حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

10

تا همسر میومد پیش من همیشه یک مشکلی وجود داشت . یا حال خانوم اولی بد بود یا بهار مشکل داشت یا خرید داشت یا ناغافل مهمون میومد یا دوستهای بهار دقیقا همون روز میومدن خجالت میکشید بگه بابام شب خونه نیست  .تمام مهمونی رفتن ها موقعی بود که همسر قرار بود بیاد پیش من . شب موندن که تعطیل شد یا تو خونه تنها بودن یا میترسیدن یا بهار گریه میکرد که بابا جون میترسم مامان حالش بد بشه .عجیب بود پرستاری که همیشه بود  تا همسر میخواست بیاد پیش من به بهانه های مختلف  نمیتونست شب بمونه و میرفت  .

روزها و یا بعد از کار که همسر میخواست بیاد ،چند ساعتی اوضاع آروم بود و بعد تلفن شروع میشد . انقدر با سیاست که آدم تعجب میکرد . مثلا بارها خانوم اولی به همسر میگفت از حسنا معذرت خواهی کن که اینطور شد و کار پیش اومد یا  بخشید بهار زنگ زد  . تمام این حرفا رو هم با روی خوش و خوش اخلاقی میگفت  .  من تحمل میکردم به خودم میگفتم عیب نداره خانوم اولی زمان لازم داره مریضه دلش به همسر خوشه نمیشه که چون اجازه داده بره زن بگیره  احساس هم نداشته باشه . ولی تحمل من اندازه داشت . از حد  گذروندن .چقدر میتونستم درک کنم ؟

تلخ شدم حس بدی بهم دست داد میگفتم مگه من زن نیستم؟ مگه آرامش نمیخوام مگه احساس ندارم؟ این  چه وضعیه که هر وقت بیاد و بره  و به منظوری که داره برسه.پس راسته که زنگ تفریحم اسباب بازی هستم . به همسر غر میزدم فایده نداشت یا میگفت درست میشه یا با زبون و قربون صدقه  منو خر میکرد و یا میگفت الکی  بهانه میاری من چیکار کنم منم چاره ندارم . جریان داشتیم و من روز به روز افسرده تر و تلخ تر و دلزده تر شدم .

مشاوره میرفتم دکتر میرفتم، فایده نداشت .همسر به من که میرسید بد غیرت میشد . هنوز هم هست . خانوم اولی هر چی بپوشه هر جا بره اشکال نداره حتی رو لباس بهار هم حساسیت نداره فقط رفت و آمد و دوست هاشو کنترل میکنه  ولی برای من همیشه سخت گیری وجود داره .من باید توضیح میدادم کجا میرم کی میرم کی میام . مهم نبود. من جایی نمیرفتم  اما خسته کننده بود . با خودش باشم از لباس ایراد  نمیگیره اما امان از وقتی نباشه . همیشه مانتو شلوارهای منو کنترل میکنه  ببینه کدومشون خوبه کدومشون بد و اگه کمی کوتاه باشه  جذب باشه ایراد میگیره.شانس آوردم محل کارم لباس فرم داره . اگر نداشت  هر روز برای سر کار هم یه نظری داشت .لباسهامو تو کمد دسته بندی میکنه میگه این مال وقتی هستم  وقتی نیستم  اینا رو نپوشی  جایی بری یا  مهمون اومد نپوشی . میخواستم با تور مسافرت برم نمیذاشت کلاس موسیقی میرفتم بعد یک مدت صداش در اومد . فقط باید میرفتم سر کار و برمیگشتم و آقا هر وقت دوست داشت میومد و میرفت .

اگر دوست و فامیلم دعوت میکردن برنامه ریزی میکرد باهام میومد یا وقتی مهمون داشتم اون هم مثل مهمون میومد و بعد رفتنشون میرفت . اون وسط  بهار هم زنگ میزد و همسر میرفت یواشکی حرف میزد و من حرص میخوردم . پیش مامان اینا نمیرفتم. دو سه بار رفتم یک روزه و دو روزه تو تعطیلات . خجالت میکشیدم تنها برم از حرف فامیل حرصم میگرفت میگفتن  چرا حسنا همیشه تنها میاد . متاسفانه فامیل من فکر میکنن همسر جدا شده و نمیدونن زن دوم هستم . اشتباه خودمون بود نگفتیم ولی فعلا اینطوره .مامان بابا میومدن همسر نبود میومد سر میزد و معذرت میخواست که نیست. مامان یه بار گفت عیب نداره ما ناراحت نمیشیم انتطار نداریم شما خانوم اولی و بهارو ول کنی  پیش حسنا باشی  اما درست نیست همیشه حسنا رو تنها بذاری  قرار نبود اینطور باشه . انقدر زبون ریخت که من شرمنده ام حسنا زندگی منه و حسنا رو دوست دارم و  میدونم به حسنا سخت میگذره و منم نگرانشم و نمیخوام اینطوری باشه و قول میدم بیشتر پیشش باشم و از این قبیل که مامان چیز دیگه ای نمیتونست بگه .

 دو بار با بهار و خانوم اولی شمال بودن من هم تنها رفتم پیش مامان بابا  و  وسطش همسر اومد و سر زد و چند جا دعوتمون کردن . دیر میومد زود میرفت چون خانوم اولی و بهار تنها بودن زنگ میزدن تنها تو ویلا میترسیم .  عروسی پسر خاله ام بود  که برادر شوهر خواهرم هم میشه   .  همسر گفت یک روزه میریم  و برمیگردیم ولی بهار انقدر گریه کرده بود  و بهانه گرفته بود که  میترسم وقتی رفتی حال مامان بد بشه ،همسر گفت حسنا من میبرمشون ویلا  و عصر میام عروسی  و هستم.  جالب بود وقتی همسر تنها جایی میره حال مامانش بد نمیشه .فاصله شهرای شمال کمه با اینحال  دیر اومد و من تو خونه منتظر بودم تا بیاد و لباس بپوشه  بریم . به آخر عقد رسیدیم . شده بودم برج زهرمار. همسر برای خر کردنم  مدام  قربون صدقه میرفت و میگفت  چقدر خوشگل شدی . حتی جلوی خواهرم و شوهر خواهرم منو بغل کرد ول کن هم نبود  گفت  هیچکی از حسنا جون من خوشگل تر هست ؟فقط اخلاقش بده غر میزنه  . دو تا خواهرام گفتن حسنا ول کن عروسی رو به خودت کوفت نکن  عقد که مهم نیست عروسی از این به بعده .  حرف خواهرامو گوش کردم  و خوش گذشت .شب میخواست بمونه ولی ساعت یک شب  منو رسوند خونه مامان اینا و رفت . طبق معمول نفس تنگی خانوم اولی شدت پیدا کرده بود و فشارش هم بالا بود . جالب بود خود خانوم اولی  با من حرف زد و معذرت خواست از اینکه مزاحم شده و اگر همسر نمیتونه بیاد عیب نداره با آژانس میره بیمارستان  و برای اینکه حسن نیت خودشو نشون بده به همسر گفته بود  اگه خواستی  حسنا رو هم با خودت بیار .

 از اون صحبت ها بود . من با همسر برم ویلا وقتی خانوم اولی و بهار هستن ؟ این عقلانیه ؟ وقتی نبودن حاضر نشدم پامو اونجا بزارم چه برسه به وقتی بودن .مامان بابا به روم نمیاوردن میفهمیدم ناراحت میشن و چیزی نمیگن تا من ناراحت نشم .

روزهام خسته کننده بود تنها بودم تفریحم سر کار رفتن بود و  همسر  فقط به من سر میزد و ای کاش همون سر زدنش هم بدون مزاحمت بود و آرامش داشتیم. طاقت نداشتم بداخلاق بودم تا میومد دوست داشتم باهاش دعوا کنم . تا میرفت گریه میکردم و دلم براش تنگ میشد .  کمی میگذشت از دست خودم عصبانی میشدم چرا انقدر احمق هستم که  همسر با کمی  محبت  میتونه منو خرکنه .

از اونور خانوم اولی خوش اخلاق بود  و مهربون . خانوم آقای همکار بارها به من گفت  که اخلاق خوبی داره و همسرو تحویل میگیره و برای هر چیز کوچکی ازش تشکر میکنه و همیشه خنده رو لبش هست . بهار مرتب بهانه میگرفت . همسر  بهارو خیلی دوست داره . حق هم داره دخترشه پاره تنشه من نمیگم نباشه . نمیتونست ناراحتی بهارو تحمل کنه . بهار با زبون خوش و بابا جون  گفتن کار خودشو پیش میبرد و اگر نمیشد بهانه میگرفت گریه میکرد میگفت نمیتونم درس بخونم هر چی میخونم  یاد نمیگیرم استرس دارم امکان نداره  کنکور قبول بشم  و همسر مراعات میکرد چون روی درس بهار حساسه . همیشه  من و همسر دعوا داشتیم دلخوری داشتیم من غر میزدم . چند بار  وقتی خونه من بود دیدم   براش اس میاد و ازش خواستم نشونم بده  . اول مخالفت کرد من حساس شدم گفت بیا ببین .

خانوم اولی حتی تو اس هم قربون صدقه همسر میرفت و گل و قلب و بوسه بود که فرستاده بود . یکی دو بار همسر همینطور که جواب میداد به من گفت ببین یاد بگیر . گفتم من که حق ندارم وقتی خونه هستی برات اس بدم یا زنگ بزنم  حتی جرات نداری اسم و عکس منو تو لیستت بذاری  . بهار اولین باری که اسم و عکس منو دیده بود گریه کرده بود و  قیامت به پا کرده بود که آخر مامانم سکته میکنه و همسر پاک کرد . خودم گفتم عیب نداره دلم نمیخواد ناراحت بشه پاک کن فرقی نداره باشه یا نه ولی از اون طرف بی انصافی بود که همسر به من بگه یاد بگیر .چی باید یاد میگرفتم ؟همسر تحفه چه اعتماد به  نفسی داشت . عصبانی شدم و  گفتم  چقدر رو داری فکر کردی هنر کردی که دوتا زن باید قربون صدقه ات برن ؟ حرفهای خانوم اولی هم از سرت زیاده .نه یاد میگرم نه حوصله تو رو دارم  و قهر کردم. خودش اومد آشتی کرد و  دیگه کلمه یاد بگیر در هیچ موردی تکرار نشد.

یه بار مریض شدم   داشتم تو تب میسوختم و حالت تهوع  و سرگیجه . چون نصف شب بود تلفن نکردم همسر بیاد .مجبور شدم زنگ بزنم دکتر بیاد بالا سرم     کدوم دکتری نصف شب می ره خونه مردم؟ مگه حکیمه. سه روز تو خونه بودم و نمیتونستم برم سر کار  . هر روز سر میزد و خرید میکرد و  آبمیوه میگرفت و  غذا میگرفت میاورد و تا آخر شب بود  و مجبور میشد بره .تامیرفت گریه میکردم میگفتم حقته حسنا دیدی انقدر دوسش داری مریضی تو براش مهم نیست ؟

حس میکردم دوسم نداره و ناراحت بودم چرا من انقدر دوسش دارم چرا وابسته هستم چرا نمیتونم دل بکنم و از این زندگی برم ؟ حس میکردم همه  زندگیش با اونهاست حتی کمترین حق رو از من دریغ میکنه . من زیاده خواه نبودم ولی کمترین حق ها هم  به بهانه های مختلف ازم دریغ میشد . همیشه من باید میفهمیدم باید درک میکردم باید صبر میکردم باید به قول هایی که عملی نمیشد گوش میکردم.

میگفتم طلاقم بده گوش نمیکرد میگفتم حداقل  کمی هم به فکر من باش با من باش منم توجه میخوام آدمم احساس دارم . میخواست باشه ولی نمیشد ، نمیذاشتن  . خانوم اولی اعصاب منو خورد میکرد مثلا چندین بار گفت من اصرار میکنم بیاد پیش تو خودش قبول نمیکنه  از چشم من نبینی . یه بار  به همسر گفتم  راست میگه تو  نمیای؟ گفت مگه میشه بگه برو من بگم نه؟ گفتم چرا نمیشه  تو که منو دوست نداری با خانوم اولی هماهنگ کردین من اسباب بازی باشم .دعوامون شد.

افسردگی من روز به روز بیشتر شد. با اینحال آدمی نبودم که از خودم غافل بشم همیشه خونه زندگیم مرتب و تر و تمیزه هر وقت همسر تماس میگرفت که میاد غذا ی خوب آماده میکردم  تزئین میکردم میز میچیدم. کلا عادت دارم وقتی تنها هستم به خودم میرسم لباس مرتب و ست  میپوشم آرایش میکنم موهام مرتبه . برای روحیه خودم اینکارو میکنم و برام فرق نداره همسر هست یا نه . اگر بود همون بود نبود هم همون . با همه اینا وقتی بود غر زدن هام جای خودش رو داشت .گاهی با محبت و توجه  خر و احمق میشدم و گاهی نه .

مشکلات مالی نداشتیم .همسر  دریغ نمیکنه و  خساست نداره و هیچوقت کاری نداره پولی که هر ماه به حسابم  واریز میکنه چیکار میکنم.  همیشه میگه پول خودتو خرج نکن . همیشه تاریخ تولد و روز زن و سالگرد یادش هست کادو بخره و تبریک بگه.  ولی من به این چیزا احتیاجی ندارم و اینا چیزی نیست که برام جذاب باشه و یا انگیزه  . خودم مستقل هستم همکارهای آقایی  که هستن با همین در آمد دارن زندگی رو میچرخونن من یک نفر که جای خود دارم .

خانوم اولی به خاطر مشکلاتی که داره نمیتونه مسافرت هوایی بره . علاوه بر گردش های آخر هفته و شمال رفتن ها ،سه بار تو این یه سال با ماشین مسافرت داخلی رفتن  و دو بار همسر بهارو تو تعطیلات مسافرت خارجی برد .خدا شاهده یه بار هم حرف نزدم نگفتم چرا منو نمیری . حتی فکرش رو هم نکردم و برام مهم نبود .حق دادم گفتم عیب نداره اون طفلک  مریضه دلخوشی نداره . بهار هم با باباش نره با کی بره مامانش که نمیتونه  . 

 خود همسر  یک بار به من پیشنهاد داد که بیا با هم  بریم . یه مسافرت چهار روزه خارجی  رفتیم .به خانوم اولی  گفته بود تنها میرم و جنبه کاری داره . جنبه کاری رو راست میگفت ولی تنها بودن رو نه . بهش گفتم یا بگو با من هستی یا من نمیام .گفت اگر بگم اعصاب همه خورد میشه این مسافرت زهر میشه  و منو راضی کرد که تو بیا بریم و به این کارها کار نداشته باش .

 جریانش مفصله که بهار چیکار کرد تا ثابت کنه همسر تنها نیست و من باهاشم  . خانوم اولی برای اولین بار  واکنش نشون داده بود که چرا میخوای با حسنا بری مسافرت خارجی ؟ چرا تو  شهرای ایران  نمیبریش ؟  همسرگفته بود نمیخوام با حسنا برم تنهام و خانوم اولی  گفته بود چرا راستشو نمیگی . با تمام زهرمارهای که شد باز هم  اون مسافرت خوب بود. چقد آدم بی عزت نفس و بدبخت باشه که 4 روز مسافرت ( یه روز بری، یه روز برگردی، دو روز هم شوهره کار داشته)، بهار و خانم اولی هم تلفنشون برقرار، بازم بگی خوش گذشت 

 در بین  دعواها ،یک بار اختلاف بالا گرفت و دو هفته تمام با هم دعوا میکردیم و من اصرار داشتم طلاق میخوام دیگه تحمل ندارم . همسر اول مخالفت میکرد ولی بعد گفت باشه بیا برو از دستت خسته شدم . رفتم تقاضا دادم و قرار شد توافقی جدا بشیم .  با هم رفتیم دادگاه . پای عمل  رسید و چیزی نمونده بود حکم صادر بشه که گفت نه طلاقت نمیدم  تصمیمت عجولانه بود عصبانی هستی بیا آشتی کنیم من جبران میکنم و قول داد اوضاع بهتر میشه و ازم خواست کمی صبر کنم . انقدر گفت و زبون ریخت و از نقطه ضعف من که کمبود محبت بود استفاده کرد  که باز خر و احمق شدم و  جریان طلاقو ول کردم . میتونستم ادامه بدم ولی برای خودم هم سخت بود دوسش داشتم وابسته شده بودم میدونستم تحمل ندارم ولی میگفتم عیب نداره مرگ یک بار شیون یک بار . بالاخره نشد  و زندگی ما ادامه پیدا کرد .

همچنان زندگی ما طبق همین روال ادامه داره . من اخلاق درست حسابی ندارم و اکثر اوقات با همسر اوقات تلخی میکنم و همیشه هم تنهام و دنبال راه چاره میگردم که اگر میشه تو این زندگی آرامش داشته باشم حتی با حداقل ترین حقوق  . طوری باشه که باعث ناراحتی خانوم اولی هم نباشه . شاید بگین برو طلاق بگیر ولی باور کنید جدا شدن به این راحتی ها که آدم فکر میکنه نیست و سختی های خودش رو داره مخصوصا برای من که شدیدا وابسته هم هستم  و دوسش دارم . برای اینکه زبون بریزم و بکشم به طرف خودم  فایده نداره . شاید موقت نتیجه بده ولی تا کی ؟گیرم من موفق بشم درسته با سیاست و زبون کاری کنم که همسر از اونور دلسرد بشه ؟ دلم میسوزه نمیتونم. خدا سلامتی رو از هیچکی نگیره وقتی فکرشو میکنم که خانوم اولی چه مشکلاتی داره دلم میسوزه . هم دلم برای خودم میسوزه هم اون و گاهی دوست دارم در این بین همسرو خفه کنم که چرا قبول کرد زن بگیره .

امیدوارم یه راهی پیدا کنم اگر شد که بهتر ولی اگر نشد چاره ندارم جز کم کردن وابستگی عاطفی و کنار کشیدن از این زندگی .

از این به بعد از زمان حال مینویسم و اگر فرصتی شد و حوصله داشتم گریزی میزنم و جریان اون مسافرت و جریان اینکه چطور شد کارمون به طلاق کشید رو مینویسم . اینها رو نوشتم تا گفته باشم زندگی من چطور بوده و الان به کجا رسیده

 

لینک کامنتهای برگ دهم

 

فایل کامنتهای برگ دهم 



یک من٩:٠۸ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٥ تیر ۱۳٩٢
سلام
چرا شوهرتون زن دوم گرفت؟
پاسخ: خنثی من که همه رو نوشتم من جون
حسنا بانو - ٥/٤/۱۳٩٢ - ۱٠:٥٩ ‎ب.ظ
 زهرا مامان مه سما۸:۱٢ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢٢ خرداد ۱۳٩٢
حسنا یه چیزی بگم نوشتنت عالیه و واقعا خوب مینویسی قلبقلبقلب
کاشکی همش خوشی بود کیف میکردم ولی ناراحت میشم  از موقعیت الانت امیدوارم زندگیت سرشار از عشق بشه و بیام از این به بعد شاد بودنتو حس کنم ماچ
پاسخ: زهرا جون ممنون ازت حسن نظرت رو میرسونهبغلماچ امیدوارم برای تو هم همیشه شادی باشه و خوشبختیقلب
حسنا بانو - ٢٢/۳/۱۳٩٢ - ۱:٤٥ ‎ب.ظ
 سمیرا۱٠:۳۱ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ۱٦ خرداد ۱۳٩٢
واسم یه سوال پیش اومده شما تو گفتین که همسر اول اجازه دادن که همسرتون برن زن دوم بگیرن اما چرا بعد ازدواجتون نمیرفتن تا به همسر اول بگن و همش این پا و اون پا میکردن ؟!!!!متفکر
پاسخ: سمیرا جون به این دلیل که بین خودشون قرار گذاشته بودند وقتی عقد کرد تا چند ماه خانوم اولی ندونه . چرایش رو نمیدونم  . قرار خودشون بوده .
حسنا بانو - ۱۸/۳/۱۳٩٢ - ٥:۱۱ ‎ب.ظ
 متینه۱:۳٠ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۱٦ خرداد ۱۳٩٢
سلام حسنا جان.من 1دختر18 ساله هم سن بهارم.ما از یک سری مسائل مثل زن دوم و...تصورات از پیش تعیین شده داریم.خواستم اول یک بخشیشو بخونم و بعد با شناخت بهتری نظر بدم.زنی مثل تو که توی لحظه های سخت تونسته محکم باشه و زمین نخوره قابل ستایشه.به نظر من آدم هر تصمیمی که توی زندگیش میگیره چون انتخابشه باید براش تلاش کنه.منم امیدوارم بهرین لحظه ها رو برای خودت بسازی:)
پاسخ: سلام متینه جون ممنون ازتماچ امیدوارم برای تو هم بهترین روزها باشه . توی زندگی خوشبخت و شاد و موفق باشی و همیشه برای زندگی ات بهترین تصمیم  ها رو بگیری
حسنا بانو - ٢۱/۳/۱۳٩٢ - ۱٠:۱٥ ‎ق.ظ
 شکلات تلخ۳:٢٥ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۱٢ خرداد ۱۳٩٢
انشالله  بعد از این روزهای خوب و پر رامش داشته باشی
میدونی بد اخلاقی هات شاید طبیعی است و حق داری تو هم احساس و نیاز داری

بضی وقتها شاید نادیه گرفتن خودمون و ملاحظه زیادی کردن هم خوب نباشه
اینکه انقدر به فکر همسر اول و حساسات اون هستی خیلی خوبه اما خیلی سخت هم است

بهترین راه فکر کنم همون خفه کردن همسر باشهنیشخندچشمک
پاسخ: عزیزم ممنون ازتماچبغل همینطور هست که میگی بد اخلاقی هام به خاطر شرایط بوجود اومده هست . بقیه رو بخونی میبنی روزهای بدی بودنگران
حسنا بانو - ۱۳/۳/۱۳٩٢ - ۱۱:۱٢ ‎ق.ظ
 بهار۸:۱٦ ‎ق.ظ - دوشنبه، ٦ خرداد ۱۳٩٢
سلام حسنا خانوم. بنده امروز با وبلاگ شما آشنا شدم. راستش اول فکر کردم شما یک نویسنده هستید و دارید داستانی را تعریف می کنید اما بعد دیدم انگار جدیه 
راستش اگه شما همسر دوم هستی و می گی زندگی نداریاز دست بعضی ها، بنده که همسر اولم و با قربون صدقه ی مادر شوهر اومدم تو این زندگی باید ببینی چه اوضاعی دارم. یه جورایی با شما همدردم. مادرشوهرم شده هووم و چندتا خواهر شوهر دارم که اونهام تقریبا در همان وصف می گنجند از دست برخی اوامل زندگی سختی رو پشت سر گذاشتم
امیدوارم خداوند بهترین روزها رو برای شما رقم بزند
پاسخ: سلام بهار جون ممنون از همراهیتماچ حقیقتش ماجرا عروس و مادر شوهر خیلی با زندگی ها ای از نوع زندگیهای ما فرق دارهنگران متاسفم که مادر شوه رو خواهر شوهرها نمیذارن آرامش داشته باشی . امیدوارم بتونی راهی پیدا کنی که با حفظ احترام خانواده ، زندگی خودت رو هم داشته باشی . به عبارت ساده تر سعی کنی فقط خودت رو ببینی و شوهرت و زندگیتون رو اجازه ندی حرفهای دیگران تاثیر منفی بذاره. امیدوارم برای تو هم بهترین روزها باشه و شاد باشی بغل
حسنا بانو - ٦/۳/۱۳٩٢ - ٦:٢٧ ‎ب.ظ
 خورشید۱٠:٤٦ ‎ق.ظ - شنبه، ٢۱ اردیبهشت ۱۳٩٢
سلام حسنا خانوووووم. خوبی شما؟ راستش نمیتونم خیلی درکت کنم از این نظر که چه جوری حاضر شدی بایکی که خواهی نخواهی واسش اولی نیستی تقسیم شی...ولی از ته دلم امیدوارم اوضاع به سمتی پیش بره که روزهات قرین آرامش و عشق باشه... تو آدم پرتوقعی نیستی ،  فقط دلت یه جرعه عشق ناب و واقعی میخواد به دور از هرچی دغدغه...بای بای
پاسخ: خورشید جون بارها گفتم که تصمیمم ، تصمیم درستی نبود
حسنا بانو - ٢۱/٢/۱۳٩٢ - ۳:۳۱ ‎ب.ظ
 شراره۱٢:٥٤ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۳٩٢
حسنای عزیز سلام 
تمام مطالب وبلاگت رو دو روزه خوندم چه قلم خوب و روانی داری . 
با تمام وجود برات آرزوی بهترین ها رو میکنم .
پاسخ: شراره جون ممنون از همراهیت برای تو هم بهترین ها باشهماچ
حسنا بانو - ۱۸/٢/۱۳٩٢ - ٢:۳۱ ‎ب.ظ
 فاطمه۱٠:۱٧ ‎ب.ظ - جمعه، ۱۳ اردیبهشت ۱۳٩٢
سلام حسنا جان.
اولین بار هستش که میام وبلاگت. چند تا از مطالب وبلاگت رو خوندم  دلم گرفت. ناراحت 
همین جا از صمیم قلب آرزو می کنم زندگیت در ادامه خوووووب و آروم باشه .
پاسخ: سلام فاطمه جون ممنون از همراهیتبغلماچ امیدوارم برای تو هم شادی و خوشبختی باشهقلب
حسنا بانو - ۱٦/٢/۱۳٩٢ - ۱۱:٢٤ ‎ق.ظ
 ماری۱:٠۳ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱۸ فروردین ۱۳٩٢
سلام بانو ........چند روزه وبلاگت و دیدم تقریبا بیشترش و خوندم ......خیلی اذیت شدی انشالله از این به بعد برات خوب پیش بیادگل
پاسخ: سلام ماری جون ممنون ازتماچ امیدوارم برای تو همهمیشه خوبی و شادی باشه
حسنا بانو - ۱٩/۱/۱۳٩٢ - ۸:٢٥ ‎ق.ظ

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.