حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

9


توی دادگاه منتظر بودیم  .تا همسر ایستاده بود مادر شوهرمیگفت زندگیه برای خودت درست کردی ؟  خوبه جات تو دادگاهه ؟ همسر  رفت با سربازی که پرونده رو آورده حرف بزنه ، بهار شروع کرد .

 این که  این زن بابام نیست فکر کرده من میترسم من خودم حالشو میگیرم تو هیچی نیستی کاری میکنم بابام طلاقت بده بری گم شی و مدام شعار میداد از اینکه من برای باباش تفریحم زود ولم میکنه و باباش فقط یه عشق داره که مامانشه . ساکت ایستاده بودم . به مادر شوهر گفت بهش بگین بابا چقدر مامانمو دوست داره و مادر شوهر میگفت عاشقشه  روزی هزار بار دورش میگرده نمیذاره آب تو دلش تکون بخوره جلوی همه  بغلش میکنه میبوستش باباش میگه این همسر خجالت نمیکشه جلوی ما زنشو میبوسه ؟  فکر کردی از تو میگذره  دخترشو آوردی دادگاه ؟ نفسش به نفس بهار  و خانوم اولی وصله .تا حالا رو بهار دست بلند نکرده بود تو باعث شدی بهارو بزنه  چرا فوری  اومدی زنش شدی؟ چرا فکر نکردی ؟ میخواستم بگم چرا از خانوم اولی سوال نمیکینین که رضایت داد و پیگیر بود حتما همسر زن بگیره؟ همه چرا ها رو من باید جواب بدم؟ به خودم گفتم حرف زدن فایده نداره .

جواب ندادم رفتم دورتر ایستادم . همسر اومد  گفت برو اونجا بشین . گفتم بهم حرف میزنن . گفت میگم حرف نزنن برو تنها وایستادی مردم نگاهت میکنن. گفتم به من چه  ناراحتی جلوی چشمای مردمو بگیر. از لجم رو یه صندلی دورتر نشستم .  همسر هم  غیرتی شده بود کنار دست من ایستاد  . مادر شوهر دو باری صداش کرد نرفت .

صدا کردن رفتم تو به بازپرس گفتم هنوز میخوام بترسه دیگه هیچی نمیخوام . گفت  برو بگو همسر بیاد . گویا از همسر سوال کرده بوده و همسر گفته بوده  که من مقصر نبودم و تا حالا  بهار و خانوم اولی رو اذیت نکردم  . دوباره منو صدا کرد گفت مطمئنی فقط  میخوای بترسه ؟ گفتم بله خانوم اولی مریضه  نمیخوام ناراحت بشه قصد اذیت کردن این بچه رو هم ندارم  .دوباره همسرو صدا کرد گفت این خانوم روز اول به من گفت شکایت ندارم میخوام بترسونمش الان هم گفت  . همسر گفت چرا به من نگفتی ؟ گفتم چی فکر کردی ؟ فکر کردی من روانی هستم باعث آزار  بهار بشم ؟ فکر کردی من بچه تو رو دوست ندارم ؟ فقط میخوام بفهمه مزاحم من نشه  و باز اشکام ریخت . همسر جلوی بازپرس دست منو گرفته بود و اشکامو پاک میکرد و معذرت میخواست باعث ناراحتی من شده .بازپرس اعصاب درست حسابی نداشت چپ چپ نگاه میکرد.

بهارو صدا کرد .ازش سوال کرد  چرا رفتی خونه این خانوم؟  طلبکار جواب داد گفت  اومده زن بابام شده ما رو اذیت میکنه مامان داشت  از دستش سکته میکرد . بازپرس گفت با مامانت دعوا کرد ؟ جوابی نداشت گفت مامانم مریضه کاری میکنه مامانم حرص بخوره قلبش بگیره میخواد قاتلش بشه.   بازپرس سرش داد زد هر وقت مادرتو  کشت بیا ازش شکایت کن  مادرت که رضایت داده بره زن بگیره  ایناها اینجاست اگر رضایت نمیداد هم فرق نداشت . اگه تو بخوای شوهر کنی اجازه پدر میخوای اون بخواد زن بگیره نباید از تو اجازه بگیره .تو فضول زن گرفتن پدرتی ؟ این خانوم زن شرعی و قانونیشه  تو گوشهات فرو کن . پدرت  دلش بخواد میتونه چهار تا زن عقدی بگیره . فهمیدی؟ چهار تا . فضولیش به تو نیومده از این به بعد هر چی برای مادرت هست برای این خانوم هست فهمیدی یا نه ؟

بهار ساکت شد بغض کرد . دلم سوخت . به همسر گفت باید عدالتو رعایت کنی  اگه یه شب خونه اولی هستی یه شب خونه این خانوم باشی  بیاد شکایت کنه عدالت وجود نداره محکومی . همسر گفت چشم .بهار گفت  هر بلایی سر ما بیاره عیب نداره ؟ این چه دادگاهیه ؟ بازپرس دوباره داد زد گفت حرف نزن فعلا که تو بلا سرش آوردی من آدمت میکنم اینجا دادگاهه خونه خاله ات نیست. رفتی تو خونه مردم  ضرب و جرح کردی شاهد داره مدرک داره الان مجرمی باید بری زندان   دیه هم داره .به همسر گفت  قیمش هستی باید تا قرون آخر بپردازی . همسر گفت چشم.

مادر شوهر گفت این بچه نتونسته تحمل کنه مادرش تا دم مرگ رفت باباش پیش این بود . از بی انصافی مادر شوهر تعجب کردم . بازپرس داد زد شما وکیلی؟ گفت مادر بزرگشم جای مادر شما ام . بازپرس با عصبانیت گفت جای مادر من باشین به شما چه مربوطه دفاع میکنین؟ هر کی حرف بزنه بازداشته مادر خواهر نداره .خانوم رضایت داد که داد نداد حکمش زندان و دیه ست اگه سند داری بیار به قید ضمانت آزاد بشه نداری بفرستم بازداشتگاه . بهار زد زیر گریه مادر شوهر به همسر گفت هیچی نمیگی ؟ همسر  گفت چی بگم؟ بازپرس گفت هر کی حرف بزنه باید بره بازداشگاه اینجا فقط من حرف میزنم . سند داری؟ همسر گفت بله . گفت برو بیار فعلا ببرش  تا حکمش بیاد بره زندان . راه نجاتش رضایت شاکیه رضایت میدی؟ گفتم نه من رضایت نمیدم .بازپرس گفت پس تمومه سند بیار ببرش از محدوده شهر نباید بیرون بره .

رفتن بیرون من موندم و از بازپرس تشکر کردم و گفتم الان میتونم رضایت بدم ؟ گفت چند روز صبر کن ادب بشه بعد بیا  . رفتم بیرون بهار گریه میکرد  گفت تو رو خدا بابا جون یه کاری کن نذار منو بفرسته زندان همسر گفت چیکار کنم ؟ دیدی که چی گفت خیالت راحت شد ؟ بیشعوری کردی اینم نتیجه اش .بهار  گفت حسنا جون ببخشید غلط کردم به خدا بیخود عصبانی شدم تو رو خدا منو ببخش .دلم برای بهار سوخت . دوست داشتم بگم باشه . گفتم باید زودتر از اینا به این فکر میفتادی و راهمو کشیدم رفتم . بهار گریه میکرد میگفت  بابا تو رو خدا بهش بگو  ببخشه  حرفتو گوش میکنه  . بهار بچه بود نفهمیده بود به این راحتی هم نیست که  آدمو   بندازن زندان و ترسیده بود .دوست داشتم برگردم بغلش کنم دلم نمیومد یه بچه انقدر اذیت بشه  . خودمم بغض کرده بودم .

 مادر شوهر اومد دنبالم . تغییر موضع داده بود گفت اینکارو نکن بیا رضایت بده بهار بچه ست اشتباه کرد تو بزرگتری ببخش . گفتم شما بزرگترین  احترامتون واجب من الان حالم بده تا حالا پام به دادگاه باز نشده بود نمیتونم  حرف بزنم رضایت هم نمیدم .  گفت حق داری  من نمیدونستم بهار تا این حد مقصره به من جور دیگه گفته بود فکر کردم الکی دستتو بستی نمیدونستم بهار زده تو هم عروس من هستی جای دختر من نمیخواستم ناراحتت کنم تو مقصر نبودی هر چی بگی حق داری . بوسیدمش گفتم من از شما گله ای ندارم زحمت کشیدین اومدین و رفتم .نمیتونستم وایستم گریه ام گرفته بود نمیخواستم ببینن گریه میکنم .

همسر الکی  گفته بود محض احتیاط سند  آورده بودم  میرم  کارهاشو برسم. به من زنگ زد و بیرون ایستادم تا اومد . گفتم هنوز طلاق میخوام این زندگی برام غیر قابل تحمل شده گفت ببخشید قول میدم درست بشه الان عصبانی هستی برو خونه استراحت کن   .

موبایلو خاموش کردم  تلفن خونه رو ساکت کردم حوصله هیچکی رو نداشتم . شب چک کردم  خانوم اولی چندین بار زنگ زده بود و اس  داده بود لطفا با من تماس بگیر . خانوم اولی تا  اون موقع  نیازی ندیده بود به من زنگ بزنه و بگه رفتار دخترش اشتباه بوده .حتی وقتی  احظاریه هم رفت در خونه ،زنگ نزد حتما فکر کرده بود  کاری از دست من بر نمیاد ولی اون موقع لازم دیده بود زنگی هم به حسنا بزنه . 

 بهش تلفن زدم .به خاطر کار بهار معذرت خواست و اینکه خبر نداشته بهار میخواسته همچین کاری بکنه وگرنه نمیذاشته .  گفت خواهش میکنم بهارو ببخش من معذرت میخوام به خاطر من ببخش . فکر کردم چرا همین تلفنو زودتر نزد؟ فردای همون روز میتونست با یک معذرت ساده موضوعو حل کنه . گویا منو داخل آدم نمیدونسته یا فکر کرده زد که زد خوب کاری کرد . ساکت بودم گوش میدادم . خانوم اولی خیلی حرف زد به من حق داد ناراحت باشم و شکایت کنم . صداش میلرزید و دل من هم لرزید .از نگرانی مادر مریض برای بچه اش دلم لرزید .نتونستم تحمل کنم من که میخواستم رضایت بدم چرا باید اذیتش میکردم . گفتم شما خودتو ناراحت نکن ناراحتی برات خوب نیست . چشم به احترام شما که مامانش هستی چشم .میرم رضایت میدم  هر کی غیر از شما میگفت امکان نداشت قبول کنم اما برای شما احترام خاصی قائلم هر چی بگی گوش میکنم تا حالا نخواستم  باعث ناراحتی بشم  از این به بعد هم نمیخوام. خیلی تشکر کردگفت  بهار میخواد بیاد معذرت خواهی گفتم  نمیخواد  فهمیدم پشیمونه.

بعدا خانوم آقای همکار به من گفت همون  روز خانوم اولی به همسر گفته بود برو ببین چیکار میتونی بکنی برای بهار وکیل بگیر نذار حسنا اذیتمون کنه و همسر گفته بود حسنا چه اذیتی کرده ؟ وکیل نمیگیرم بهار اشتباه کرده باید پاش وایسته چه تضمینی هست که پرخاشگر نشه هر وقت  ناراحت بود به جون مردم نیفته؟ امروز حسنا فردا بقیه من براش هیچ کاری نمیکنم . خانوم اولی از دست همسر خیلی ناراحت شده بوده و خبر نداشته که همسر خیالش راحته من میرم رضایت میدم و فقط قصدم ترسوندن بهار بوده که خشونتو کنار بذاره . آقای همکار و خانومش به خانوم اولی گفتن  قبول کن بهار مقصر بوده .خودت و بهار زنگ بزنین معذرت خواهی کنین ببخشه و اینطور شده بوده که خانوم اولی  منو آدم حساب کرده که زنگ بزنه .

فردای اون روز مادر شوهر به من تلفن زد . شده بودم دخترم شده بودم حسنا جون .شب دعوتم کرد خونه برادر شوهر . پدر شوهر نیومده بود و مادر شوهرگفت چون خیلی خانوم اولی رو دوست داره  نیومده . نفهمیدم چه ربطی داره مگه من خانوم اولی رو اذیت کرده بودم ؟ بهار کنارم نشست و  معذرت خواست گفت حسنا جون منو ببخش خیلی اشتباه کردم قول میدم دیگه شما رو اذیت نکنم مامانم گفت حسنا مقصر نبود من بیشعور حالیم نشد . از حرفای متضاد بهار خنده ام گرفته بود گفتم اشکال نداره بخشیدمت من  تو و مامانتو دوست دارم هیچ وقت نمیخوام اذیت بشین  بغلش کردم بوسش کردم اونم منو بوسید .مادر شوهر گفت بهار دست حسنا جونو ببوس اگه نمیبخشید باید میرفتی زندان. گفتم لازم نیست من بها ر و خیلی دوست دارم همین که گفت ببخشید کافیه .

بهار و عموش رفتن آشپزخونه مادر شوهر گفت دلم میسوزه زن جوون چرا خودتو گرفتار کردی  تو حقت بود بهترین شوهرو داشته باشی  و فقط مال خودت باشه و  این چیه 15 سال ازت بزرگتره زن و بچه داره  و چرا خام  شدی و از این قبیل  . حتی گفت همین الان بهترین شوهر گیرت میاد  . همسر ناراحت شد و معترض گفت   یعنی چه  زن منه  شوهر گیرش بیاد ؟ مادر شوهر گفت بیرون میرین مردم نمیگن پدر دخترن؟  حسنا خوشگله کمتر از سنش نشون میده  دیدمش  گفتم بیست سال بیشتر نداره . همسر گفت هیچکی همچین حرفی نمیزنه  حسنا هم اندازه سنش نشون میده .

واضح بود مادر شوهر قصد دلسرد کردن منو داره چون اونطور که میگفت من بیست ساله نشون نمیدم و همسر هم جای پدر من نشون نمیده .  قد و هیکل و تیپ و  قیافه خوبی داره حتی موهاشم در حد چند تا تار سفید شده و در کل خوب مونده . مادر شوهر چیزی نگفت  وبهار و برادر شوهر  اومدن . به شوخی گفت از برادرت یاد بگیر دوتا زن داره تو هنوز یه دونه  نداری .به من گفت حسنا جون تو تقصیر نداری ما از چشم تو نمیبینیم دختر ساده و مظلوم گول خوردی فکر کردی خوشبخت میشی اگه خانوم اولی به من میگفت نمیذاشتم  رضایت بده و کاری کنه تو آدم بیخبر از همه جا بدبخت بشی  ساده هستی دلم برات میسوزه حیف تو برای همسر  چیه هر روز  گرفتار باشی .قیافه همسر معلوم بود خونش به جوش اومده و حرف نمیزنه .

گفتم من روز اول با اعتماد به حرفای همسر و خانوم اولی قبول کردم خودشون شاهد بودن مخالف بودم الان هم دیر نشده من میرم .به همسر  هم گفتم طلاق میخوام اصراری ندارم تو این زندگی بمونم و باعث ناراحتی باشم  وقتی نمیتونم  آرامش داشته باشم چرا خودمو دیگران رو اذیت کنم ؟ مادر شوهر  مرتب میگفت حق داری  .بهار به همسر گفت بابا جون میبینی ؟حسنا جون خودش هم قبول داره خودش دوست داره طلاق بگیره چرا قبول نمیکنی؟ دلم برای بهار سوخت .همسر ناراحت شد به بهار گفت باز تو  کار بزگتر دخالت کردی؟ یادت رفته برای کار بد تو اومدیم ؟  طلاقی در کار نیست حرف زیادی نزن .

گفتم در هر صورت من  مشکلی ندارم به خانوم اولی هم میگم که میخوام برم . همسر با اعتراض گفت بهتره شما بیشتر از این صحبت نکنی.  کمی نشستیم و همسر منو برد برسونه .تمام راه با من دعوا میکرد که  اگر قرار طلاق باشه بین من و خودشه چرا جلوی جمع میگم ؟ گفتم برای اینکه همه بدونن من آویزون تو نیستم  خسته شدم نمیتونم ادامه بدم تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم چرا طلاقم نمیدی برم دنبال کارم ؟ همسر  داد میزد و دعوا میکرد که حرف نزن طلاقت نمیدم همینه که هست میخواستی از اول قبول نکنی . انقدر دعوا کردیم که خسته شدیم منو دم خونه پیاده کرد و رفت .  فردای اون روز بهش زنگ زدم گفتم بیا بریم رضایت بدم همراهم اومد و رضایت دادم و تموم شد .

از اون به بعد نه مادر شوهرو دیدم و نه بقیه افراد خانواده رو . عید  زنگ زدم برای تبریک سال نو  فقط مادر شوهر حرف زد و معمولی تبریک گفتیم . میخواستم به پدر شوهر هم تبریک بگم که گفت مهمون داره و من  اصراری نکردم و تماس دوباره ای نگرفتم و گفتم از قول من سال نو رو تبریک بگین  .

 خانوم اولی بعد از جریان دادگاه  به من لطف کرده بود و به همسر گفته بود حسنا رو ببر مسافرت . گفتم  نمیخوام اگر بخوام برم خودم تصمیم میگیرم نه اینکه خانوم اولی برای رضایت دادنم  جایزه بده .  همسر هفته ای دوشب میومد پیشم . با اینکه ساعت ده یازده میومد و صبح هم میرفت  ، راضی بودم . حرف نمیزدم تحمل میکردم درک میکردم  به خودم میگفتم عیب نداره حتما خانوم اولی زمان لازم داره حق داره  و خودمو میذاشتم جای اون و سعی میکردم احساسشو درک کنم . همسر دوباره شده بود همون همسر قبلی که از کنارم تکون نمیخورد .

دو ماهی گذشت و کم کم همه چیز تغییر کرد . خانوم اولی راه سر بریدن با پنبه رو پیش گرفت و هر بار به بهانه های مختلف نمیذاشتن همسر بیاد. همسر گفت نمیخوام تو اون خونه باشی  و اسباب کشی کردم  این خونه  .به خانوم اولی گفت آدرس حسنا عوض شده و سوال نکن کجاست بهتره از هم بیخبر باشین . هر چند الان میدونه کجا هستم و برام  مهم  نیست .

 از وقتی اومدم اینجا روز خوش ندیدم . تو پست بعدی بصورت خلاصه تمام مشکلات اخیر رو مینویسم تا برسم به زمان حال


لینک کامنتهای برگ نهم

فایل کامنتهای برگ نهم


نظرات 21 + ارسال نظر

عسل
دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 11:13
عفیفه جوووووووووووووووووون دلمون تنگ شد بابا...این پست تو اون وبلاگ هم کلی موند و بعدش نوشتی....اینجام که...
من کاملا به اصل تحت فشار قرار ندادن نویسنده وبلاگ معتقدمااااا.به شدت!!!!! اما دلمون تنگ شده والا
http://not-send-to.blogfa.com امتیاز: 0 0
پاسخ:
چشم چشم سعی میکنم بنویسم. بخصوص از جاری خبرهای خنده دار دارم.
داره با خواهرشوهر کوچیکه میره سفر.


عفیفه یا همون دکتر تکتم الماسی سفر نرفته. جاری و خواهر شوهر رفتن

ناشناس پنج‌شنبه 17 مهر 1393 ساعت 09:56

با خوندن این پستها و عکس العمل های بهار بغض گلومو گرفت. دلم به حال دختر نوجوانی که تا همین دیروز عزیز کرده ی پدر بود و در کانونی گرم (به گفته خود حسنا) زندگی بر وفق مرادش می گذشت سوخت. دختری که ناگاه می بیند پدر عزیزش بر سر مادر مهربان و بیمارش هوو آورده ! چقدر آدم باید عصبانی و ناراحت و خشمگین باشه که اینطوری با اون زنیکه رفتار کنه. اون زن چقدر باید احمق و کودن باشه که مرتب بیاد و بگه خانم اول از اول راضی بود. تو یا احمقی یا کودن یا خواننده هات رو هالو فرض کرده ای . اگر راضی بودن خانم اولی برات ملاکه و هی می زنی تو سر خواننده هات پس این همه ناراضی بودن بهار و باز هم خانم اولی برات ملاک باشه. برات مهم باشه. تو چجور انسانی هستی ؟ چجوری روت می شه از به التماس افتادن های بهار که کاملا کاملا مشخصه از ترس بوده بنویسی ؟ تو چجور انسانی هستی که استیصال یه دختر نوجوون و مادر مریضش رو اینطور مو به مو میای و بیان می کنی ؟ استیصال یعنی تا این حد که کارش به چیزی شبیه به جنون کشیده شده باشه و درماندگی تا این حد که بخواد بعد اون رفتار به پای تو بیفته. حالا تو به جهنم ! اون مردک هوسباز یعنی بویی از عاطفه پدری بر ده ؟ ازت متنفرم حسنا. از آدم کثیف و روده درازی مانند تو متنفرم. از تو که مثل یک مار خوش خط و خال هستی متنفرم. تو انسان نیستی . تو حتی حیوان هم نیستی. تو خود شیطانی .

ساناز چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 18:21

عفیفه رفت مقیم سنگاپور و مالزی شد
حسنا رفت شمال، تو دریا غرق شد

پری هم می ره کربلا دیگه نمی آداااااااا

ساناز چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 18:14

سارا٧:۱۸ ‎ب.ظ - جمعه، ۱٤ شهریور ۱۳٩۳
حسناجون تو تمام امکانات لازم برای اجرایی کردن هر تصمیمی که بگیری رو در هر زمانی داری،


اینطور که این سارا به حسنا جون ایمان داره، به خدا نداره سارا جون اگه حسنا تصمیمش باشه الان بره فضا، سفینه اش جلو در خونه شما پارکه؟

هو و الاغه چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 17:53 http://zanedovvom.persianblog.ir/

پری یک سال با دارا رابطه داشت. اسلام پری در مورد رابطه زن و مرد نامحرم هیچ حرفی نزده. بعد از یه سال رفت عقد یکی دیگه شد.

رفتن مسافرت. تو سفر طرف فهمید بهش دروغ گفتن و پری دختر نیست. برد پرتش کرد جلو برادرش و طلاقش داد.

پری هم برگشت به دارا که تو این کار را کردی و باید بگیریم. این دفعه دیگه رضایت خانواده و ... لازم نبود و اینقدر کرم ریخت تا دارا گرفتش.

الان شده زاهده ی عابده، شیخه مکرمه، اسلام شناس و مشاور خانواده و استاد روابط زناشویی و تعیین تکلیف کننده برای زن دارا و ...

دارا برای زن اولش زندگی در سطح زندگی پدریش تامین کرد؟ کلفت و خدم و حشم داشت؟ برای شیر دادن بچه ها و نگهداری از اونا بهش دستمزدش را داد، که می گی اون به وظایفی که اسلام براش تعیین کرده، عمل نمی کرد؟ دارا به وظایف اسلامیش عمل کرد که اون نکرد؟

تو و دارا از اسلام فقط و فقط یک حدیث ازدواج مجدد را می شناسید؟ اسلام شما دل شکستن و گول زدن دیگری و تامین زندگی زن و ... اینا هیچی توش نیست؟ اسلام تو نمی گه دروغگویی گناهه؟ اسلام تو نمی گه رشوه دادن گناهه؟

اسلامت بخور تو کمر خودت و دارات، جفت فلج بشین بیفتین گوشه خونه، هرزه های کثیف

هو و الاغه چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 15:05 http://zanedovvom.persianblog.ir/

رشوه دادن در اسلام حرام است.
زیر پا گذاشتن قوانین دولت اسلامی، در اسلام حرام است.

پری که با رشوه رفتی به شکل غیرقانونی عقد کردی، دو کار حرام انجام دادی. هرزگی و خرابیت به کنار، کاش اینقد دم از فیلسوف بودن نمی زدی. برو با تاپاله موتوری خوش باش. دست از سر اسلام بردار.

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:59

آرزو ٤:٥۱ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۳۱ خرداد ۱۳٩۱
اگه اشکالی نداره می شه بگین بیماری خانم اول چی هست و چند سال این بیماری را داشته؟

پاسخ:آرزو جون بیماری قلبی ریوی داره قندش هم بالاست و چند تا مشکل دیگه از وقتی بهار دوسه ساله بوده ولی نه به این شدت به مرور زمان بدتر شده طفلکیناراحت
حسنا بانو-۳۱/۳/۱۳٩۱-٧:۳۸ ‎ب.ظ


15 سال تو اوج نیاز و جوانی زن نگرفته. مردک از 30 تا 45 سالگی بدون 6 زندگی کرده (وای کی بوردم داره می خنده، اینم فهمیده دارم جوک می نویسم)
یک دفعه در 45 سالگی ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:56

شیوا٥:٤۳ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۳۱ خرداد ۱۳٩۱
حسنا جان من هر چی فکر می کنم انگیزه ی تو از این ازدواج چی بود نمی فهمم ! یعنی طرف متاهل بوده ، بچه ی تو سن بلوغ داشته ، پدر و مادرش هم ناراضی بودن ، عشق و عاشقی هم که نبوده. پس دقیقا چی بود که رفتی باهاش ازدواج کردی؟ عاشق مرام و معرفتش شدی که زن مریضشو ول کرد افتاد دنبال یه دختر جوون ؟ تحت تاثیر حجب و حیاش قرار گرفتی که تو این سنش از دختر نوجوونش خجالت نکشید که راه افتاده دنبال نیازهای جسمیش؟ جان من انگیزت چی بود؟ من برگشتم دوباره قبلی ها رو خودنم گفته بودی به خاطر قولهایی که بهم داده بود ! خب تو واقعا فکر می کردی نمی تونی یه مرد مجرد مناسب پیدا کنی؟ تو پست قبلی هم گفتم به نظر من جدا شو. می بینی که خانواده ی اون هم راضی نیستن ، زن و بچه اش هم که راضی نیستن ، حالا درسته زنش گفته راضی هستم ولی قلبا که راضی نیست . خودت هم که داری اذیت می شی تو جامعه هم که سرشکسته شدی ، خب درسته الان عادت کردی و یه کم وابسته شدی ولی می ارزه که سرتو بالا بگیری و با افتخار زندگی کنی. تو که لنگ پولش نیستی. نصف بیشتر این زنهای دوم و معشوقه فقط واسه پول آویزون طرف هستن تو که نیاز مالی نداری ، می تونی جدا شی و با عزت نفس زندگی کنی


شیوا جان سه ساله ما هم داریم به همین سوالهای شما فکر می کنیم. چرا حسنا زن این مرد شده؟ هیچ نیازی نداشته. عشق و عاشق در کار نبوده. آویزونی در کار نبوده. فقط مردک 6 می خواست و حسنا دستش تو کار خیر بود؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:54

وندا٩:۳٠ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۳۱ خرداد ۱۳٩۱
اگه درست یادم باشه گفتی مریضی همسرش قلبی هست و دیابت؟
خب این بیماری نیست که مانع برآورده کردن نیازهای جسمی همسر بشه. خدای نکرده ایدز که نداره یا هپیاتیت!
به همسر اولی حق بده. که میدونم میدی. گناهکار اصلی بین دو زن بیگناه اون مردیه که هوس نذاشته آرامش زندگیش رو حفظ کنه
بخاطر حرفام معذرت میخوام

پاسخ:وندا جون مشکل ریوی هم داره و چند تا مشکل دیگه که به همین موضوع مربوطه و سالهاست نمیتونن با هم رابطه ای داشته باشن .
حسنا بانو-۳۱/۳/۱۳٩۱-۱٠:۱۱ ‎ب.ظ


گیرم این دروغ شاخدار شما درست، مسئول رفع احتیاجات 6 مردان نیازمندی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:48

برو ببین چیکار میتونی بکنی برای بهار وکیل بگیر نذار حسنا اذیتمون کنه و همسر گفته بود حسنا چه اذیتی کرده ؟

این مکالمات خیالی و توهمات را جمع کن. موقع نوشتن این مطالب شیشه می زدی؟
مردی بره با همکاری زن دومش، دخترش را بکشونه به دادگاه و زن اول بشینه شیک و عاشقانه، بهش بگه عزیزم برای دخترمون وکیل بگیر؟

اگر اگر اگر یک در هزار این اتفاق در واقعیت بیفته و زن شوهره را قیمه قیمه می کنه، نه این که بشینه عاشقانه بگه عزیزم نذار حسنا اذیتمون کنه و مردک هم برگرده بگه مگه حسنا چه اذیتی کرده

راستی شما که وکیل خانوادگی داشتید و برای پیگیری مزاحمین وبلاگی خیلی دور برداشته بودی، این وکیل خانوادگی برای دختر مردک کاری نمی کرد؟ لازم بود مامان و مامان بزرگش التماس کنند باباش براش وکیل بگیره. وکیله هم مث بقیه مردهای فامیل مردک، عاشق حسناست؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:43

به همسر هم گفتم طلاق میخوام اصراری ندارم تو این زندگی بمونم و باعث ناراحتی باشم وقتی نمیتونم آرامش داشته باشم چرا خودمو دیگران رو اذیت کنم ؟


وقتی نمی تونی آرامش داشته باشی و حق طلاق هم داری، چرا خودت و دیگران را اذیت می کنی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:40

به خانوم اولی گفت آدرس حسنا عوض شده و سوال نکن کجاست بهتره از هم بیخبر باشین.

خانم اولی هم گفت چشم سرورم

تو را برداشت برد آپارتمان خانم اولی که مث بقیه اموالش سپرده بود دست همسرش. فکر می کرد مرد هست و آدم و زندگی مشترک و اعتماد می فهمه. نمی دونست شوهرش می خواد با اموال اون هرزگی کنه !!

یه خورزو خان هست، زیر تخت خانم اولی، منبع موثق تو را می گم. به اون نگفت بهتره اخبار خونه خانم اولی را برای حسنا نبری؟

در پست اخیرتون دو نکته مهم تربیتی دیدم که لازم دیدم یادآوری کنم جهت استفاده شما و سایر مادران:

1- حتما با معلم فرزندتون یا مشاور مدرسه صحبت کنید و ازشون بخواهید که کیفهای بچه ها را نگردند. این کار به هر دلیلی که انجام بشه تاثیر تربیتی بسیار بدی روی بچه داره. حتی به بهانه این که آیا خوراکیش را تا آخر خورده یا نه.

2- وقتی با فرزندت حرف می زنی، نگو "خونه من را کثیف نکن". اون جا "خونه ما" است. تفاوت این من و ما یک دنیاست. یک دنیا امنیت روانی و آرامش. یک دنیا تعلق و دوستی و ....

متاسفانه رفتارتون و روش تربیتون خیلی غلطه و خیلی هم روش اصرار دارید. دلم به حال بچه ای که زیر دست شما بزرگ می شه می سوزه. کاش دو تا کتاب تربیتی بخونید. کاش یک شب کمی به رفتارهایی که با بچه هات داری، فکر کنی. مخصوصا پسرت خیلی آسیب دیده است. رفتارهاش مشخصه. متاسفانه اصلا متوجه نیستی.

علت این همه هراس بچه تون از مدرسه چیه؟ اونم بچه ای که سه سال مهد کودک رفته و جدایی از مادر و بودن در محیط عمومی را تجربه کرده؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 10:36

پری به خدا داری بی انصافی می کنی راجع به اون زن من وبلاگتو خوندم نمی گم زن کاملی بوده ولی آیا بشر کامل به جز پیامبرها هنوز دنیا اومده؟ چرا می گی در هر صورت عذاب می کشه؟ اون زن زندگیشو از دست داده می دونه خب زمانی که ازدواج کرده و عروس شده فکرشم نمی کرده که یه روز یکی تو زندگیش پیدا بشه که جایگاهشو پیش شوهرش بگیره اون نظرش اینه که نباید می شد حالا که شده و فهمیده که همسرش با این راضی نمیشه بهترین راه اینه که تکلیفش معلوم بشه بچه ها هم خداشون بزرگه قرار نیست که دارا دیگه هیچوقت نبینشون عذاب کشیدن اون زن هم مستقیم به دارا مربوطه اگه یه لحظه آدم خودشو جای اون بذاره می فهمه
پاسخ: زن باید برای شوهرش کامل باشه... در چیزهایی که خداوند حق مسلم مرد قرار داده، زن حق کم کاری نداره...
حالا زن بگه: واااااااااا! چرا؟؟؟ مگه مرد چیه؟ مگه مرد کیه؟ چرا من باید پسند مرد باشم؟ مگه من برده م؟ و از این حرفا... همینجور که داره حرص می خوره یهو سرش رو بلند میکنه و می بینه شوهره یه هوو براش آورده که خیلی هم اهمیت میده که مورد پسند شوهرش باشه و اونوقت دیگه هیچ کاری فایده نداره و باید بشینه تا آخر عمر موهاشو یکی یکی بکنه


felan ke to dari mohato yeki yeki mikani az tarse inke dara zane avalo entekhab kone va bere shahrestan

پری خری سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 23:52

اذر ٩:٥۳ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱۳ مهر ۱۳٩۳
دارا نمیتونه همه رو راضی نگه داره .اون زن داره عذاب میکشه .این خودخواهیه داراس .این دو زندگی رو دوتا زن دارن مدیریت میکنن البته هر کدوم با روش خودشون ..دارا نمیتونه مدیریت کنه

پاسخ: هر اتفاقی بیوفته یا نیوفته، اون زن تا روزی که زنده است عذاب میکشه. ربطی به دارا نداره.
- ۱٤/٧/۱۳٩۳ - ٥:٢٠ ‎ب.ظ



حالم به هم می خوره از فاح.. های مقدس مآبی مث پری. کثافت لجن، زندگی یه زن جوان و دو تا بچه را واسه هرزگی خودش و دارای لجن تر از خودش، به هم زیخته. حالا می گه اون زن تا زنده است عذاب می کشه. معلومه. زنی که جوانی و اعتماد و زندگیش را هرزه ای مث تو بگیره، سالها طول می کشه تا بتونه باور کن، دنیا همه اش لجن نیست. فقط سهم اون و شانس اون بوده که دو تاش صاف از آسمون افتاده تو زندگی اون. دو تا تاپاله به اسم پری و دارا

گیسو سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:37

همسر گفت نمیخوام تو اون خونه باشی و اسباب کشی کردم این خونه .به خانوم اولی گفت آدرس حسنا عوض شده و سوال نکن کجاست بهتره از هم بیخبر باشین . هر چند الان میدونه کجا هستم و برام مهم نیست .

از وقتی اومدم اینجا روز خوش ندیدم . تو پست بعدی بصورت خلاصه تمام مشکلات اخیر رو مینویسم تا برسم به زمان حال

.........................................................................
چرا روز خوش ندیدی؟ چون توی خونه ای نشستی که متعلق به خانم اولی بود .برای همین اجازه ندادن آب خوش از گلوت پایین بره .

گیسو سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:31

گفتم من روز اول با اعتماد به حرفای همسر و خانوم اولی قبول کردم خودشون شاهد بودن مخالف بودم الان هم دیر نشده من میرم
........................................................................... آره اومدن به زور گفتن زن دوم شو به همین دلیل تو موافقت کردی! از اون طرف در یک پست بالاتر نوشتی خانواده ات مخالف بودن تو زن دوم مردک شی گفته خواهرت که نوشتی حقت بود ما که گفتیم زن دوم نشو تمام این اراجیفت رو زیر سوال می بره .بگو پا به زمین کوبیدم گفتم من این پیرمردک رو میخوام باهاش ماجراها داشتم و نمیشد به راحتی کناربکشم!کیسه دوخته بودم برای اموالی که فکر می کردم متعلق به مردک هست

گیسو سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:22

. همسر جلوی بازپرس دست منو گرفته بود و اشکامو پاک میکرد و معذرت میخواست باعث ناراحتی من شده .بازپرس اعصاب درست حسابی نداشت چپ چپ نگاه میکرد.
............................................................................
اتفاقا بازپرس اعصابش از تو روانی که اشکت دم مشکت هست و دستات میلرزه و هزار درد و مرض داری سالم تر بوده
منتهی جن...ای مث تو و اون پیر مردک بی شرف رو ندیده بود که به لطف شما اونم دید! واسه همین در بهت و ناباوری بوده که یک پیرمرد تا چه حد می تونه برده یک زن جن...باشه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:15

رفتم کلانتری دیدم همسر و بهار و مادر شوهر اونجان . اولین بار بود مادر شوهرو میدیدم .

.............................................................................عجب! خانم اولی به گمان تو ازت خواستگاری کرد و همه راضی بودند اونوقت مادر شوهرت رو برای اولین بار در کلانتری دیدی ؟ خانم اول به ازدواجتون راضی شده بود اما مادر شوهرت که سنگ پسرش رو همیشه به سینه میزده خیر ؟!

گیسو سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:06

غلطی کردم توش موندم تقصیر خودمه باید عقلم میرسید که رضایت دادن زنش الکیه

.............................................................................
زنش از اول راضی نبود وقتی رفتی صیغه شدی و جفتتون گند بالا آوردین چاره ای جز قبول کردن نداشت

منیر سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 17:00

عایا حسنا در دریا غرق شد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.