر تمام مدت پیش من باشه( مثل همین چند وقت اخیر ) ، اصلا فرض رو بر این بگیریم که جدا بشه و فقط هم با من باشه .  اون قسمت این که من دوستش دارم و اون هم دوستم داره و با هم مشکلی نداریم هم سر جای خودش باشه و زندگی ما بشه یک زندگی معمولی ، باز هم کیفیت زندگی من رو صددر صد  راضی نمیکنه. چون همسر باز هم یک سری مشکلات داره و یک سر ی مسئولیتها که البته حق هم هست و من نمیگم نداشته باشهخنثی

دارم میگم همسر همیشه و در همه شرایط آدمی خواهد بود که یک سری مشکلات رو همراه خودش داره هر چند اون مشکلات به من ربط نداشته باشه ولی خواه ناخواه وارد زندگی من میشه . ومن انقدر اعتماد به نفس دارم به خودم که در شرایط عقلانی خیلی چیزها رو برای خودم بهتر میخوام و میگم من میتونم طوری زندگی کنم که مشکلات یک نفر دیگه وارد زندگی من نشه ابرو.دوباره تاکید میکنم یک نفر دیگه بر فرض فامیل شوهر باشند یا دوست آشنا فامیل یا غریبه اصلا مهم نیستند . چون این مسائل تو زندگی همه هست

ولی تو شرایط احساسی نه . تو شرایط احساسی نمیتونم اینطور فکر کنم و قاعدتا فکرهای دیگه میکنم . نه که خودم رو دوست نداشته باشم . به این فکر میکنم که همه چیز رو بصورت احساسی باید با هم در نظر بگیرم. دوست داشتن خودم رو در  کنار دوست داشتن همسر در نظر میگیرمهیپنوتیزم

این هست که میشه یک ذهن درگیر .میشه درگیری بین عقل و احساس افسوس.زندگی روزمره خندیدن ها آرامش داشتنها شاد بودن ها روابط اجتماعی که آدم دوست داره برو بیاها و مسافرت و مهمونی  و  همه اینها  به جای خود . به جای خود زیبا هستند ولی درگیری ذهنی که در پشت همه اینها هست هم به جای خود . تازه الان قهر هم هستیم اون هم به جای خودخنثی

این که میگم قهر و این مسائل من رو ناراحت نمیکنه برای این هست که من  به مرحله ای رسیدم که دوست ندارم این لحظه رو در نظر بگیرم و برام مصیبت باشه وای بگو نگو کردیم وای قهر کردیم  . چه کاری بکنم و چه کاری نکنم . مهم نیست . به این دلیل مهم نیست که درگیر اون کیفیته هستم  و انگار چشمم داره یک دور نمای دیگه رو میبینهخیال باطل

همین سری که روزهای اول بود با  همسر قهر بودم . یک درگیری فکری دیگه هم داشتم که مربوط به همسر و زندگیمون و اینها نبود . یک چیزی جدای این مسائل در حد یک مشکل کاری ، اجتماعی . خلاصه دلم  یک کم گرفته بودافسوس .

بین دوتا نماز بودم نمیدونم چی شد که یک دفعه دلم خواست برم سراغ دیوان حافظ رفتم برداشتم و  نیت کردم  و باز کردم . با دیدنش مات مونده بودم . یعنی انقدر بود که دستم بلرزه و  قلبم بزنهاوه این اومد

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش         بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست میگزم و آه میکشم            آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آماد که میسرود   گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل شاد باش که آن یار تند خوی       بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد    بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون        آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام         جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

گفتم خدایا این یعنی چی . یعنی دقیقا بیاد رو این غزل .اشک تو چشمهام جمع شده بود .نگرانانگار دقیقا داشت با من و خطاب به من حرف میزد . حس و حالم از اون حسهای ناب بود که هر از گاهی سراغ آدم میاد و  در نوع خود هم تعحب برانگیز هست و هم لذت بخشخیال باطل

بگذریم . خیلی زیاد نوشتم .طبق معمول پر حرفیهای من خجالت.

انقدر حرفها زیاد شد که بقیه تعریف هام و بهتر بگم مهم هاش  باید بماند برای پست بعدمژه . همسر هم  که در سفر کاری هست و قهر ما هم هنوز به جای خود پابرجا ابله. حالا آشتی صورت میپذیرد یا نه دیگه نمیدونم .البته میدونم نیشخند.البته اول از همه باید بگم جریان گفتگو چی هست و چرا من سر این مساله سکوت کردم و حرف نمیزنم با همسر ،بعد بگم در چه صورت صورت میپذیرد

و اما جریانات اخیر در مورد این مدت که نبودم و گفتم حال و حوصله نداشتم و به استرس گذشت بازنده . دقیقا این که تو این مدت چی شده و کی چی گفته و کی چیکار کرده و برای مثال خانوم اولی اینطور و خواهر شوهرها اونطور و  من این کار رو کردم همسر اونکار رو کرد ، نه فایده ای داره و نه این که دوست دارم به جزئیاتش بپردازم . حداقل بصورت عمومی دوست ندارم این کار رو بکنمخنثی

فقط یک مساله ای هست . این که واقعا کار جالبی نیست و حس قشنگی رو در آدم بوجود نمیاره که دوستانی بیان بگن خواننده خاموش بودند و الان فقط میخوان بدونن چی هست و جالب تر این که خصوصی هم بنویسند که ما خاموش میخوندیم تو رو خدا بگو چی شده .هیپنوتیزم من هم بگم چشم شما بشین من برات جزء به جزء جریانات رو تعریف میکنم .خنثی

بعد تازه یک سری افراد  بیان یک سوالهایی از آدم بکنن که کاملا زندگی خصوصی و شخصی باشه . والله مامان من هم خیلی سوالها رو از من نمیکنه و کار به مسائل شخصی من نداره من نمیدونم بعضیها چطور  اجازه گفتن بعضی حرفها روبه خودشون میدن  و به قولی هنوز سلام علیک نکرده فامیل میشن .هیپنوتیزم

باز هم بگم دوستان به خودشون نگیرند . چون دقیقا روی سخنم با افرادی هست که برای کامنتهاشون جوابی دریافت نکرده و نخواهند کرد .نه اونهایی که جواب دادم . حالا اگر کامنتی هم میخواستم جواب بدم و جا مونده که دیگه شرمنده .

منظورم به خاموش  خوندن و نخوندن نیست . مشکلی نیست . خود من هم پیش میاد گاهی وبلاگهایی رو بصورت خاموش میخونم . ولی دیگه وقتی برام سوال پیش میاد ( در مورد اون چیزی که تو متن نوشته شده نه چیزی که نوشته نشده  )نمیرم این حرکت رو انجام بدم یا وقتی که رمزی بشه برم بگم من همیشه میخونم و رمز بده تا باز هم بیام بخونم و برم و  از این صحبتهاخنثی .   چیزی رو که  شخص دوست داشته در وبلاگش بنویسه میخونم و بس .  نه سوال شخصی و خصوصی  میکنم نه سوال  دیگه  نه  درخواست رمز و آدرس دارم و نه چیز دیگری . چرا پیش اومده یک وقتهایی که عقلم رسیده راهنمایی کنم  کامنت گذاشتم و نظرم رو گفتم .نه بیشتر از اون.

موضوع بعدی هم  این که دوستان لطف کنید کامنت بدون آدرس برای من ننویسید مژه. بالاخره همه یک دونه آدرس ایمیل رو که دارند .حالا وبلاگ ندارند .اگر هم بدون آدرس مینویسید لطفا  سوالی نپرسیدخنثی .حتی اگر اون سوال شخصی و خارج از موضوع نوشته شده  نباشه و در مورد چیزی باشه که نوشتم .چون شاید یک وقتی آدم بخواد جواب سوال رو فقط برای خود شخص بنویسه نه دیگران .

مخصوصا دوستانی   که فقط دوست دارند رد بشند و سوال بپرسند . دوباره تاکید میکنم در این مورد که رد بشند و سوال بپرسند ، روی سخنم به کسانی هست که به کامنتشون نه جوابی داده شده و نه تایید شده . لطف کنید همه به خود نگیرید که بگید با ما بودی یا نبودی . اندازه  رو هم بزرگتر کردم تا کاملا معلوم بشه منظورم چی بوده عینک

من فرصتش برام پیش نیومد که آدرس رو  عوض کنم و برم وبلاگ دیگه و  به اونهایی که دوست دارم آدرس جدید رو بدم . به همین دلیل تا وقتی که اینجا مینویسم دوست دارم همین روال باشه .چشم

 

نظرات 101 + ارسال نظر
به دوستت رویا پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 07:56

عزیز اینکه نوشتی:
----بذار یه نکته هم من اضافه کنم خوشحال بشید. هم دکتر تکتم و هم بانو عفیفه پوستشون سبزه است

عفیفه در وبلاگ پیش ساخته، از خاطرات بچگیش گفته که من بچه بودم بخاطر مسخره ام می کردن که پوستم تیره است. دکی هم که عکسش سر در وبلاگ هست برای جانواران یک بعدی ------

من خاطره عفیفه رو از سبزگی پوستش نخونده بودم ولی خاطره تکتم رو از سبزه بودن کودکی و مسخره کردنش خونده بودم !!!

http://drashpaz2.persianblog.ir/post/48/

خیلی کوچولو بودم 3 یا 4 ساله. خیلی زود زبان باز کرده بودم و به چلچلی فامیل معروف بودم. اما صحبتهای سلیسم با ذهن بچه گانه ام در تناقض بود و هنوز هم مایه خنده همه فامیله !
پوست سبزه تندم که الان متمایل به گندمی شده دستاویز خیلیها بود تا سربسرم بذارن و از جوابهام بخندن :

سیا سیا ، خونه ما نیا ، عروس داریم بدش میاد. این شعر واقعا عذابم میداد و در جواب با غیظ میگفتم : من شیا نیشتم ، چیشام شیاهه!!! و همین جواب این شعر را در فامیل عام کرده بود.

پاسخ: جواب من خیلی رندانه آماده شده بود. البته مامان یادم داده بود و بلافاصله بعد اون جمله سیا سیا به گوینده یادآوری می کرد من چه چشمان سیاه و درشت و جذابی دارم!!! خنده


ضمنا این که قورباغه سبز گفت که عمه و خاله شون هم یا هم فوت شدن (خرداد 93) !!!!!!!!!!!یعنی دکی و عفی یه نفرن

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 07:25

تکتم تو همون پست غربتی که همزمان با فوت پدر تکتم هم از غریق نجات بودن هم میگه :
تکتم [ ایران ] http://drashpaz.persisnblog.ir
ترکیه . آنتالیا. رفتینگ.
منم رفتم اونجا. خداییش بزرگترین لذت زندگیم در رابطه با آب بازی بود. من اون موقع کلاسهای غریق نجات میرفتم



ولی من قشنگ یادمه در جواب یکی از کامنت گزاراش در مورد هیکل و تناسب ثد و وزن دقیقا این جمله که مدال کرال سینه دانشگاه رو داشته گفت حیف که بادم نیومده هنوز گدوم پست بود اگه این رو پبدا کنیم یعنی درست حدس زدیم!!

به دوستت رویا پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 06:57

نه بابا عفیفه که یه تا حالا تو وبلاگش 1000 بار کله مادر شوهرو و جاری جان و حتی شوهر رو بار گذاشته اگه بفهمه لو رفته و هویت واقعی اش معلوم شده که دیوانه میشه و پس میافنه!!

یکی از مهمترین شباهت اینه که هر دو قد 170 و قهرمان شنای کرال سینه هم هستن!! این مال عفیفه:
http://kenesmirza.blogfa.com/1392/05

من دختری بودم از یک خانواده خوب. مادرم از یک خانواده ملاک بزرگ بود که تمام فامیل بازاری و ثروتمند بودند و سیستم ازدواجها به شکل مجالس بزرگ و بریز و بپاش فراوان بود. پدرم یک بازاری قدیمی با اسم و رسم و اعتبار فراوان بود. خودم دختری زیبا و خوش اندام بودم ( قد 173 و وزن 62 ) که مدال طلای رشته کرال سینه دانشگاه رو داشتم و در بهترین رشته درس میخوندم.


((بهترین رشته هم میتونه پزشکی باشه از نظر خیلی ها نه؟؟!))
((ضمنا تکتم هم همیشه درباره اینکه زیبا بوده و با وجود پوست سبزه همیشه بخاطر چشم درشتش(تو پست خانم شیره)مورد توجه بوده را میگه! ))

در مورد قد تکتم یکی دو بار بار قد 170 رو گفته قکر کنم یه بار تو قضیه گیر کردن پشت در بسته:

http://drashpaz2.persianblog.ir/comments/656227/14197468/
فرشته ۱٢:٠٠ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۸ اسفند ۱۳٩٢
هشدار: انجام حرکات آکروباتیک مذکور در پست به دیگران توصیه نمی شود زیرا در صورت قد بلند نبودن، سنگین وزن بودن، ورزشکار نبودن میتواند منجر به شکستن شیر آب و سقوط شما به داخل مستراح و درنتیجه وخیم تر شدن اوضاع شما گردد پلک
پاسخ: قهقههقهقههقهقهه


درسا ۱٢:٥٧ ‎ب.ظ - یکشنبه، ٢٥ اسفند ۱۳٩٢
شما یک شانس دیگه هم آورده بودید که خدادادی بوده.
و اون قد بلندتونه که کمکتون کرده بهتر بتونید از دیوار خودتونو بالا بکشید.
.
پاسخ: شاید نیشخند

تو کامنهاش یه بار یه جای دیگه برای دادن مثال وزن متناسب با قد قد170 خودش رو گفت و اینکه مدال شناب دانشگاه رو داشته که اگه این هم یادم بیاد کجا بود قضیه یکی بودن تمومه!!

+10 تا شباهتی مه اینجا او کامنتهاس
حالا حسنا بیاد تو سر وسینه بزنه واسه داشتن دوستانی مثل عفیفه با اون حرفهای شرم اور درباره دبگران!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 06:20

من مطمئنم که تکتم =عفیفه!
چطوز ممکنه علاوه بر اینهمه شباهت که اینجا گفته شده شوهر هر دو هم مهندس عمران باشند؟!!

شهپر پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 06:11

عفیفه رشته مشاوره خونده ساکن اصفهان هست و در ضمن دکتر هم نیست! شوهرش هم 13 سال از خودش بزرگتره و بسیار بسیار خسیس هست اونقدری که وقتی پنیر خریده بود عفیفه از ذوق و خوشحالی اش عکس پنیر را گرفت و گذاشت تو وبلاگش! الان هم از حقوق خودش خیلی خرج میکنه و شوهرش خساستش را حفظ کرده عفیفه هم دیگه چاره نداره چون مطلقه بود و الان برای بار دوم بخواد طلاق بگیره خیلی ناجوره مرتبا قرص ضد افسردگی میخورد دوره به دوره حال روحی اش خراب بود چون خانوادش بد نبودن باباش بازاری بوده و وضع مالی اش نسبتا بد نبوده اما اون طلاق بدی که گرفت هیچ کس زیر بار نمیرفت باهاش ازدواج کنه اینه که زن میرزا شد هرچند حتی دختری که قبل از عفیفه به میرزا جواب رد داده بود کلی جلوی عفیفه مسخره اش کرده بود اما عفیفه دیگه بریده بود حالا هم که میبنید کلا این خانم ذره بین گذاشته روی جاری و مادر شوهر و خواهر شوهر و مسائل مسخره! اعصابش به کل مرتعشه و خیلی خیلی خیلی زیاد حسود تشریف داره به هرحال هرکاری کنه به پای جاری که ازدواج اولش بوده و شوهرش هم جوان هست و تفاهمشون خیلی بیشتره نمیرسه

عفیفه پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 00:43

بی نام جان
اون داستان کلاه گیس که خاطره است. مربوط به سالهای جوانی مادرشه. نه الان

چه ذوقی می کنه عفیفه که الان خواننده ها سرازیر می شن وبلاگش

حسنا بانو یک زن دوم چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 21:52

نمی دونه قصه را چطوری بنویسه. مرتب تکرار می کنه نمی دونم چطوری بنویسم

مگه نمی گی اون زندگی که دیگه خراب شده و نیست (مجددا امروز تکرار کردی) دیگه چی مونده که این قدر اوضاع تو به هم ریخته است؟

یادته می گفتی من و مردک که با هم مشکلی نداریم الان مشکل چیه؟ اونا رو هم که تو توهمت حذف کردی.

بیا بنویس کسی جایی نرفته. مردک سر خونه زندگیشه. منم این گوشه تو سوراخم. همچنان وقتی پریودم خبری از شوهر نیست. بنویس مخارج تخمه خیلی بالا رفته و برای یک ربع نگه داشتنش باید تخمه فرد اعلا بخرم !!!

بنویس بچه می خوام مردک نمی خواد.
بنویس دزدکی رفتم سفر اروپا و توی هتل قایم شدم، آخرش هم پدری از روزگارم درآوردن که هشت ماهه دارم می نالم و تمام نشده. بنویس مردی که خیانت کنه، نه خودش روز خوش می بینه و نه زن همدستش. بنویس بدبخت شدم دست از سرم بردارید پریسا جون و نیکی جون و مامان سارا جون و دوست رویا جون و ...

دوستت پریسا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 21:49

حسنا بانو یک زن دوم هم که بر و بچ را گذاشت تو خماری و رفت شمال

هفته پیش گفت آخر هفته بگذره واستون داستان را منتشر می کنم. در حال ادیت نهاییه.

این هفته هم بابای خیالی آمد هتل حسنا و باز به شکل خیالی حسنا را برداشت برد شمال

مردک هم دو تا زن گرفته که بره خونه ننه اش زندگی کنه

ده روز که قهریم و ده روزم مسافرتیم و یه هفته ام که بابای زنمون اومده اطراق کرده، حالام که زنه را برداشتن بردن. مگه من این زن را برای 6 نگرفته بودم؟ کوش؟ این وسیله ی ... کجاست

دوستت رویا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 21:46

دست بردارید از سر عفیفه و دکتر. عفیفه عاشق اینه که در موردش حرف بزنین. کمبود محبت داره بچه ام

بذار یه نکته هم من اضافه کنم خوشحال بشید. هم دکتر تکتم و هم بانو عفیفه پوستشون سبزه است

عفیفه در وبلاگ پیش ساخته، از خاطرات بچگیش گفته که من بچه بودم بخاطر مسخره ام می کردن که پوستم تیره است. دکی هم که عکسش سر در وبلاگ هست برای جانواران یک بعدی

ولی دکی و عفی دو نفرن

قورباغه سبز چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 12:13

در مورد بیتا اگر لمسم کنی چی شد یهویی عروس شد؟

قورباغه سبز چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 12:02

ممنون از همه دوستان نکته سنج.
من به خاطر زمانهایی که با هم غیب میشدن و بعد با هم ظاهر میشدن و میگفتن گرفتاری داشتیم شک کرده بودم. یه مورد دیگه هم بود. عمه و خاله هر جفتشون تو یه زمان فوت شد.
http://kenesmirza.blogsky.com/1393/03/13/post-74/

دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 12:18
عفیفه بانو کجایییی پسسسس
امتیاز: 0 0 پاسخ:
عمه ام فوت کرد تا اومد حالم جا بیاد خاله فوت شد ....
عفیفه

http://drashpaz.persianblog.ir/1393/4/




بازهم....

نویسنده: تکتم (دکتر اشپز ) - دوشنبه ٩ تیر ۱۳٩۳


لیست بدبیاری هایم تمامی ندارد. نگرانم....

بعد از بابا هنوز هفتم نشده بود که خاله اش فوت کرد. از آنجایی که مسن بود و دوسال اخی بخاطر آلزایمر کسی رو نمی شناخت ضربه سنگینی نبود.

دیشب عمه بزرگم تنها در منزلش فوت شد. سالم بود و خودش از پس خودش بر می آمد.

شوک نسبتا سنگینی بود.

شادی روح آن مرحومه و پدرم یک صلوات.

بازهم کمرنگ بودنم در پستهای آشپزی را ببخشید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 01:25

به نظر میاد که عفیفه کنس میرزا دکتر هست. اینو از تو پستهاش میشه فهمید اما عفیفه تکتم نیست. چون توی پستی که مال خرداد امسال هست عفیفه نوشته که مادرش قضیه مو کوتاه کردن و کلاه گیسی که چندین سال پیش یاهاش سر به سر شوهرش گذاشته را تعریف کرده و بابای عفیفه هم به این خاطره میخندیده. درصورتی که بابای تکتم قبل از خرداد امسال فوت شده بود.

یک مادر سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 15:20 http://http://chandhamsari.mihanblog.com/

متشکرم بانوی با هوش ولی مثل این که ادرس وبلاگ چندهمسری باز نمیشه که دوستانتون بیان کمک خانمهای اولی که دارن از حقوق زنها دفاع میکنن ودست تنهان چندتا زن دومی واسه دوره پریود وبارداری زنها ی اول نقشه میکشن واسه سرویس دادن کاری که حسنا کرده
خواهش میکنم برید بخونید پست سیامک ومریم که افتضاحه دیگه .این آدرسشه

دکتر تکتم آشپز سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 13:19

تکتم با حسنا به هم زدن

دکتر آشپز یه پست نوشته با مواد غذایی زیر (پای چوپان)
گوشت چرخ کرده، پیاز متوسط، گوجه فرنگی، کنسرو سبزیجات یا نخود سبز، سیب زمینی بزرگ، تخم مرغ، شیر، پنیر پارمسان، نمک و فلفل و زردچوبه

گفته وگانها می تونن دستور را عوض کنند و استفاده کنند.
یکی به من بگه با پیاز و گوجه و نخود سبز و سیب زمینی چطوری می شه پای چوپان درست کرد.


پ. ن. دکتر جان، وگان ها هیچ گونه محصولات حیوانی نمی خورند. حتی تخم مرغ و پنیر و شیر و ..... دیگه به مردم نگو جانواران یک بعدی. برو حداقل در حد رشته ات (همون یک بعد) اطلاعات کسب کن جانور بی بعد

تکی دوست دارم. ته دلم یه حسی بهت دارم شاید چون مث حسنا از اون بدجنس خفن ها نیستی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 13:17

این هم دلیل 10 برای این ادعا:
http://kenesmirza.blogsky.com/1392/12/07/post-70/%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-8
رضا دیگر هیچ نگفت. آرامم کرد برایم یک لیوان آب آورد و من را با تاکسی تا دم درب منزل رساند. در تاکسی بعنوان یکی از شوخیهای همیشگی مان به مچهای بسیار باریک دست من ( که پدرم می گوید مثل مچ آهوست) گیر داد



(((به درب !! هم توجه کنید که همیشه تکتم به جای در میگه درب!!)))

حالا عکس مچ دست تکتم رو ببینید!! که به نسبت قد بلند و درشتی چه مچ باریکی داره!

http://drashpaz2.persianblog.ir/post/79/

سارینا(شرکا میدونن کی هستم!) سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 08:25

یکی بودن تکتم=عفیقه رو من تایید میکنم و مطمئنم!

یگی از شرکا به قورباغه سبز سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 08:20

بله قورباغه سبز جان! با موارد تشابهی که در کامنت گئاشته شده(اینجا) هست 100% مطمئنم گه تکتم همون عفیفه است!!!!

یه یار دیگه ببین:
enghad in shabahat ziade ke khoshkam zade!!!"
1-har 2 40 sale
2-har kodam neveshteand k ghade bolan 170 daran va shenaye keral sine miraftand!

3-har 2 ta 2 ta bache daran daghighan dar hamin senha onam dokhtar pesar, va afife tu postaye akharesh mige vaghti 3 sal pish dokhtaram donya omad...
4-shohare toktam ham sene balaei dare va alan 50 sal ro rad karde va tebghe aksha lagharo sabze ast eine tosifate afife
5-har 2 10 sale ezdevaj kardan
6-afife chanid mah az ye moshkele khanvadegi harf mizad k bad goft mariziye yeki az azizaneshe ke ba saratane pedare toktam joor dar miad
7-avale webe drahpaz2 toktam neeshte ke az afsordegi bade zaymane shadidi anh mibare k eine afife ast
8-toktam hamishe mige madaresh az az malak ha va ghadimihaye mashhade va afife ham hamino dar morede madaresh mige
9- estefade az kalame darb be jaye dar! l mesle toktam
http://kenesmirza.blogsky.com/1392/11/15/post-63/%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-2

10-afife gahi az ghazahaei k taein mikarde va madare jari jan! behesh gofte enghad k shoma kadbanoo o honarmandi age tu r ahe honar miarfti movafaghtar mishodi

bazam kheili chiza hast man motmaenam eshtebah nemikonam
:o

هویج بانو سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 02:20 http://upload7.ir/imgs/2014-09/93655571617510781297.jpg

هویج بانو نوشته مدتیه هیچی از نوشته هات نمی فهمم

غربتی یه کم دیگه مقاومت کن، لینکش را نذار.

فعلا چشمک و قلب تحویلت داد.
کامنت بعدی ماچت می کنه.
کامنت سوم یادت نره ایمیل بذاری ( 123 هم نباشه ) آدرس منزل را خصوصی برات می نویسه.

یه هفته دیگه لینکش نکنی آدرس را گرفتی

قورباغه سبز دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 17:02

خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم اینجا راه افتاده.
دوستان یکی به من جواب بده " آیا عفیفه وبلاگ کنس میرزا همون تکتم دکتر آشپز هست؟"

یک مادر یکشنبه 23 شهریور 1393 ساعت 10:33 http://http://chandhamsari.mihanblog.com/

سلام به دوستان عزیز
در وبلاگ چندهمسری که قیافه اسلامی به خودش اول گرفته بود نویسنده هاش ویک عده زن دومی ها دارن ازدواج مخفی رو تبلیغات میکنن .یک عده خانومهای اولی هم دارن از حقوق خودشون دفاع میکنن به نظرم با اونها هم رو در رو بحث کنین خیلی تاثیر گذاره به کمک خانمهای اولی در این وبلاگ بیاین .

:) سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 20:17

:) ۸:٤۱ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ۱۸ شهریور ۱۳٩۳
سلام حسنا جون من یه کم دیر اومدم و اب یخ خوردم که عصبانیتم رفع بشه بعدش بیامنیشخند تو جوابهات نوشته بودی بچه ای که هنوز نیومده کلی دشمن داره! خوب داشته باشه! تو چرا توکلت را به خدا قوی نمیکنی حسنا؟ چرا اینقدر تو ذهنت دنیای ارمانی را میخوای دنیایی که همه با هم خوب باشن این اصلا امکان پذیر نیست برات یک خصوصی هم دادم

پاسخ: سلام لبخند جون بغلماچوالله قربون مصلحت و کار و خواسته خدا ولی همه کارها هم معمولا با توکل حل نمیشه آخه ابله


لبخند جون، آخه کی با توکل پول یامفت گیرش اومده که من دومیش باشم؟ سه ساله توکل کردم، هر روز بدتر از دیروز یه راهی بگید عملی باشه. من چطوری پولهای بابای خانم اولی را ازش بگیرم؟

پدیده سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 20:14

پدیده ۱٠:٤۸ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ۱۸ شهریور ۱۳٩۳
سلام.من از طریق یه وبلاگ دیگه با شما آشنا شدم.ادبیاتت قشنگه.حسنا جون هیچی تو زندگی ارزش آرامش رو نداره.درسته که خیلی جنگیدی ولی میتونی زندگی بهتری داشته باشی.خدا کمکت کنه عزیزم.

پاسخ: سلام پدیده جون ممنون ازت ماچبغلمن نجگیدم

من نجنگیدم. فقط یه بار تو خونه ام اینقدر کتک خوردم دستم شکست. یه بار تو جلسه خانوادگی اینقدر فحش و کتک خوردم که دیگه آبرو واسم نموند. یه بار از پنجره ماشین پرتم کردند بیرون، یه بار از خونه پرتم کردن بیرون ... من نجنگیدم خواهر، مقاومت کردم سنگر را سفت چسبیدم

سورگل سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 20:11

این یکی کاملا مسخ شده مث جمله های خود حسنا می نویسه؛ واسه اونم خوشی و شادی باشه.

سورگول ۱٠:٥۱ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ۱۸ شهریور ۱۳٩۳
الهی قربونت برم خواهر دوراهی عقل و احساس که بدترین دوراهی دنیاست!!ولی تو می تونی مطمینم انتخابت بهترین انتخاب خواهد بود.حسنا جونی اگه خبری از زندگی فرشته شد بگو.خیلی داستان غمگینی بود ودر عین حال آموزنده ایشالله واسه اونم خوشی و شادی باشه.



از این به بعد یکی درمیون می خوان احوال فرشته جون را هم بپرسن. بگو فرشته رفت اردبیل، شوهرش هم خونه را فروخت با بچه ها رفت. من دیگه خبر ندارم. راحت شی والاااااااا بقرعان راست می گن یه دروغ بگی، دیگه تا آخرش هی باید دروغ بگی

سکوت سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 20:07 http://www.sokoot-.blogfa.com/

سکوت ۱٠:٥۳ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ۱۸ شهریور ۱۳٩۳
حسنا من کامنت :) رو درک نکردم " بچه ای که هنوز نیومده کلی دشمن داره " این یعنی چی؟

پاسخ: سکوت جون حرف بچه بود تو کامنتها من تو جواب نوشته بودم بچه ای که هنوز نیومده( یعنی بچه من ) کلی دشمن داره وای از اون روزی که بیاد و باشه ابرو لبخند جون هم برای همین نوشته بود
حسنا بانو - ۱۸/٦/۱۳٩۳ - ۳:۳٥ ‎ب.ظ


عزیزم حسنا (برداشت آزادی از عزیزم جاری

مردک که پارسال دی ماه تو اسپانیا دنبال پاپوش بچه بود، تو هم که بچه می خوای، کی دیگه این وسط باید کمک کنه؟ نکنه مردک به تنهایی از پسش برنمی آد، کمک لازم داره کهولت سن و اینا

همه پولها را گرفتن و هیچی واسه بچه ات نمونده؟ از الان فکر ارث و میراثشی؟ خانم اولی که نمی تونه از پولی که از خونه باباش آورده به بچه تو ارث بده! این مردک، ببخشید، پیرمردک پولی نداشت که.

مشکلت دشمنان بچه نیست مشکل پوله !!!!

پول پول پول
پول پول پول

همه حرفات واسه پوله
دو رنگیت واسه پوله
اگه یار و رفیقی واسه پوله واسه پوله واسه پوله !

همه فکرو خیالت اسکناسه به ریاله یا دلاره یا دیناره !

زهره سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 16:34

بیتا اگه لمسم کنی شاید هم باز کم آورده و میخواد به کل تعطیل کنه قربون یه جو تعادل روحی لابد باز میخواد بزنه وبلاگش را بترکونه و حذف کنه بعد بیاد بگه هکم کردن!! انگار ملت احمق هستن که نفهمن تو خودت وبلاگت را حذف کردی به خاطر همه گندهایی که توش ثبت کرده بودی از رابطه با برادر جاری ات و سقط جنین برادر جاری ات گرفته تا رازهای خانوادگی و دروغهای شاخدارت از جمله وکیل بودنت زپلشک! بعدم که دروغهاش به سرعت نور تو همه جا رسوا شد از ترسش سریع وبلاگش را ترکوند تا گولو بهش زنگ زد و تو رودربایستی گولو اومد نوشت هک شده بودم! اگه هک شده بودی چرا از چند ماه قبلش اومده بودی تو پرشین بلاگ خیمه زده بودی و مینوشتی باهوش! لپ بچه غول را ماچ کن به تعادل برسی خوش اومدی

نرگس 2 سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 15:40

سلام
من نمیتونم وبلاگ حسنا رو باز کنم ارور میده
امیدوارم کلأ از صفحه ی روزگار محو بشه
درمورد وبلاگ همسردوم خوشبخت این وبلاگ تخیله که یک مرد یزدی از وبلاگ مرد جوان مینویسه اگه سری به وبلاگ مرد جوان بزنید از نوع نگارش و آرزوهاش میتونید درک کنید که نویسنده ی هر دو وبلاگ یک نفره
این مردک یک مغازه داره (اوایل وبلاگ آدرس فیسبوکش رو داده بود )که خودش رو معلم جا زده و همه ی ساده لوح ها باور کردن متاسفانه
جمعه ها سر کار میره تعطیلات سر کار میره وقتب روز تعطیل رسمی همه جا بستت این فکر میکنه جمعه ست واقعأ مرد بی سواد خنگیه....حداقل خواننده ها به این رفت و آمدش شک هم نمیکنن
واقعأ آدم حیرت زده میشه از عقل این مردم .چجوری انقد سریع حرف کسی رو که ندیدن باور میکنن و غصه هاشو به جون میخرن؟ آخه آدم خدا بهت عقل داده یا نداده؟

مامان نیکی دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 15:44 http://littlebunny.blogsky.com/

مامان نیکى ۱٠:٠٢ ‎ق.ظ - شنبه، ۱٥ شهریور ۱۳٩۳
حسنا خیلى دردناک بود این پستت و این حرفایى که حرف دل شکسته خودت بود
یادته من اولین کامنتى که برات گذاشتم این بود که احساس میکنم (به مجموعه دلایلى که برات نوشته بودم) این رابطه و ازدواج همیشگى نیست... بعدش فکر کردم پشت تمام اون استدلالها شخصیت خودمو که تا حد زیادى نازک نارنجى هستم نادیده گرفته بودم
من خودمو سرزنش کردم که حالا حسنا چرا باید مث من فکر کنه و اصلا چرا به جنگیدن و قربانى نشدن تشویقش نکنم
من خودم آخرین چیزى که توى روابطم تحمل میکنم تحمیل شدنه و واقعا از این بابت حس خوبى به گذشته خودم ندارم
دلم میخواست تو یک اشتباه رو (همون اعتماد به حرف و قول و تعهد دیگران) رو با یک اشتباه دیگه ادامه ندى و دست خالى و بى ثمر از این زندگى نرى
اینجا مینویسم و هیچ ابایى ندارم بگم که براى بچه دار شدنت دعا کردم خیلى زیاد
واقعا حق تو نبود که روى یک زندگى دیگه خراب نشده بودى و بدون دعوت مهمون خونهدیگه اى نشدنبودى که اینطورى روى زندگیت خراب بشن...
خودمو که میدونى زن اول و آخر همسرم هستم و دستکم توى زندگى عزیزترینم (خواهرم) پاى یک زن دیگه بوده و درد کشیدن خواهرم رو دیدم

پاسخ: عزیزم بغلماچ دقیقا حرفهای دل شکسته ام بود. آره نیکی جون یادمه اون موقع . در هر حال زندگی گاهی اوقات آدم رو مسیری میبره که فکر میکنه باید مشکلات رو یکی یکی حل کرد و مثل الان به جایی میرسونه که فکر میکنم حالا گیرم حل کردم ایا کنترل به دیگران دارم که ذهنشون در مشکل سازی فعال نباشه و هر دم از این باغ بری نرسه ؟شرمنده برای خواهرت هم خیلی متاسفم و واقعا تو این جور مواقع نمیدونم چی بگم


مامان نیکی نمی دونم این جا را می خونی یا نه. کاش بخونی و به ما کمک کنی، شاید یه کم این پازل ما کامل بشه. حسنا که سرگرم پازل چیدن واسه مردک و خانم اولیه

مامان نیکی عزیز که زجر کشیدن یک زن را از خیانت شوهرش دیدی، تو که متاهلی و می فهمی تاهل یعنی چی، کدوم زنی می ره برای شوهر 45 ساله اش دختر 28 ساله می گیره؟
دنبال یکی برای 6 بود که می رفت یه زن بیوه 40 ساله می گرفت که بچه هم داشته باشه و زندگیش را کرده باشه، نه این که تازه دنبال بچه و خونه و ماشین و .... اومده باشه سراغ یک پیرمرد.


مامان نیکی، وقتی به یک خانم بگن ما تو را برای 6 انتخاب کردیم، چه معنی داره؟ توی فرهنگ شما به زنی که به این خواسته جواب مثبت می ده چی می گن؟ این را یک دختر 12 ساله هم می دونه، چه برسه به حسنای مطلقه 28 ساله. نمی شه اسمش را گذاشت اشتباه.

مامان نیکی، وقتی خانم اولی از حسنا خواستگاری کرد (توی تخیلات حسنا) و رضایتش را گرفت چرا یک دفعه چند ماه ناپدید شد و یک شب که شوهرش نبود و اتفاقی متوجه شد خونه حسنا مشغول تخمه خوردن است و فهمید شوهرش خیانت کرده و زن صیغه کرده ... راهی بیمارستان شد و دخترش راهی خونه حسنا شد و کار به کتک کاری و آبروریزی رسید که حسنا مجبور شد خونه اش را برای چندمین بار به خاطر خوشنامی در محل، عوض کنه؟؟


اگر خودش خواستگاری کرد و جواب مثبت را گرفت، چطور تو اون چند ماه دنبال کار عقد و ... نبود و یک دفعه قصه نصفه رها می شه؟

مامان نیکی، حسنا می گه خانم اولی فقط شرط کرده بود که من بچه نداشته باشم !!!!!! اما اگر بخوام بچه دار بشم اشکالی نداره !!!

یه جوری این جمله را برای من تفسیر کنید. اگر زنی مشغول پازل چیدن باشه که نمی گه اگر زن صیغه ای خواست بچه بیاره ما خوشحال می شیم. بچه داشتن از ازدواج قبلی چه ضرری برای خانم اولی داشت؟

حسنا می گه خواستگار داشتم که زنش مرده بود یا مطلقه بود اما من قبول نمی کردم. می خواستم پسر مجرد باشه (کما این که تو کار پسرهای محل رفته بود و یه بار هم اونجا آبروریزی راه انداخت و صاحبخونه از خونه بیرونش کرد). چی شد که خواستگار با زن زنده را قبول کرد؟

این پازل حسنا هیچ جوری قابل جفت و جور کردن نیست.

حسنا دختر ولگرد بی خانواده ای بود که یک زندگی را خراب کرد و زندگی خودش را خراب تر.

خدا کنه اثرات این خرابکاریش تا زندگی بهار نرسه و خدا کنه هیچوقت بچه دار نشه (برعکس دعای شما که زجر کشیدن خواهرت را دیدی و برای زجر کشیدن یک زن دیگه دعا می کنی) که اون بچه هم بدبخت می شه و یکی می شه از حسنا بدتر که فردای روشنی نداره.

کسی که توی خانواده درست بزرگ بشه، آدم درستی می شه. حسنا خانواده بدی داشت که این شد. الان هم خانواده بدی داره و بچه سالمی نخواهد داشت. همین و دیگر هیچ!

2 دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 09:27

ادامه کامنت قبل:
حسنا بانو همیشه در جواب همه فریاد کشیدی به سرو سینه بزنین و............
خانم عزیز من نیازی نیست برای زندگی تو یقه بدرم یا حسرت زندگی تو رو بخورم یا به سینه ام چنگ بزنم. من مثل تو ادعای برج نشینی ندارم (که البته با این توصیف از زندگی حتی چند قدمی برج ها هم رد نشدی یا هیچ فک و فامیلیت برج نشین نبوده)من یک اپارتمان معمولی دارم که استخر شخصی هم ندارم با بقیه افراد محموعه مشترک هستیم. ماشین عروسک ندارم .ا(لبته من به 206 نمیگم عروسک.)(یا ماشین شوهر یک ویتارا نیست که بهش بگم عروسک)خیلی چیزها ندارم. ولی خیلی چیزها دارم که تو نداری مادیات از تو بیشتر دارم،یعنی خیلی از ادمهای اینجا از تو بیشتر دارن وحاصل تلاش و زحمت خودش و شوهرشون هست و یکهو نازل نشدن سر حاصل زحمات یک زندگی با ابرو زندگی میکنم حسرت خیلی چیزها رو ندارن کسی جرات نداره بهشون بگه تو رو عقد موقت میکنیم برای نیاز جنسی میدونی چرا نمیگن؟ یا چرا جرات نمیکنه کسی به هر زنی این پیشنهاد بده؟ چون با ابرو و عزت زندگی کرده چون سروگوشش نجنبیده چون با سیلی صورت سرخ کرده ولی دنبال پول بی دردرسر با تابلو بازی نبوده
خوب باید شنیده باشی مردهای متاهل سن بالا که وضعیت مالی خوبی دارن چی میگن
میگن یک دختر هست خرجش میکنم حسابی بهم حال میده هرکاری میخوام باهاش میکنم براش یک خونه اجاره کردم حسابی پایه همه کاری هست یکی دوبار هم در سال سفر خارج از ایران میبرمش
حسنا من و خیلی ها نیاز نداریم خودمون بکشیم برای نداشتن زندگی تو . حسرت بکشیم چون زندگی ذلت بار تو به کار کسی نمیاد ولی کافی فقط یکبار فکر کنی چرا اینهمه ادمها از تو منزجر هستن که گاهی به ادبیات زشت رو میارن
نه بخاطر ماشین 206 و خونه و اون لیسانس حسابداری دانشگاه ازاد تو هست نه. چون سبک زندگی تو توهین هایی که بهت میشه ،حرفهای مزخرفی که مینویسی توهین به شان یک زن ایرانی و بس

هیچ وقت بیدار نمیشی چون اصلا خواب نیستی
ولی فقط بدون من و خیلی از ادمها از هر لحاظ از تو سر تر هستیم و اگه چشم دیدن تو رو نداریم چون شخصیت یک زن به لجن کشیدی

[ بدون نام ] دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 09:05

تمایلی نداشتم تا به امروز کامنت بزارم ولی من از کامنت حسنا چیز دیگری رو درک کردم.

حسنا بانو البته میگن اسم اصلیت صبا هست.صبا .حسنا حالا هرچی. اولا کاش اسم حسنا رو برای خودت انتخاب نمیکردی .چون حسنا بانو یک زن از سرزمین سرسبز شمال بود. زنی قهرمان و جنگاور که توی تاریخ ثبت نامش و سربلند و هرگز به مردی باج نداد و بلکه سربلند شهرشو اداره میکرد. پس حیف این اسم که چون تو یی که طبق گفته های خودت برای تامین نیازهای جنسی یک مرد انتخاب شدی روی خودت گذاشتی.
واقعا حسنا بانو .صبا بانو چی فکر کردی نشستی خزعبلات مینویسی. اولا که سطر به سطر نوشته هات کامل روش کار میکنی. اصلا اتفاقات زندگی نیست. اگه ذره ای فقط ذره ای وارد زندگی نرمال زناشویی شده بودی میفهمیدی وقتی خواهر شوهر و مادر شوهر میان خونه ادم ریز به ریز اینمهمه مکالمه و حرکات چشم و ابرو و ................... یاد ادم نمی ماند. ما خانمها که به جزییات توجه زیادی میکنیم ولی نمیتونیم چندین صفحه ورد با جزییات از یک مهمونی بگیم مگر تعریف یک داستانی که مرتب توی ذهنمون بپرورونیم تا به وقتش روی کاغذ از هرنوعش اجراش کنیم.
ولی تو و هم دستات که ارزوتون هست همسر اول از زندگی بره بیرون خیلی کج خیال هستین. درسته که توی داستان هم قطارهات همه زنهای اول بیرون رفتن و با سنگدلی و بیرحمی بچه ها رو گذاشتن و رفتن و با گرفتن پرستار و با حضور مادربزرگ همه چی حل شد. ولی دنیای واقعی از این خبرها نیست. زن به زندگی و بچه هاش چسبیده و شما ها رو در حسرت زندگی راحت گذاشته.
اصلا فکر نکن میتونی با یک داستان خیالی جا بندازی که زن اول به راحتی زندگی ترک میکنه و اب از اب تکون نمیخوره. هیچ وقت مادر نبودی توی زندگی مشترک نرمال قرار نگرفتی که بدونی نقش هیچ زن و مادری رو پرستار و مستخدم پر نمیکنه.
شاید توی زندگی های که تو دیدی توی خانواده ات یا خودت داری زن نقشی نداشته باشه. ولی اینطوریا نیست. زندگی مشترک هزار جور پیوند و اشتراکات وجود داره. از حساب بانکی از یک عالمه کار . فعالیت ، به راحتی مادری میزاره میره نقشش رو پرستار پر میکنه.؟
این بی شرمانه ترین حرفی بود که زدی البته تقصیری نداری چون از نوشته هات معلوم نه روابط خوبی با مادرت داری نه پدرت. چون انسان کمبودهاش اینقدر به رخ میکشه
حرفهایی که نفهمیدی چقدر بی شرم و توهین زیاد زدی ولی اونا به خودت بود که مهمترینش گزینش تو برای رفع نیازهای جنسی مرد یک زندگی که زندگی نرمالی دارند.
این توهین به تمام مادران و زنان سرزمین بود که میزارن میرن و نقششون رو یک پرستار پر میکنه
هیچ وقت کسی این حرفها رو باور نمیکنه و در واقعیت هم به این راحتی که تو میگی نیست مگر توی داستان تو و نفس و بقیه هم صنفات

حسنا بانو بدون فقط مضحکه عام و خاص هستی و تعقیب یک داستان شدی برای خانمها کسی حاضر نیست توی دنیای واقعی تو رو به زندگیش معرفی میکنه میدونی چرا؟چون بهش میگن چرا با یک زن خراب دوست شدی
شما اینجا خودتون رو هم بکشید کسی توی دنیای حقیقی زن صیغه ای رو قبول نمیکنه

یاسمین دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 01:20

سلام
بعد از مدتها اومدم وبلاگ بانو جون و از اینکه اینجا راه اندازى شده خیلى خوشحال شدم .
کامنت دوستان همه عالى و هوشمندانه نوشته میشه ، افرین به این همه ذکاوت و نکته بینى .
حسنا ، اون روزى که توى اتاق خودت از دختر هجده ساله شوهرت کتک میخوردى ، معنى کیفیت زندگى رو نمیدونستى ؟ معنى غرور و شخصیت رو چطور؟
اون روزى که در سالن خونه پدر مردک ، در حضور همه و از جمله پدرت بهت بدترین توهینها شد چطور ؟ غرور و عزت نفس برات واژه هایى بیگانه بودند؟
خدا میدونه این چند وقته باهات چیکار کردند که به قول خودت اونقدر داغون بودى که دیگه سراغ وبلاگت هم نمیومدى ، خودت رو با اون زن همسایت مقایسه نکن ( فرض رو بر این میگیرم که همه داستانهات واقعى است) اون زنى است که داره بهش ظلم میشه ولى تو با خودخواهى تمام یک خانواده رو از هم پاشوندى ، یعنى باور کنم تازه معنى کیفیت زندگى رو فهمیدى ؟ !!!

پریسا یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 20:53

خب این طفلکیها تقصیر ندارند. هر کس یه جو شعور داشته باشه می فهمه که برای زندگی سالم باید از این زندگی بیاد بیرون.
حسنا که زندگی سالم سرش نمی شه. فقط به قول اون کامنتی که نوشته بود، معلوم نیست باز چه نقشه ای کشیده و دیگه چی می خواد که می گه می خوام کیفیتش را ببرم بالا
حسنا بیا بگو حق طلاقی که گرفتم برای یک سال بود. دیگه باطل شد، دست از سرت بردارند. بعد هم بگو پیرمردک طلاق نمی ده که! من می خوام برم دنبال کیفیت. نمیذاره.

از مراقب پوست چه خبر؟
ورزش چی شد؟ مربی خصوصی داشتی و سالن اختصاصی

محمدرضا یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 19:00

یک حسنا بانو هستم ٩:٥٢ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱٦ شهریور ۱۳٩۳
عسل جون ممنون از این که جوابها رو برای من گذاشتی .بغلماچ آقای احمد رضا من هم متقابلا قصدم بی احترامی نبود ولی خیلی ناراحت شدم که شما شوهر داشتن در هر شرایطی رو امر بسیار ضرروری برای همه میدونید و فکر میکنید همه منت پسرها رو میکشن برای این که بی شوهر نموند و در منزل پدری نمونند. کار به موارد خاص ندارم .این رو توهین به خیل عظیم دختر خانومهای مستقل و تحصیل کرده و دارای شعور و فرهنگ میدونم که اینطور در موردشون قضاوت بشه . حرف رو زیاد ادامه نمیدم . شما اگر زحمت میکشیدین و بصرت خصوصی با ذکر ایمیل برای من مینوشتید جتما جواب رو خدمتتون مینوشتم مزاحم عسل جون هم نمیشدم . در هر حال من یک نفر که از خدا خواسته هم بودم مجرد بودم و سی ساله و همچنان در بهشت منزل پدریچشمک این از من .در ضمن شما اشتباه کردین من مطلقه نبودم . در ازدواج اول ، همسرم فوت کرد.افسوس


1- عسل بانو، این درست نیست که کامنت محمدرضا را خصوصی برای حسنا بفرستی، اما جواب حسنا را عمومی کنی. حسنا می تونست توی وبلاگ خودش برای محمدرضا جواب بنویسه. اگرم ننوشت، جای جوابش توی وبلاگ تو نبود. از نظر اخلاقی و اصولی می گم. وگرنه که وبلاگ شماست. می تونی روزی سه تا پست از خزعبلات حسنا منتشر کنی. به کسی مربوط نیست

2- حسنا جون شما 24 سالگی در یک داستان تخیلی شوهرت فوت شد ( بازم دروغ و تخیل) و 28 سالگی موفق شدی، پیرمردک را خر کنی. این 4 سال چرا برنگشتی به بهشت پدری؟ نشسته بودی تهران با پسرهای همسایه حال می کردی و از این خونه به اون خونه بیرونت می کردند و باز سرویس می دادی به این واون.
داشتی زندگی مریم جون را از هم می پاشیدی که اون از خدا بی خبر هم به رفیق نزدیکش نارو زد و تو را انداخت به شوهر اون تا خودش از شرت راحت شه؟

4 سال وقت داشتی و اصالتا هم تهرانی نبودی و زن جوان هم بودی و خانواده ات هم شهرستان بودو همسرت هم فوت شده بود، تو این 4 سال هر طور بود انتقالیت درست می شد. یه لیسانس الکی و یه کارمند ساده بودی، چیزی نبود که بگی موافقت نمی شد با رفتنم.

مونده بودی که مبادا تعداد هرزه های تهران کم نشه. اونجا که مطمئن بودی فک و فامیلت پوشش می دن. شما زیاد اومده بودی صادر کردند تهران

بهشت پدری همون که 17 سالگی ازش در می رفتی یه شهر دیگه پشت تخته سنگها با پسرها .... چی بگم ؟

دوستت تکتم یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 18:19

آره. هنوز حامله نشده بود جلو جلو از ویارش می گفت. اول در مورد ویارش نوشت، پست بعدی گفت مردک، ببخشید پیرمردک رژیم مخصوص پسرزایی گرفته حالا نگو بهار ضدحال بهشون زده و اصلا بهشون اجازه ... نداده

چقدر شرمندگی داره برای یک پیرمرد (اگر بفهمه) که دخترش مجبور باشه تو این چیزا راهنماییش کنه و بهش بگه بابا به آبروت فکر کن

راستی یه خواستگاری اومده بود برای بهار، خونه شما. پیرمردک آورده بودش تو را بهش معرفی کنه، اونا هم محو کمالات جمالات شما شده بودن و اصرار بیشتر به وصلت با خانواده پیرمردک... به کجا رسید

پیرمردک، شوهر حسنا بانو یک زن دوم یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 17:44

قبل از این که بره تو سوراخ قایم بشه، یه پست نوشت که من ترشی می ذارم رو نون می خورم و پیرمردک اسپرم شماری می کنه و برنامه غذایی خاص از دکتر گرفته برای پسردار شدن! نه که خودش خیلی تحفه است، می خواد زیادش کنه

خواننده ها هم هر چی پرسیدن به یکی زبون درازی کرد، واسه اون یکی شکلک تمسخر گذاشت و ... دست به سرشون کرد.

سه ماه بعد که خواننده ها منتظر خبر برآمدن شکم حسنا بودن، اومد نوشت تصمیم گرفتم بعدا به بچه دار شدن فکر کنم. فعلا زوده
حسنا اون داروهای پسرزاییدن و اسپرم درشتها را چیکار کردی؟ حرومشون نکن تو رو خدا. بده یکی لازم داره

حالا همون حکایت داره تکرار می شه. غیرمستقیم یه چیزی نوشت که من تصمیم های خوب می گیرم و عزت نفسم برام مهمه و ... بقیه هم گفتن خب تصمیم خوب تو این زندگی زیادی مشترک و این گندابی که حسنا توشه،یعنی طلاق. عزت نفس داشتن یعنی نموندن تو این حقارت.

اومدن کامنت گذاشتن که خدا را شکر بالاخره این عزت نفس مرده شما بیدار شد و تصمیم درست را گرفتی،

دوباره این بی تربیت بی شعور، شروع کرد به زبون درآوردن و شکلک تمسخر گذاشتن واسه خواننده های ساده و دیوانه ای که هنوزم واسه این دلقک کامنت می ذارن. آخه آدم اینقدر ساده باشه بره واسه یه دلقک که وبلاگش را با سیرک اشتباه گرفته و هر روز یه بازی و نمایش جدید ارائه می ده، کامنت بذاره؟

حالا دیده موضوع جدی شده و این ساده ها انتظار دارن این جمع کنه بساطش را از این گندابی که درست کرده بره، مرتب تکرار می کنه، زندگی خانوم اولی دیگه زندگی بشو نیست. اون که دیگه زندگیش درست نمی شه. منم برم درست نمی شه.

حالا هم ربطش می ده به پازل چیدن پیرمردک
این حرف را تو مدتها قبل زده بودی، قبل از ماجرای بیرون پرت کردنت از خونه و ... مرتب می گفتی منم برم، این زندگی دیگه زندگی نمی شه.

بله حسنا جان، گندی که تو به اون زندگی زدی، به این سادگیها پاک نمی شه. سخت بشه دوباره اون زندگی را درست کرد. اما این را بدون که این زندگی واسه تو هم زندگی نمی شه.

نظر به حساسیت بیش از حد شما به "پیـــــــــر" بودن مردک، از این به بعد ایشون را پیرمردک می نامیم. باشد که خوشحالتر بشی

به نفس یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 17:19

نفس جان !

حرف خوبی زدی، حسنا با این همه تحقیر و توهین برای چی مونده؟ کسی که وقتی پریوده، می شه جنس بی مصرف!

وقتی مردک تو چشماش نگاه کنه و بگه من زندگیم خوبه و قصد جدا شدن از همسرم را ندارم، فقط دنبال یکی واسه 6 می گردم!!

وقتی حتی حق بچه دار شدن نداری،

مسافرت که می ری شوهرت به رسپشن می گه اگر خانمم زنگ زد نگید من با این اینجام!! عملا داره می گه اینی که باهامه فا ... است.

وقتی نصف شب می فرستدت تو لابی هتل، تا خانمش چت کنه و اتاق را بهش نشون بده و ثابت کنه حسنا تو اتاق نیست!! یعنی باور خانمش براش مهم تر از ول کردن حسنا تو لابیه!

وقتی عروسی دوست و آشنا و فک و فامیل نمی تونی بری و از همه قایمت می کنند.

وقتی می ری مسافرت، تو هتل قایم می شی که شوهر خواهر مردک تو را نبینه و .....

نفس جان، برگرد برگهای حذف شده آرشیو حسنا را بخون و بیشتر نصیحتش کن. واقعا توهین و تحقیر از این بیشتر؟ آدم چرا باید تو همچین زندگی بمونه؟

تو راست می گی. هر زنی اگر یه جو عزت نفس داشته باشه تو این زندگی نمی مونه. حق طلاق هم که دستشه

البته حسنا هم جواب قانع کننده ای داد. درکش می کنم. وقتی که پشتوانه و آینده ای برای خودش نمی بینه، مجبوره بسوزه و بسازه. از اینجا بره کجا؟ یه سقفی بالا سرشه و یه لقمه نون بهش می دن. باز باید بره سرویس بده به پسرهای همسایه ها و لگن بذاره زیر پای مادرزن آقای جاکش و از بغل این مرد به بغل اون یکی پاس بدنش، تا با پولش اجاره خونه اش را بده. اینطوری بهتره. تا بتونه می مونه تو این زندگی. بعضیها مجبورند نفس جان. مجبور

پروانه یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 15:54

خانم ان خیلی با مزه است. اون دفعه هم بهش می گفت حسنا خارجی ها خوشحال می شن برای مسافرت بری سگ و گربه هاشون را نگه داری. خوب شد رفتی فرانسه در خونه دوستتون موندی تا اونا برن تعطیلات

همسایه هاتون عجیبن ! تو بهشون گفتی به خاطر 6 زن دوم یک مرد هوسران شدی و اونا هم راحت تو را پذیرفتند؟؟؟ چه همسایه های جالبی



n1 ۳:٥٦ ‎ب.ظ - جمعه، ۱٤ شهریور ۱۳٩۳
دستت درد کنه وبلاگ رو درتس کردی با کروم هم بشه توش اسکرول کرد.چشمام درد گرفت چقدر نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چقدر خانم همسایه هات آدمهای خوبی هستند.من دوستی داشتم طفلس طلاق گرفته بود به همسایه گفته بود باهاش به هم زده بودند و بعد هروقت باباش یا برادری می رفته دیدنش هی یک چور رفتار می کردند انگار داره روسپپی گری می کنه.مراقب خودت باش

پاسخ: عزیزم پر حرفیهای من که برات شناحته شده هست نیشخندبغلماچخدار و شکر همسایه ها خلی خوب هستند . درک میکنم این مشکلات رو و متاسفانه خیلی زیاده از این موارد خیلی اوه برات شادی و سلامتی و خوشبختی باشه . چشم حتما
حسنا بانو - ۱٦/٦/۱۳٩۳ - ۱۱:۳٦ ‎ق.ظ

خواننده یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 14:22

بچه ها حسنا همه پستها و کامنتهایی که تو وبلاگ بانو بوده همیشه میخونده و دربارشون فکر کرده چون توی وبلاگ بانو همیشه همه میگفتن چرا حسنا اعتماد به نفس نداره و برا داشتن چیزهای کوچیک و کم ارزشی مثل مسافرت خارج و خونه و... ارزش خودش آورده پایین و وارد این زندگی شده و گیر داده که بمونه توش. و یا اینکه چطور باهاش رفتارهای تحقیرآمیز میشه متوجه نیست و به حاطر پول همه جور خواری و خفتی تحمل میکنه. اینا رو که خوند و فکر کرد اومد اول گفت که دراه معرفی میشه به فامیل شوهرش و فعلا به دامادای خانواده معرفی شده و دیگه ندیده گرفته نمیشه! حالا هم میگه که هر چی شوهرش براش کرده وظیفه اش بوده و همه همسرها انجام میذن و اینا میدونم و اعتماد به نفس دارم! قبلا آخه به خاط کارهای شوهرش ذوق زده میشد و میومد مینوشتشون اما انگار حرفهای بانو و خواننده های بانو روش اثر گذاشته. یه چیز دیگه اینکه به نظر نمیاد بخواد جدا بشه چون تو جواب کلمنتهای اخیرش گفته که حلا کی حرف از جدایی زده!
راستی یچه ها من لحن خیلی از کامنتهای اینجا دوست ندارم. برای مقابله با کار اشتباه حسنا نمیشه با فحش و توهین اینو ثابت کرد و یا اصلاحش کرد. بعضی کامنتها خیلی لحنش بده. خوبه که با حرفهای منطقی و سنجیده تر بحث بشه که اثرگذار باشه وگرنه وقتی همش بد بیراه و حرفهای ... زده بشه اشتباه امثال حسنا به چشم نمیاد و حتی خواننده های اینجا هم کم میشن.

همراز یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 12:59

نفس\ من و بهترین مرد دنیا ۱۱:٢٠ ‎ب.ظ - جمعه، ۱٤ شهریور ۱۳٩۳
سلام عزیز دلم
اول میخوام برای یه بخش از پستت کامنت بذارم که در مورد زندگی مشترک گفتی.....
چقدر متاسف میشم وقتی میبینم که هستند خانومایی که به زور التماس و خوار و خفت میخوان کنار یک مرد بمونن چون توجیه شون اینه که زندگیشونو دوست دارن !!! من واسم عجیبه چطور میشه مردی رو دوست داشت که بارها تحقیرت کرده..... چطور میشه دل به این زندگی بست....
و در کنار همین افراد ضعیف ، افرادی رو میبینیم که چقدر خوب به خودشون احترام میذارن ... من همیشه میگم تا خودت به خودت احترام نذاری ، بقیه بهت احترام نمیذارن.... وقتی خودت رو دوست داشته باشی ، دیگران هم تورو دوست خواهند داشت....

و جدا از این بحث ها ، برای تو خیلی خوشحالم حسنای عزیزم خوشحالم که اعتماد به نفسی رو که به سبب رنج گذشته ات از دست داده بودی دوباره به دست آورردی و اینطور به جا داری ازش استفاده میکنی همیشه بهت گفتم که در کنار چهره فوق العااااده زیبا و دلبری که داری شما شخصیت بی نظیری هم داری و حیف هست که قدر خودت رو ندونی....
امیدوارم هر تصمیمی که بعد از فکر کردن و سبک و سنگین کردن شرایطت گرفتی ، بهترین سرنوشت برات رقم بخوره

پاسخ: سلام نفس جون عزیزم چی بگم . در مورد این موضوع بجث زیاده . گاهی اوقات شاید از سر ناچاری باشه گاهی اوقات هم برمیگرده به نوع فرهنگ و ..چطوری بگم نوع بزرگ شدن آدمها باشه که همیشه بهشون دیکته شده باید سوخت و ساخت حتی به قیمت زیر پا گذاشتن غرور . یا شاید پشتیبانی ندارند . انقدر از این موارد هست که متاثر کننده هم هست . دوست دارم هیچ زنی این حس ها رو تجربه نکنه و این افکار رو نداشته باشه و متوجه باشه که به زور تحمل شدن خیلی عادت بدیه و بدتر از اون ربطش دادن به دوست داشتن . دلم میخواد تعریف دوست داشتن و دوست داشته شدن متفاوت باشه . همون تعریف درستی که باید وجود داشته باشه نه این که بهانه ای باشه برای گول زدن خود . واقعا نمیدونم تو این موارد من میدونم منظور خودم رو بگم یا نه . در هر حال امیدوارم همه دوست داشتن رو یاد بگیرن و دوست داشته شدن هم براشون مهم و ارزشمند باشه . انقدر باید خودمون رو ارزشمند بدونیم که بگیم کسی رو دوست داریم که دوست داشتن ما رو بلد باشه
-----------------
من نمیدونم چرا پس حسنا به زور چسبیده به زندگی که همش تحقیرش میکنن و یا همش اشک و گریه داره و قهر!!! تازه حق طلاق هم که داره چرا این زندگی رو رها نمیکنه!!

[ بدون نام ] شنبه 15 شهریور 1393 ساعت 16:32

دوباره این حسنای کشته مرده جلب توجه مردان طاقت نیورد...یکی براش یک جمله نوشته برداشته جواب داده اینو برادرشوهر برام اس ام اس کرد و چیزای دیگه ای هم نوشت که نمی گم!!!

1- اصلا کی از تو پرسید برادرشوهرت بهش اس ام اس داده یا چی داده؟ تو اگر کرم نداری چرا الکی اسمشو میاری؟
2- یک برادرشوهر ممکنه چی به زن برادرش بگه که قابل گفتن نباشه؟

بنفشه شنبه 15 شهریور 1393 ساعت 10:37

بهتر نیست بیشتر از این خودت را مسخره دیگران نکنی اگه کسی نشناسه فکر می کنه خواهر مریم مقدس این کامنت را گذاشته، نه یه خیانت کار که داره تو مرداب خیانتش دست و پا می زنه و تو کار خودش هم مونده

یک حسنا بانو هستم ٧:٤۳ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱۱ شهریور ۱۳٩۳
سلام مجدد بیتا جونماچ راستش رو بگم من قسمتهای مربوط به گذشته رو که دوباره داری مینویسی نخوندم و نخواهم خوند یعنی از اون جایی که شروع میشه من هم خوندن رو متوقف میکنم . میدونی که قبلا همه رو خوندم و چقدر هم حرصم گرفته بود ناراحت شده بودم و اگر الان هم نمیدونستم که در نهایت چی میشه هنوز هم مشغول حرص خوردن بودم . یعنی مصداق بارز کاسه داغتر از آش نیشخند حالا تو هی بگی اینطور و اونطور باز هم انگار من همون کاسه هستم که از آش داغتر . تمام این حرفهات هم به جا . خیلی خوب و مفصل و با توجه به همه جوانب اوضاع رو بررسی کردی . این درست . خیلی خوشحالم که بیتا ای که الان هست خیلی با بیتا اون زمان فرق داره . خیلی خوشحالم برای همه خوبیها و ارامش و عشق و همه داشته های امروزت و همیشه میخوام خدا برات بهتر و بیشتر و بیشترش کنه قلب ولی در عین حال باز هم توجیه خوبی نمیدونم که یک نفر بنا به هر دلیل خانوادگی و یا اجتماعی بخشی از جنبه های شخصیتش رشد پیدا نکرده ، خواسته یا ناخواسته ،باعث ایجاد مشکلات روحی و زندگی برای دیگران بشه اون هم دیگرانی که غریبه نیستند و همسر باردارش هست . ناراحت

پاسخ: سلام عزیزدلم..حسنا همه ما اشتباهاتی رو مرتکب میشیم که خواسته یاناخواسته دیگران هم درگیرش میشن...بحث همینه که واقعا یاد بگیریم وبفهمیم که اگه قراره اشتباهی صورت بگیره نباید دیگران درگیر بشن وتاوان بدن
بی تا - ۱٤/٦/۱۳٩۳ - ۱۱:٥٥ ‎ب.ظ

A جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 18:15

من یه کامنت بی نام نوشتم و یکی هم با اسم مینا با حروف فارسی از این به بعد با حرف A کامنت می ذارم که مشخص باشه.

شوکا جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 11:38

حسنا مرتب تکرار می کنه خانم اولی زندگیش به جایی رسیده که درست بشو نیست. کامنترهای گیج می گن خیلی برات ناراحت شدیم که این تصمیم را گرفتی و می خوای بری ! تو پست بعدی دو تا عشوه می آد که می خواستم برم و رفتم با وکیل هم صحبت کردم و مامان زنگ زد گفت حسنا اگر مردک راضی به طلاق نباشه، حلالت نمی کنم از حق طلاق استفاده کنی. بابا گفت من دختر تربیت نکرده بودم که بدون اجازه شوهرش طلاق بگیره و ... دل بابا !!
مردک نمی ذاره جدا بشم. می گه می خوام خانم اولی را طلاق بدم.

مهسا جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 10:49

حسنا قلمش خیلی بد شده!
اوایل خیلی روان تر و تو دِ پوینت مینوشت، اما الان زیاده گویی و اطناب موج میزنه تو نوشته هاش.
من اصلا چندتا پاراگرافشو نخوندم چون کاملا تکرار مکررات بود.

[ بدون نام ] جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 01:35

لالا جان من مادر نیستم و ابدا نمی تونم چنین چیزی رو در مورد اون فرشته ی کذایی بپذیرم. ضمن این که حسنا همه چیز رو مساوی با پول و امکانات می بینه. در نتیجه مادر در نظر اون در حد یه پرستاره، نه بیشتر! پول باشه، پرستار باشه، بچه ها مادر می خوان چه کنن؟

توله سگ حسنا جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 01:33

تو واسه ارث توله نیامده ات قشقرق به پا کردی، اونوخ می گی من در راه رضای خدا زن مردک شدم؟ بگو به هوای مال و اموال اومدم، بدجور رو دست خوردم. از خونه هم که پرتم کرد بیرون. می خواستم توله پس بندازم از این طریق تلکه شون کنم، راه اونم بهار و مامانش بستن و مردک هم که چیزی نداره. حتی یه جو غیرت و جرات و مردونگی. فقط یه ... داره که دم به دقیقه ... چی می تونم بگم جز کثثثثثثا فططططااااااااا

توله حسنا جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 01:30

بیتا۱۱:٢٧ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
گفتنیها رو قبلا من گفتم وبنظرم حتی اگه مفصل نبود اما اونقدر بدرد بخور بود که بهش فکرکنی
حسنا پارسال که یریز دنبال ثبت نام شاخ نبات بودم واون گربه رقصونی رو خودش وباباش بامن کردن وواقعا دیگه اخر شهریور بود وهیچ کجا جایی برای ثبت نام نبود باهزار بدبختی بالاخره یه مدرسه نسبتا خوب پیدا کردم..عصبانی وخسته هم بودم..تو خیابون زنگ زدم به همسرجان سابق وبهش گفتم بالاخره این توله سگ رو موفق شدم ثبت نام کنم..حسنا اگه بدونی چه قیامتی کرد پشت تلفن..که خانوم یعنی چی؟بچه اسم داره چرا بهش توهین میکنی
اینوگفتم که ببینی من درمورد بچه مشترک خودمون هم که عصبانی بشم اقا بهش برمیخوره حالا شانس آوردم که بچه های دیگه اش خودشون روابطشون باما بسیار حسنه است...پس ببین که چقدر سخته مثلا اگه یروزی بچه داشته باشی...برای همسرت هم سخته...یعنی واقعا من موندم این مردا عقل هم دارن که مثلا دوتازن میگیرن واینقدر برای خودشون هم مصیبت درست میکنن!!!
بازم میگم همیشه همه جا درهرحال کاری رو انجام بده که صدسال هم گذشت بگی اگه بازم برگردم به عقب همین کارو میکنم..حتی اگه اشتباه بوده اما بجاش بمن درس خوبی داده..راهم رو هموار کرده..تجربه باارزشی بوده...

پاسخ:بیتا جون عزیزمبغلماچ خودت میدونی که تنها گفتن نبود . شدیدا گل گفتیبغل خیلی کار آمد و سنجیده .من به خودت هم گفتم که به دونه دونه حرفهات فکر میکنم و قبولشون دارم . عزیزم شاخ نبات قلب درک میکنم بیتا جون که تو چه شرایطی بوده و چه پروسه سختی بود اون ثبت نام .به قول خودت حالا خوبه روابط با بقیه بچه ها حسنه هست اگر نبود که دیگه هر روز یک دلخوری . همینطوره که میگی . بچه ای که وجود نداره سر خودش و میراثش کلی حرف و حدیث هست وای از اون روزی که باشه خنثیمردها رو هم چه عرض کنم والله منتظر باز هم ممنون بیتا جون از دونه دونه حرفهاتقلب
حسنا بانو-۱۳/٦/۱۳٩۳-٩:٥۱ ‎ب.ظ



بیتا براش مثال زده ثبت نام پسرش را، عین همون جمله ها را تکرار کرده. این احمق حتی نمی دونه مثال چیه!! در جواب کامنت بیتا، همون حرفهای بیتا را تکرار کرده
و البته یک نکته هم اضافه کرده که دعوا سر ارث توله نیامده حسناست! توله سگ آشغال حرومزاده

سلام جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 01:28

باران۱۱:۱۳ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
سلام حسنای عزیز
راستش هر قدر نوشته هات رو بیشتر می خونم بیشتر تعجب می کنم که چطور که یکنفر که در این حد فکر می کنه یه همچین اشتباهی تو زندگیش کرده!!! اما راستش مدت هاست که من هیچ کس رو حتی تو رو قضاوت نمی کنم چون هر کسی تو شرایط خاص خودش تثمیم می گیره. .................


راستش هر قدر نوشته هات رو بیشتر می خونم بیشتر تعجب می کنم که چطور که یکنفر که در این حد موذی و مکاره یه همچین اشتباهی تو زندگیش کرده!!!

لالا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 23:33

بچه ها شما که مادر هستین کدومتون باور می کنید یک زنی دختر و پسر نوجوانش رو بذاره بره پیش مردی که الکلی و معتاده و آدم ناجور میاره خونه؟؟؟؟؟ و فشرق راه می اندازه جوری که کل برج فهمیدن جریانو.......
تازه حسنا دید داستانش چه سوراخ گنده ای داره اومد بزنه درستش کنه زد چشمشم کور کرد "مادر یارو آدم با مسئولیتیه و میاد پیش بچه ها وایمیسته!"...پس مادر خودشون بی مسئولیته که میذاره میره!
بعدشم چه ربطی داره که امکانات بچه ها با زندگی پیش مادرشون از بین میره؟؟؟؟؟ پدره می تونه نفقه بچه ها رو بده و همچنان بفرستشون مدرسه خوب و مسافرت و ....

حسنا هر داستانی میگه از هزار جاش دم خروس پیداست.

سارا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 22:29

مینا جون اتفاق قبل از غیبت صغری ش! اعلام کرده بود که یه وبلاگ دیگه درست کرده و بعضی چیزا رو هم نوشته و بعدا ادرسش رو به اونایی که باید بده میده البته بعد از استعلام ادرس و کارت ملی فکس شده خنده:
رسما اعلام کرد وبلاگ ساخته و فقط مونده دادن ادرس
اما از اونجایی که دروغگو کم حافظه است این بارم حرفای خودش یادش رفته و میگه فرصت نکردم جای دیگه درست کنم
بابا تو که دیگه خدای فرصتی تو دیگه چرا:خند:
یه رفرش کن اخرین پستهاتو ببین قبلا چی به خورد بع بعی ها دادی
هنوز نیومده سوتی هات شروع شد

mina پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 22:20

be nazare man hosna ba goftane dastane fereshte khaste be sahra ham ke linkesho bardasht va goft ghaboolesh nadare dahankaji bokone.engar dare dastan zendegi sahra ro ba eghragh dar morede fereshte mige.mikhad sahra va kasani mesle sahra ke daran ba moshkelat mardoone mobareze mikonan ro zire soal bebare.

مینا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 21:37

حسنا نوشته: "من فرصتش برام پیش نیومد که آدرس رو عوض کنم برم یه وبلاگ دیگه و به اونهایی که دوست دارم ادرس جدید رو بدم."
توی هر وبلاگی که می ری حسنا نظر گذاشته اون هم نه یکی دو خط توی وبلاگ خودش هم که این همه می نویسه بعد می گه فرصتش برام پیش نیومد که آدرس عوض کنم مگه آدرس عوض کردن و ثبت یه وبلاگ جدید چقدر وقت می خواد تو هم که چند دفعه ادرس همه رو گرفتی. خسته نشدی این همه دروغ می نویسی؟

پریا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 17:28

شایدن حسنا پرستار فرشته جون شده
به قول بانو یه روده ی راست تو شکم حسنا نیست

حسنابانو یک زن دوم پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 14:56

برای مثال یک شبی که برای اولین بار من شوک شدم از اتفاق پیش اومده بین خودشون ،گفته بوده که جلسه اتحادیه داریم و واقعا هیچ عقل سالمی قبول نمیکنه تا اون وقت شب جلسه باشه اون هم تو اتحادیههیپنوتیزم

تو که هشت ماهه تو اون خونه ای.
فرشته هم که سالهاست درگیر این ماجراست (دوبار شوهرش ترک کرده و ....)

بعد از سالها که این موضوع بوده و فرشته هم باهاش کنار اومده و در حال تصمیم به جدایی است، در هفت هشت ماه گذشته یه شب که شوهرش دیر می آد تازه دعواشون می شه و تو متوجه می شی؟

همون دوستت آلاله را بخون. اولش داد و بیداد می کنی، بعدش دیگه ساکت می شی. اون فقط دو سال درگیر بود، اما اواخر اصلا کاری نداشت شوهره کی می ره، کی می آد.

فرشته هم بعد از سالها، برای یه جلسه دروغین دعوا نمی کنه.

بگو من یه شب که مردک دیر اومد و گفت جلسه اتحادیه بوده، دیدم اوضاعش خیلی داغونه و دیگه قابل کنترل نیست، خودش را خفه کرده از بس خورده و یکی را هم باخودش ورداشته بود آورده بود خونه و ......... راستش را بگو. درست تعریف کن. دیگه حتی ننه بابات هم نمی آن خونت. بعد از سه سال تازه فهمیدی چه گندی زدی. خانم اولی خوب چیزی پرت کرد جلو سگ!

همون برادرشوهر که بغلت می کنه پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 14:50

چه تاکیدی هم داره که زندگی خانم اولی دیگه درست بشو نیست. چرا مرتیکه طلاقش نمی ده؟ لجن کثافت الکلی عوضی واسه یه هرزه ای مث تو خوبه که به قول خودت تا نصف شب بمونه جلسه اتحادیه و جلو چشمت زن بیاره تو خونه و ... نه بیشتر

دوستت رویا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 14:47

Maryam ٥:٥٠ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
حسنا جون هر چند که احساس میکنم میخواهی ازاین زندگی بکشی بیرون و واقعا هم حق داری(اعصابتوبشدت خورد کردند)ولی میخواهم اینو بدونی خانوم اولی وبهار فقط صورت مساله رو پاک کردند،من خودم زنم و ازدواج کردم یعنی درک میکنم حس خانوم اولی رو... ولی ایا با رفتن تومشکلات زندگیشون که مردشو بسمت تو گرایش داد،حل میشه
؟خصوصا که صراحتا بتو اجازه ازدواج دادند،بنظرم یکجورایی هم اونا در حقت نامردی کردند،من بشدت تو و به اندازه خود شما هم از اینکه چرا خام شدی و با همسر ازدواج کردی ،ناراضیم ولی میگم خب اصلا چرا خانوم اولی تورو بازی دادو گناه احساس تو پای اونم هست،.....برای خوشبختیت از صمیم قلبم دعا میکنم.

پاسخ: مریم جون ممنون از همه حرفهات بغلماچ متاسفانه اوضاع طوری شده که مشکلات خانوم اولی که به هیچ وجه حل نمیشه و میشه گفت کار از این حرفها گذشته .اولین دلیل و یا بهتر بشه گفت اولین جرقه هم از طرف کسی بود از اطرافیان خودش که به قول معروف نمک خورد و نمکدون شکست و به خاطر منافع شخصی اومد به همسر یک سری مسائل رو گفت که خانوم اولی همون موقع که اجازه میداده این رو میگفته و اون رو میگفته و این منظور رو داشته . آدم غیر مطمئنی بود و کارش هم صد در صد نادرست . به همسر هم گفتم همون موقع که نه به حرف این آدم اعتماد هست و نه به کارش . ولی همسر( با وجود این که کار نادرست اون رو تایید نکرد و حتی جوابش رو هم داد که به شما ربط نداره ) هی پازلها رو کنار هم میچید و با صحبتهای بعدی که پیش اومد دید مثل این که واقعا همین بوده . با تمام اینها مقابله به مثلی نکرد و حرفی هم نزد ولی مقدمه ای شد برای کوتا ه نیومدنهای بعدی در برایر کارها و حرفها و مشکلات دیگه و این که به مرحله رودر رو ایستادن رسید.
حسنا بانو - ۱۳/٦/۱۳٩۳ - ٢:٢۱ ‎ب.ظ

پاسخ: عزیزم تقصیر من که با این انتخابم به جای خود اون رو که بارها گفتم. ولی این که هر کدوم از ما بعد از این تصمیم و این انتخاب برای زندگیهامون چقدر به طرف مقابل آسیب رسوندیم ، دیگه برمیگرده به همون احساس گناه شخصی که آیا اصلا حس بشه یا نشه . برای همین میگم من کنترلی روی افکار و عملکرد دیگران ندارم و متاسفانه بصورت نا خواسته درگیر تبعات همون افکارها و عملکردهای اشتباه میشم .حس هم میکنم که با یک پروسه مدام طرف هستم . برام هم فرق نداره که ایا برای دیگران بهتر خواهد شد یا بدتر . فکر میکنم برای خودم چطور میشه و من تا چه حد اجازه دارم به خودم طلم کنم که مرتب درگیر مشکلاتی باشم که بهم ربط نداره . همین هست که اینها رو میگم . برای خودت هم همیشه بهترین باشه . ممنون از دعای خوبت . شاد و سلامت و خوشبخت و موفق باشیماچ
حسنا بانو - ۱۳/٦/۱۳٩۳ - ٢:٢٦ ‎ب.ظ




مریم جون چرا با فیلتر شکن؟
چرا بی اسم و آدرس؟ مگه قرار نشد همه با شماره ملی وارد بشن؟ چی شد؟

مریم جون، شما وقتی می ری خواستگاری واسه آقاتون ( دیدم انگار خیلی برات عادیه) از عروس و باباش بله را می گری، بعدش دیگه می ری حاجی حاجی مکه؟ این اجازه و خواستگاری چطور بود که بعد خانوم اولی فراموشی گرفت؟ هر وقت اینجای پاااااازززززل را حل کردی، اونوقت حسنا هم می شینه برات پازل حل می کنه.

حسنا تو که اینقد استاد پازلی، خب این پازل را هم بچین دیگه

حسنابانو یک زن دوم پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 14:44

به شما در اصل باید گفت نیما خانوم زبانچون ای پی که نشون میده قبلا خانوم بودی مینوشتی . حالا فرقی هم نداره .همین که من مثل بعضیها به زور دنبال دادگاه و اجرا گذاشتن مهریه و توقیف اموال و پول و حکم جلب نیستم ، خدا رو شکر . حداقل من خیالم راحت هست که با بخشیدن مهریه مشکلی برام پیش نیومده نه این که بترسم اگر مهریه نبود طرف من رو طلاق داده بود رفته بودنیشخند دلم برات سوخت حتما محبت و توجهی و حمایتی از خانواده ات ندیدی و خودت هم استقلالی نداشتی که اینطور گفتی



بدترش کردی که.
الان که حق طلاق داری واسه چی تو این همه بدبختی دست و پا می زنی؟ اگه حق طلاق نداشتی می گفتی طلاقم نمی ده عاشقمه چیکار کنم.
الان سوال اینه که موندی چیکار کنی؟

حسنا بانو یک زن دوم پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 14:41

سحر ٦:٢٥ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
سلام حسنا جان؟ خوبی عزیزم؟ قلب اول در مورد دوستت فرشته، گفتی بودی چیزی نگیم اما یه نکته که همه ما خانوما داریم اینه که وقتی عزممون رو جزم می کنیم کاری رو انجام بدیم و اون تصمیم از روی عقل باشه، کوه هم نمی تونه جلومون بایستهچشمک فقط امیدوارم بعد از رفتنش، بی مسئولیتی ناشی از بیماری پدر بچه ها به اونها صدمه ای نرسونه، نگران در مورد خودت هم خدا رو شکر اینقدر عاقل و با شعور هستی که کاملاً از روی عقل به زندگی خودت نگاه می کنی پس مطمئنم همیشه بهترین تصمیم رو می گیری ماچبغل

پاسخ: سلام سحر جون ممنون ازت بغلماچ تو خوب هستی ؟ امیدوارم که خوب باشی و شاد و در آرامش . دقیقا همینه خدا نکنه که یک تصمیمی بگیریم چشمک من هم امیدوارم اینطور نشه براشون . مشاوری که میره بهش تمام این هشدارها رو داده که اصلا بعید نیست شوهرش هر گونه اعمال فشاری داشته باشه و هر عکس العملی انجام بده .برنامه بچه ها که مشخص هست برای مدرسه و کلاسهاشون و همه چیز و تو فکر پرستار هم هست که زودتر پیدا کنه و انخاب خودش باشه برای این که تنها نباشند تو خونه و به کارهای خونه و غذا و رسیدگی به بچه ها برسه . مضافا این که مادر شوهر فرشته هم یک خانوم مسئوله و از اونها نیست که به امان خدا رها کنه. در هر حال باز هم مشکلات خودشون رو خواهند داشت و امیدوارم که بتونن از پسش بر بیان. در مورد من هم محبت داری همیشه . ممنون ازتبغل
حسنا بانو - ۱۳/٦/۱۳٩۳ - ٢:۳٤ ‎ب.ظ


1- ریز زندگی و برنامه ریزیش را با حسنا انجام می ده. کلاسها و ثبت نام بچه ها مشخص شده، لباس فرم مدرسه تهیه شده و پرستار هم گفتن که شام بپزه و الان فقط مونده فرشته بلیط یکطرفه تهران اردبیل را تهیه کنه.

2- نفش مادر در خانه همان پرستار است. گفته پرستار بیاد که دیگه همه چیز حله. برای یک پسر نوجوان و یک دختر دبستانی.

3- برو خودت را سیاه کن حسنا. به قول بی نام اونی که زندگیش را باخته و معتاد و الکلی و دربه در شده مردک هست و الان داری برنامه همون را می ریزی.
تو هر وقت مشکلی داری به اسم یکی دیگه می نویسی. یادته می گفتی برام از جادو و جنبل بنویسید. دنبال این بودی با جادو خانم اولی را بیرون کنی.

هلن پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 10:55

من نمیدونم این پاره پوره که پیرمرده اجازه نمیده با کسی معاشرت داشته باشه و سر یه خونه خاله رفتن طلاقش داده بود و یه پشه نر هم نمیذاره از کنارش رد شه چطوریه که میاد و میگه شوهرم میگه بایداجتماعی بشی و تشویق به پیشرفتش میکنه ومیره رو پروژه کار میکنه واحتمالا تو پروژه هم که با صد تا سیبیل کلفت همکاره.بابا تورو خدا ول کنید تورو خدا نه ماه درآمدش به ۶۰ میلیون میرسه و نمیدونم چه و چه.آدم نمیدونه دم خروس رو باور کنه یا قسم شاه عباسی رو.

عفبفه=تگتم!!! پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 08:25

9- estefade az kalame darb be jaye dar! l mesle toktam
http://kenesmirza.blogsky.com/1392/11/15/post-63/%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-2

10-afife gahi az ghazahaei k taein mikarde va madare jari jan! behesh gofte enghad k shoma kadbanoo o honarmandi age tu r ahe honar miarfti movafaghtar mishodi

bazam kheili chiza hast man motmaenam eshtebah nemikonam
:O

عفیفه=تکتم!!!!!!!!!!!! پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 07:24

enghad in shabahat ziade ke khoshkam zade!!!"
1-har 2 40 sale
2-har kodam neveshteand k ghade bolan 170 daran va shenaye keral sine miraftand!

3-har 2 ta 2 ta bache daran daghighan dar hamin senha onam dokhtar pesar, va afife tu postaye akharesh mige vaghti 3 sal pish dokhtaram donya omad...
4-shohare toktam ham sene balaei dare va alan 50 sal ro rad karde va tebghe aksha lagharo sabze ast eine tosifate afife
5-har 2 10 sale ezdevaj kardan
6-afife chanid mah az ye moshkele khanvadegi harf mizad k bad goft mariziye yeki az azizaneshe ke ba saratane pedare toktam joor dar miad
7-avale webe drahpaz2 toktam neeshte ke az afsordegi bade zaymane shadidi anh mibare k eine afife ast
8-toktam hamishe mige madaresh az az malak ha va ghadimihaye mashhade va afife ham hamino dar morede madaresh mige
9-.....bazam yam biad minevisam

عفبفه پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 06:48

daram be natayeje ajibi miresam k bavaretoon nemishe

doostan be nazare man afife khatoon dr toktam ast

مینا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 03:55

وای این همه روده درازی کرده که بگه من دنبال کیفیت زندگی هستم نه کمیت؟ جل الخالق .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 02:09

من باور می کنم که مردک گریه می کنه.
من باور می کنم که مردک چند وقتی هست که ور دل حسنا نشسته.
مردک گریه می کنه نه برای حسنا برای زندگی که داشته. موقعیت اجتماعی، خانواده خوب، همسر مهربان، پول، شغل خوب، بچه های مودب که به حرفش گوش می دادند،‌ خواهر و برادری که بهش احترام می ذاشتند، پدر و مادری که به فرزندشان افتخار می کردند و .... مردک الان هیچ کدام از اینها رو نداره.
مردک دیگه توی خونه خانم خانما جایی نداره خیلی وقته که اون خانم مردک رو از خونه ش انداخته بیرون اموالش هم که مال خودش بود ازش پس گرفته.
این شوهر فرشته نیست که معتاد شده و بیش از حد می نوشه بلکه خود مردک هست. اون جلسه های کاری که حسنا می گفت توی خونه برگذار می شه چیزی نبود غیر از این که مردک دوست و رفیق هاش رو می آورد خونه حالا دیگه مردک پولی نداره، کار نداره هنوز قیافه ش انقدر تابلو نشده ولی دیگه پولی نداره که برای حسنا خرج کنه که حسنا رو ببره سفر خارج از کشور به دلیل اعتیادش سفر کردن براش خیلی سخت شده مخصوصا خارج از کشور

سوگند چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 23:36

مریم جون و دخترش حذف شد. عروس مریم جون که دوست جون جونی حسنا بود حذف شد. خانمها الف، ب، پ، ت ... حذف شدن
هر دو هفته یه بار مردک می رفت سفر. سفرهای همراه همسر حذف شد. عید مردک حسنا را گذاشتش خونه و با خانواده اش رفت سفر. تابستون هم جایی نبردش. الان نه ماهه حسنا ور دل فرشته جونه
نه این که خانم اولی کلا مردک را تحویل حسنا داده، کیفیت هم بالا رفته همه چی حذف شده. با همسایه های خونه قمرخانوم در طبقه 120 برج سه واحدی، مست می کنند و خانوم می برن خونه و ... نه بیشتر

گیسو چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 22:23

ای حسنای بدبخت بیچاره اونقدر در انزوا بودی و مهمون به خونه ات نیومده که دست به دامن در و همسایه شدی واسه مراوداتت .چقدر تاسف برانگیزه که فامیلت خبر ندارن زن دومی و اصلا خونه ات نمیان ! حتی خواهرهات و ......فامیل پیر مرده هم که در کل سالی یک بار میان خونتون و همیشه یه قصه تکراری رو صد بار مرور می کنی به خورد خنگولیسمهای وبلاگت میدی! میگم حسنا چرا یه مرتبه مریم جون از صفحه روزگار محو شده و خبری ازش نیست .الان فرشته و پیر زنه جاشو گرفتن ؟!!احتمالا همین طور پیش بری ماجراهای فرشته رو مثل سریال 500قسمتی می کنی و به خنگولیسمها تحویل میدی .این همه نوشتی که بگی همسایت مشکل داره ؟ خوب داشته باشه به توچه مگه تو فضول مردمی .دیگه حرف واسه گفتن نبود الان پیله کردی به فرشته و کیفیت زندگی !!!
کیفیت زندگی رو چطور و با چه معیاری میخوای بسنجی ؟
ظاهر خوب یک زندگی از نظر تو کیفیت بخشه ؟!! جمع کن این تخیلاتت رو

تکتم چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 20:55

پارسال را بگو که همش مرخصی بود. دوبار سفر خارجی و هر ماه هم سفر داخلی و ... حالا امسال خوبه دیگه مردک می ره سفر نمی برتش. خانوم اولی حسابی نشوندتش سرجاش
گاهی از مسافرت مرخصی می گرفت می رفت سرکار

تکتم کجاست؟ نه این می ره وبلاگش، نه اون می آد.
روز پزشک هم تبریک نگفت!

سایه چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 19:03

میگم این حسنا جون که کلا یا داره پست مینویسه یا تو وبلاگهای دیگه نظر میده ماشالله همه وبلاگها از زن رنگین کمانی تا گولو و گیلاسی و غربتی و.....رو هم که میخونه پس کی میره سرکار کی به کارهای خونش میرسه کی پای درد و دل فرشته میشینه کی فرصت میکنه بره فرشته رو یه دقیقه بغل کنه کی قلاب بافی میکنه اصلا و به مرغا ترشی میماله؟؟؟!!!!جعل الخالق حسنا جون تو چقد انرژی و توانایی داری راستی در مورد این خانم 60میلیونی من یه سوال دارم همین سارای 29ساله همسر کهنسال ایشون که گفتن خرج زندگی با خودت و همه چی دونگی دقیقا معیارش برای ازدواج با یه پیرمرد زن دار با چهار تا بچه چی بوده!!!!واقعا اینا ملت رو چی فرض کردن که هر دروغ شاخداری رو بلغور میکنن!!!!

دوستت رویا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 17:03

یک حسنا بانو هستم ۱٢:٢٧ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
عسل جون در راستهای کامنت احمد رضا باید بگم ....

گویا خیلی امر بهت محبت شده حسنا ......
تو وبلاگ خودت کم دری وری می گی، وبلاگهای بقیه هم می ری عزمت را جمع میکنی جواب کامنت می دی اونم در راستهههها

یک حسنا بانو هستم ۱٢:٢٧ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٢ شهریور ۱۳٩۳
عسل جون در راستهای کامنت احمد رضا باید بگم متاسفانه ایشون دچار اعتماد به نفس کاذب شدند و از دونه دونه سخنانشون پیداست خنثی یعنی شما انقدر عالم و کامل هستید که دختری مستقل دهه شصت بیاد این رو بگه ؟ عجب ابرواینطور که من میبینم خانواده تون شما رو شیئ فرض کردند و به عنوان یک مرد بالغ و فهمیده نمیشناسند که قدرت انتخاب شریک زندگی رو به دست خودتون بسپارند.شما هم این که دیگران براتون تصمیم بگیرند رو قبول کردید و به اون بلوغ فکری نرسیدید که خودتون تصمیم گیرنده نهایی باشید . تازه از نظر گذران زندگی هم یکی از فاکتورهاتون کمک مالی خانواده هست و معلومه در توان خود نمیبینید که مرد مستقلی باشید. اونوقت یک دختری بیاد بگه خرج زندگی رو خودم میدم فقط بیا منو بگیر
اونوقت یک دختری بیاد بگه خرج زندگی رو خودم میدم فقط بیا منو بگیر
اونوقت یک دختری بیاد بگه خرج زندگی رو خودم میدم فقط بیا منو بگیر
اونوقت یک دختری بیاد بگه خرج زندگی رو خودم میدم فقط بیا منو بگیر
. الان شاخهای سبز شده روی سر من پیداست از این حرف متفکر


حالا یه دونه جالب ترش من شنیدم، اگه بگم شاخات جوونه و شاخ و برگ می زنه حسنا
یه دختری متولد دهه شصب با خانواده تحصیلات وضع مالی عالی آپارتمان مستقل شغل دولتی خوب و .... هر چی بگم کم گفتم. از اونایی که توپ تکونش نمی داد رفته به یک مرد متاهل زن و بچه دار گفته تو بیا منو بگیر برای 6

خواستگار خوبم داشتا!
اما خودش خیلی دوست داشت به این مرد متاهل و زنش کمک کنه در تامین 6 خانواده

پریا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 15:31

همسرم چون نزدیک سی سال از من بزرگتره، اعتقاد داره که من باید یاد بگیرم رو پای خودم وایسم. انگار بزرگترین رسالتش تو این دنیا رشد شخصیت اجتماعیه منه.

29 سالته، همسرتم ازت 30 سال بزرگتره یعنی 59 سالشه، سر پیری و معرکه گیری.
حالت از چیز مرد 60 ساله بهم نمی خوره اونم دست دوم

ﺣﻨﺎ چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 14:24

ﺗﻮﺟﻪ ﻃﻠﺒﻲ ﺣﺴﻨﺎ و ﺩﻓﺎﻋﺶ اﺯ ﮔﻮﻟﻮ و ﮔﻴﻼﺳﻲ ﺭﺳﻤﺎ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﻣﻴﺪﻩ
ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﺩﻭﻧﻲ ﻋﺴﻞ ﺧﺎﻧﻤﻲ ﺑﻨﺪاﺯﻱ ﺑﺪ ﻧﻴﺴﺖ

آوا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 13:28

این خوشگل چدیده! سارای شماره 2 که آدرس وبلاگش هست پاره پوره!

اینقدر سواد و توانایی و هوش داره که چند ماه گذشته شصت میلیون درآمدش بوده. سی میلیونش را خرچ خونه مامانش کرده و سی تاش هم خرج خونه شوهر قرضی اش!

اما بلد نیست عکس آپلود کنه اونم تو پرشین بلاگ که آپلودش هم همونجاست

زنی که هوش عمومیش و سوادش اینقدر کمه، چطور ماهی هفت هشت میلیون درمی آره؟ برای سن سارا و دنیای امروز این مشکل سارا مثل اینه که بگه من سواد ندارم! آدم بی سواد چه شغلی می تونه داشته باشه که ؟؟؟؟؟؟


همتون از دم بی سواد و آویزون و بدبختید. به وبلاگ که می رسید شغل و تحصیلات و وحنات و سکناتتون را رو می کنید.
حسنا نشسته کنج خونه، شغل قبلیش هم که کلفتی مادرزن مریض آقای همکار بوده، حالا شده خدای اکتسابات و داشته ها و خوبیها و ...
سارا هم که نیامده بند را به آب داد

آوا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 13:19

دست از سر آی پی برداشتین، گیر جدید آدرس ایمیله.

ایمیلی که در هر دقیقه می شه ده تاش را ساخت، آدرسش چی را نشون میده؟

البته ببخشید یادم نبود، خواننده های تو از سطح و طبقه ای هستند که
یا ایمیل ندارند،
یا ایمیلشون با شوهرشون و دو تا بچه شون مشترکه (یاد نوشابه خانواده افتادم)
یا حسنا جون خودم بلد نیستم، بذار شب شوهرم بیاد کمکم کنه برات ایمیل بزنم
یا ایمیلم خرابه ( این یکی را من هیچوقت نفهمیدم)

خودت هم از این قماشی دیگه. فکر می کنی آدرس ایمیل مثل شماره ملی است

آوا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 13:13

مردک با این همه حساسیتش به تو که می گه خونه خواهرت به خواهرت بگو در اتاق را از پشت، روت قفل کنه یه وقت نصف شب پانشی بری سروقت شوهرخواهرت،

تو را برده همسایه یه مرد الکلی کرده؟ اگه تو آسانسور حالش خوب نبود و یه دلی از عزا درآورد چی؟

کاش این خانم اولی یک کم دلش به رحم بیاد، یه کم پول بده شما برید یه جا با دو تا آدم محترم همسایه بشید.

والا به قرعان!
برج سه واحدی !!!!!!

آوا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 13:09

این رو بگم که شوهر فرشته واقعا دوستش داره و عاشقش هست و اصلا توجهی به زن دیگه و این مسائل نداره . همه اینها هم یا از سر مستی هست یا زیاد کشیدن یا رفیق پایه برای کشیدن و خوردن میخواد در حد همون چند ساعت . که هر از گاهی یک زنی میشه به جای مردها . نه بیشتر



این نه بیشترت منو کشته
کلا حرمت و احترام و عشق و علاقه و .... برای حسنا واژه های نامانوسند!

سیما چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 12:36

دوستای گلم در مورد ملودی اتفاقهای روزانه کسی چیزی میدونه؟
این خانم که زن پسرعموش بود این مسعود از کجا پیداش شد بهش شوهر کرد؟
بعد این پزشک فوق تخصصی که دنبالشه(اخه زن قحطی اومده) کی بوده و جریانش چیه؟ لطفا جریان این ملودی اتفاقهای روزانه را یکی کامل برامون تعریف کنه قربونتون برم که چراغ این خونه را روشن نگه میدارید

حسنا هم امارش افت کرده هم قصه پردازیش تو تهران امروز امکان نداره اینجوری همساده بازی مد باشه! اونم به این شوری و زنندگی ههههههه

گیسو چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 11:42

وا چه عقده ای بلند شده به خانم همسایه زنگ زده بگه یه دقیقه میخوام بیام بغلت کنم برم مرض هم جنس بازی هم به درد و مرضای دیگه اش اضافه شد

آرام سارا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 03:43

برگ پنجاه و دوم
ساعت ٩:۳٦ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٠ شهریور ،۱۳٩۳ : توسط : آرام سارا
روزهای بسیار سختی رو گذروندم...

عمیق ترین غم زندگیم رو تجربه کردم... الان که چند روز گذشته هنوز باورم نمیشه بتونم از ته دل بخندم...

اونقدر فکرم مشغوله و غمگینم که فکر میکنم یعنی کی میتونم از ته دل بخندم...

من میدونم که همسرم تمام تلاشش رو خواهد کرد تا دوباره غمها رو دور کنه و من بخندم...

زخم خوردم... درد کشیدم اما فکر کردم کسی بخاطر یک زخم خودش رو زنده به گور نمی کنه...

برای همین ایستادم... اگر چه هنوز زانوهام میلرزه...

زخمم مرهم میخواد و نباید بزارم عفونی بشه باید روش مرهم بزارم و ازش مراقبت کنم تا خوب بشه...

قطعا طول میکشه

قطعا باز هم درد خواهم کشید...

اما میدونم تنها کسی که میتونه کمکم کنه تنها کسیه که بیشتر از همه شادی من براش مهمه...

برام دعا کنین

لالا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 02:06

بازم یک طومار چرند پرند و تکرار مکررات. حالات سینوسی افسردگی-مانیا اش هم برگشته...قبل عید مانیک شده بود میخواست خوش باشه و در یک هفته چندتا پرده و روتختی و کوسن ببافه و بره کوه و حامله بشه حالا دوباره برگشته تو فاز افسردگی و گریه و طلاق و ...

راستی خوبه ماجرای فرشته خانم رو خیلی سربسته بهش گفتند اون قدر سربسته که این از رقم حساب فرشته که میشه باهاش خونه خرید خبر داره! از میزان دارایی های شوهرش و این که کدوماش ارث رسیده کدوماشو خودش خریده...عدد خواهران و برادران دو طرف و محترم و نامحترم بودنشون و....
اینم که فرشته خانم بچه هاشو میگذاره پیش یک آدم معتاد الکلی دیگه نوبره که پایه میاره خونه با یک دختر نوجون و پسری که اونم ممکنه کشیده بشه به این راه...چیزیه که هیچ مادری نمی تونه باور کنه!
حسنا کم خالی ببند. در ضمن مرسی تکرار کردی که همسر این مدت پیش تو بوده.باور کردیم مثل سه واحدی بودن برج و پنت هاوستو!

حسنابانو یک زن دوم چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 00:54

پگاه ٢:۱٢ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱۱ شهریور ۱۳٩۳
به نظرمن دوست داشتن خود خیلی چیزه خوبیه بخصوص اگه از لحاظ کاری، تحصیلی، درامدی به سطح بالایی برسی ... یا بچه های خیلی خوبی تربیت کنی... یا...

بخصوص اگه از لحاظ کاری، تحصیلی، درامدی به سطح بالایی برسی ... یا بچه های خیلی خوبی تربیت کنی
بخصوص اگه از لحاظ کاری، تحصیلی، درامدی به سطح بالایی برسی ... یا بچه های خیلی خوبی تربیت کنی
بخصوص اگه از لحاظ کاری، تحصیلی، درامدی به سطح بالایی برسی ... یا بچه های خیلی خوبی تربیت کنی


نتایجی که بهشون رسیدی خیلی خوبه اما
به نظرمن تو "حسنا" وقتی با تمام شرایط خوبی که توی زندگیت داشتی... پدر مادر خواهرها شرایط مالی خوب ، بازهم تصمیم گرفتی همسر دوم یک مردی با شرایط همسرت -که وابستگی بسیار زیاد به زندگی اولش هم داره- بشی... اون موقع هم خودت رو خیلی دوست داشتی...
چون معمولا توی اون شرایط خانم ها به بقیه فکر می کنن

چون معمولا توی اون شرایط آدمها به بقیه فکر می کنند
چون معمولا توی اون شرایط آدمها به بقیه فکر می کنند
چون معمولا توی اون شرایط آدمها به بقیه فکر می کنند

به زن اول همسرشون به بچه ها به مادرپدر همسرشون... خیلی ها که حتی از خیلی لحاظ محتاج هم هستن به خاطر بقیه اطرافیان این کار رو نمیکردن

اما تو فقط به خاطر شخص خودت اینکارو کردی...
اما تو فقط به خاطر شخص خودت اینکارو کردی...
اما تو فقط به خاطر شخص خودت اینکارو کردی...

احتمالا حتی خیلی ارزشهای پدر مادر و خانواده خودتم ندیده گرفتی
یعنی نشون میده که کلا از اول خودتو دوست داشتی
حالا نمی دونم کیفیت چی تغییر کرده یا چه چیز اضافه تری نیاز داری، که باز بیشتر از پیش میخوای روی خودت زوم کنی...

حالا نمی دونم کیفیت چی تغییر کرده یا چه چیز اضافه تری نیاز داری، که باز بیشتر از پیش میخوای روی خودت زوم کنی...
حالا نمی دونم کیفیت چی تغییر کرده یا چه چیز اضافه تری نیاز داری، که باز بیشتر از پیش میخوای روی خودت زوم کنی...
حالا نمی دونم کیفیت چی تغییر کرده یا چه چیز اضافه تری نیاز داری، که باز بیشتر از پیش میخوای روی خودت زوم کنی...

بعدش هم بنظر من فمینست اعتماد بنفس وقتی درسته که یک زن توی زندگی روی اکتسابات خودش وایسته
اعتماد بنفس وقتی درسته که یک زن توی زندگی روی اکتسابات خودش وایسته
اعتماد بنفس وقتی درسته که یک زن توی زندگی روی اکتسابات خودش وایسته
اعتماد بنفس وقتی درسته که یک زن توی زندگی روی اکتسابات خودش وایسته


نه شرایطی که با زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی بدست بیاره
نه شرایطی که با زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی بدست بیاره
نه شرایطی که با زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی بدست بیاره
نه شرایطی که با زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی بدست بیاره

پاسخ: پگاه خانوم با اجازه از قسمت اخر کامنتون جواب میدم .البته شما ادرسی هم از خودتون ننوشید و حتما حس کردید من باید بخونم و وباید جواب بدم . مخصوصا تایید کردم که این رو بگم که اجازه نمیدم شما بیای و این حرف رو به من بزنی و توهین کنی . من اصول اخلاقی رو هیچوقت زیر پا نذاشتم و نخواهم گذاشت . اگر اشتباه کردم قبول دارم ولی این حرف رو هرگز .جای شما بودم عذر خواهی میکردم و البته تجربه به من ثابت کرده در خیلی از موارد نباید از خیلی ها انتظاری بیش از این داشته باشم خنثی
حسنا بانو - ۱۱/٦/۱۳٩۳ - ٧:٢٦ ‎ب.ظ

پاسخ: شما یک بار دیگه نوشته من رو خط به خط بخونی متوجه میشی . من گفتم اون فکری که کردم و اون انتخابی که داشتم اولین چیزی که زیر سوال برد کیفیت زندگی ام بود و این رو قبول دارم . حالا دلیل نداره آدم یک روزی یک اشتباهی کرد تا آخر عمر بیاد بگه من همون طرز فکر رو دارم و اصلا به کیفیت و مسائل دیگه فکر نمیکنم و اصلا در نظر نمیگیرم . در ثانی با توجه به نوشته هام و این توضیحی که وقت خودم رو گذاشتم دوباره برای شما نوشتم ، دقیقا اون موقع خودم رو دوست نداشتم به میزان الان . چون اگر دوست داشتم یک طور دیگه تصمیم میگرفتم . علاوه بر این وقتی یک نفر خودش یک چیزی رو میگه و یک تصمیمی گرفته معمولا آدم نمیاد اول به اون فکر کنه .با این همه من این کار رو هم کردم و به حد کافی نگران این بودم و دراین مورد با خودش هم صحبت کردم . اگر خانوم اولی یک خانومی بود که در جریان هیچی نبود بله حرف شما درست بود. البته در اون موقع هم من باشم اینطوری صحبت نمیکنم ولی شما هر طور راحتی . همه این آدمهای عاقل و بالغی که نام بردید از خانوم اولی و پدر مادر همسر و خود همسر و بقیه همه در جریان بودند و این من نبودم که سراغ اونها رفتم .اونها بودند که اومدند . اگر
حسنا بانو - ۱۱/٦/۱۳٩۳ - ٧:٢۸ ‎ب.ظ

پاسخ: اگر خانوم اولی یک خانومی بود که در جریان هیچی نبود بله حرف شما درست بود. البته در اون موقع هم من باشم اینطوری صحبت نمیکنم ولی شما هر طور راحتی . همه این آدمهای عاقل و بالغی که نام بردید از خانوم اولی و پدر مادر همسر و خود همسر و بقیه همه در جریان بودند و این من نبودم که سراغ اونها رفتم .اونها بودند که اومدند . اگر من قبول کردم اشتباه کردم و بدی کردم در حق خودم نه دیگران . دیگران تصمیم خودشون رو گرفتند و من هم تصمیم خودم رو . اعتراف میکنم هر دو طرف هم اشتباه کردیم و الان همه کاسه کوزه ها نمیتونه سر من شکسته بشه .در مورد پدر و مادرم هم که به اندازه کافی تو این وبلاگ نوشتم
حسنا بانو - ۱۱/٦/۱۳٩۳ - ٧:٢٩ ‎ب.ظ


آفرین به پگاه و این کامنت زیبا
حسنا در جواب 12 خط کامنت، 22 خط نوشت و نتونست حتی یک کلمه اش را جواب بده !!!

کلمه "خانمها" را تغییر دادم و "آدمها" گذاشتم.
آدم اگر آدم باشه، توی تصمیماتش دیگران را هم در نظر می گیره. جنسیتش مهم نیست.

بابای نوژان چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 00:42

مامان نوژان٢:٠۳ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱۱ شهریور ۱۳٩۳
سلام حسنا جون. چقدر خوب کردی که دوباره برگشتی. من خیلی بهت سر می زدم. از عاشقانه هات و صبوری هات بنویس عزیزم. دوستت دارم . آبجی گلم. مامان نوژان


از این عاشقانه ها قسمت بابای نوژان بشه.
همه بگین آمین!

سارا همسر دوم سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 22:50 http://parepoore.persianblog.ir

اینم یه خوشگل خوش تیپ تحصیلکرده پولدار خانواده دار جدید !!

هم از هم سرتر و خانوم تر و خوشگل ترن این دومی ها

تکتم سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 22:48

بیتا نمی خواد عروس بشه بابا.

مهران زن داره و دو تا دختر بزرگ. اینم زنگ تفریحشه.

سارا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 22:12

تاریخ مصرفش واسه مردک تموم شده، رفته تو نخ زدن مخ شوهر فرشته!!!
چندین و چند بار تاکید کرده که پولداره و ثروتمنده..
وقتی رو یه چیزی کلید میکنه معلومه هم عقده شو داره و هم واسش مهمه..
بدبخت فرشته داره دستی دستی شوهرشو تحویل این عفریته میده..

پریسا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 20:11

چه خنده خانوم کثافتی هست. از رو هم نمی ره. می گه خانوم اولی و فلانی و بهمانی و ... همه در جریان بودن که من با مردک یواشکی می رفتم ویلای شمال!!

خنده خانم، اگه خانم اولی خودش اومد خواستگاری تو، چطور دیگه پیگیر بقیه ماجرا نشد؟ مگه نمی گی اصرار کرد که من زن شوهرش بشم. چطور شد یادش رفت مراسم عقد و عروسیتون شرکت کنه؟

فقط یه آدم بی خانواده می تونه به زنی که بهش می گه من تو را برای 6 با شوهرم انتخاب کردم بله بگه. اسم این اشتباه نیست، بی خانواده و بی شخصیت بودنه!

mahrnaz سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 20:07

پاسخ: مهناز جون دقیقا همینطوره مضافا این که خانوم اولی شرایطی بوجود اورده که دیگه زندگی نمونده که حالا بخواد تغییر کنه یا نکنه
حسنا بانو - ۱۱/٦/۱۳٩۳ - ٧:۱٥ ‎ب.ظ


گند بزنن به هرزگی مردک و زیاده خواهی تو
اونی که باعث شده زندگیی نمونه و زندگی اونا خراب بشه توی هرزه هستی و مردک آشغال. تازه طلبکار شده، می گه اون خانم کاری کرده که دیگه زندگیی نمونده براش!!!

به نینا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 20:04

نینا جون حسنا حرف از جدایی نزده. می گه بیشتر می خوام. کیفیتش باید بره بالا. خانم اولی را دفن کنند و بهار را زنده به گور تا کیفیت 6 من بره بالا

دوستت رویا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 20:01

تفاوت زن هوچی گر و احساساتی و هیجانی
با زن سیاستمدار خونه خراب کن

1- تکتم: با پیش ساخته یه حرف کوچیکی بینشون پیش می آد. غربتی هم یه کم بی توجهی می کنه تا این خانم احساساتی شوهر بچه دار، دست از سرش برداره. این می شه کامنت و برخورد تکتم در مقابل بی توجهی غربتی:

اینجوریه دیگه؟ حالا کامنت های ما جواب نداره و بدون شرح تایید میشه
ببم جان ما یه بار توضیح دادیم که حریم شما مال خودت ! شوخی کردم قهر نکن , تازه کلاسام هم تموم شد !


2- حسنا: غربتی یه زمانی به قول خودش وبلاگ براش جذابیت داشت و شروع کرد به نوشتن و برای مشتری جمع کردن رفت سراغ وبلاگ حسنا و درخواست تبادل لینک و ...

الان دیگه کارش با حسنا تمام شده. بودن لینک حسنا در سمت چپ وبلاگش براش افت داره. بالاخره دو تا دوست و آشنا رد میشن، مایه آبروریزیه. آمار حسنا هم که اومده پایین و دیگه به درد تبلیغات نمی خوره. لینک حسنا را برمی داره.

کامنتهای حسنا و عشوه شتریهاش بعد از حذف شدن لینکش از پیوندهای غربتی دیدنیه
نمونه عینی رفتارهای یک زن ... این کاره است که با عشوه و ... می خواد مرد خر کنه.
حسنا جون، غربتی جنس شناسه ...س گشاد تو را که دو تا شوهر و پسر همسایه و آقای همه کار و ... فیضش را بردن، مفتم نمی خره. برو به زور تخمه و میوه بده به همون پیرمرد هرزه

نکنه داری برنامه می ریزی برای
نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم
نهایتش یک خداحافظی هست و یک مدت غم

حسنا بانو یک زن دوم سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 19:53

تیناجون حسنا کی گفت می خوام برم؟ از این حرفهای دوپهلو و الکی همیشه می نویسه. عاشق مرموز بودن و بقیه را دنبال خودش کشوندنه. یادته چندماه پیش همش حرف از حاملگی و ویار ترشی و ... میزد. وقتی بش می گفتن حامله ای چشم و ابرو می اومد و درست جواب نمی داد. به یکی می گفت آره به یکی می گفت نه. حتی خود زن دومیها را هم خر کرده بود. رفتن تو وبلاگشون نوشتن حسنا حامله است تبریک می گیم. بعد دوماه گوربه گور شدن، گفت حاملگی را گذاشتم واسه وقتی که شوهرم به سن قانونی برسه 50 سالگی زوده واسه بابا شدن.
این حرفای مبهم و نامفهومی هم که خوندی از اون دست حرفاست. حسنا بمیره، جنازه اش را نمی ذاره از اون خونه ببرن بیرون و می گه من می خوام همینجا بمونم. کجا را داره بره؟ یه دختر ول و هرزه و بی پدرمادر تو تهران بوده که خودش را خراب کرده سر یه زندگی.

تینا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 16:54

برو خودتو سیاه کن حسنا. نگو می خوام برم تو اگه دست خودت بود محال بود و هست از این زندگی دست بکشی. عذرتو خواستن عزیزم. اینقدر کیفیت زندگی کیفیت زندگی نکن . تو کسی هستی که کیفیت زندگی برات مهمه؟ تو هستی که اعتماد به نفس بالایی داره؟تو رو خدا اینقدر مارو نخندون.اینهمه مشاور و دوست و اشنا بهت گفتن برو دست از سر اون زن مریض بردار .دست از زندگی اون زن بردار فقط می گفتی و توجیه می کردی که نه من مردک رو دوست دارم عاشقشم بهش وابسته م. اگه برم دیگه شانسی ندارم. اصلا چرا من جدا شم. خانم اول جدا شه.چرا من تاوان سه نفر رو بدم. حسنا کاراش خیلی بامزه س. تو ی دوران ی خانوم که نمی دونم ن بود پ بود ت بود بهش نصیحت کرد پیشنهاد کرد تو اون زندگی بمونه حسنا تحت تاثیر قرار گرفت. ی مدت خزعبلاتش تو اون فاز بود. حالا که عذرش خواسته شده بعد از این همه مدت ی خانوم فرشته نامی پیدا شده تصمیم گرفته جدا شه. حسنا هم تصمیم گرفته بره .

یک دختر معمولی سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:58

این شرایط خوب و اکازیونت که ازش حرف می زنی چیه؟ نه خانواده درستی داری، نه شخصیت و تربیت درستی که ازدواجت خودش اینو نشون می ده.

هر طوری هم بگی اشتباه، یک دختر معمولی (نمی گم خیلی تاپ، فقط معمولی) وقتی کسی بره خواستگاریش و بگه دنبال یکی برای 6 می گردم و زن و دختر بزرگ هم دارم و قصدم هم جدایی و ... نیست. فقط یکی می خوام برای 6. یک دختر معمولی با خانواده معمولی اگر به این خواستگار لگد نزنه، حتما تو گوشش می زنه.

تو اشتباه کردی. ولی این اشتباه نشون می ده که تو درست تربیت نشده بودی و خانواده درستی هم نداشتی.

حتی معمولی هم نیستی. از معمولی پایین تری. از نظر سطح خانواده و تربیت و شخصیت و عزت نفس.

لیسانس دانشگاه آزاد واحد علی آباد کتول، هم که توی هر سوپری سه تاش را می دن صد تومن. اینم تحصیلاتت!

شغل هم که قبلا کارگر خونه همه کار بودی و مریم جون به زور از بغل شوهرش درآوردت بیرون! عکسهای آشپزیت که یادته؟ همشون تاریخ و ساعت مرغ سرخ کردنت و ژله درست کردنت، وسط ساعات اداری و روزهای کاری بود.

تو فقط جوانی و زیبایی داشتی که خیلی از فا... هم دارند. الان با دو بار ازدواج و مخصوصا ازدواج دومت، جدا بشی تنها راهی که واست می مونه خودفروشیه. اونم 6-5 سال دیگه کاربرد داری. همیشه که جوان نیستی که برای 6 ازت خواستگاری بشه.

متاسفم که باید بگم نه تنها شرایطت عالی نیست که حتی معمولی هم نیست.

یک خواننده که سرگیجه گرفته سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:48

چطور یکی می تونه شش صفحه ورد و هفت هزار و ششصد کلمه مطلب بنویسه و هیچچی توش نباشه؟

این چرندیات را چطور سرهم می کنی حسنا؟ بیچاره کسایی که همنشین تو هستن. پرچونه، حرف مفت زن، سفسطه و مغلطه ...
همینه کسی نزدیکت نمی شه. چپیدی تو اون سوراخ، ببینی کی مردک هوس ... بکنه، بیاد سروقتت. به زور تخمه نیم ساعت بیشتر نگهش داری.

مانیا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:15

بیتا اگه لمسم کنی که دیگه زد تو کار رمزی نوشتن! کسی خبر داره که اوضاعش چطوریه؟ از محتوای پستهاش هرکس چیزی میدونه بگه

حسنا صیغه ای هست دوستان مطمئن باشید عقد دائم نیست و اینکه همسرش میخواد صیغه را پس بخونه شک نکنید

پریا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:12

حسنا افتاده رو دور خزعبلات گویی و داره تند و تند پست می زاره

حسنا بانو یک زن دوم سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:06

این همسایه ها همونان که توی برج بودن و نگهبانشون لباس فرم داشت؟

فکر کردم همسایه های خونه قمر خانم هستن پاک یادم رفته بود حسنا تو برج می شینه و نگهبانهاشون لباس فرم دارن

برجشم سه واحدیه

حسنا بانو هستم یک زن دوم سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 14:03

مشکلات شوهر فرشته را می شه از خانواده فرشته و برادرهاش مخفی کرد ولی از حسنا نمی شد. برای همین به حسنا گفتن

می نوشه

ﺧﺎﻃﺮﻩ سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 13:40

ﺑﺮاﻱ ﻭﺑﻼﮒ اﺭاﻡ ﺳﺎﺭا اﺳﻢ و ﻓﺎﻣﻴﻠﺶ ﺭا ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻴﺪ و ﺑﺪﻳﺪ ﺣﺮاﺳﺖ ﺻﺪا و ﺳﻴﻤﺎ اﻳﻨﻂﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﻧﺪاﺭﻩ

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 13:39

ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻴﺘﺎ اﮔﻪ ﻟﺴﻤﺴﻢ ﻛﻨﻲ ﭼﻲ ﺷﺪ ﻭاﻗﻌﺎ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺸﻪ!?

مرد خوشبخت خانه سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 13:00

راستی من به حراست صدا و سیما در مورد آرام سارا و وبلاگش اطلاع دادم.

آدرس را بهشون دادم و ماجرای رابطه اش با همکارش را هم گفتم. بذار بشناسنش توی محیط کار، بقیه هم فیض ببرن. حیفه فقط بعضی مردها استفاده کنند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.