حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

ورق بیست و هشتم




ماه رمضان


ماه رمضان نزدیکه . حقیقتش تا حالا نشده که من یک ماه تموم رو روزه بگیرم و روزه گرفتن هام  نامرتب بوده ولی امسال میخوام تمام روزه ها رو بگیرم

علتش نذر پارسالم هست . شاید علت روزه گرفتن و نذر کردنم مسخره باشه و بگید روزه واجب هست  چرا تو به عنوان نذر بهش نگاه میکنی ؟ امسال دو منظوره میشه هم واجب بودن و هم نذر. علت نذرم این بود که پارسال آخرهای ماه رمضان حس کردم شاید خبرهایی باشه و قراره یک نفر ناخواسته وارد زندگیمون بشه . داشتم از ناراحتی دق میکردم و  یک هفته  صبر کردم .کاری نبود که انجام ندم .رفتم عطاری و هر چه دم کردنی بود گرفتم خوردم و منتظر بودم که  خیالم راحت بشه . دکتر هم رفتم که  گفت سه روز  صبر کن  برو آزمایش .

نمیتونم توصیف کنم چه حالی داشتم فکر میکردم دنیا روی سرم خراب شده و اگر درست باشه چه خاکی به سرم بریزم .به خواهرم گفتم میام اونجا پیش خانوم دکتر که آشنا هست تا هر کاری لازمه برام انجام بده. بدون اینکه به همسر بگم خودش فهمید چون همیشه حواسش به تاریخ هست مرتب به همسر تلفن میزدم و ابراز نگرانی میکردم و هر وقت خودش تلفن میزد اشکام میریخت و ناراحت بودم. یک بار همسر گفت آدم جرات نمیکنه به تو زنگ بزنه  فقط همین حرف رو  میزنی .چرا گریه میکنی آخرش اینه که حامله باشی . عصبانی شدم و  باهاش دعوا کردم که فکرش هم  ناراحتم میکنه من آمادگی ندارم و نمیخوام . همسر هم ساکت شد. در کل  اون روزها  با گریه و اعصاب خورد  گذشت .تا رفتم آزمایشگاه .

چون میترسیدم  همسر همراهم اومد و بعد از گرفتن نمونه  گفتن نیم ساعت بعد جواب حاضره . تمام نیم ساعت رو توی ماشین گریه کردم تا همسر رفت جواب رو آورد و داد دستم  گفت بیا بگیر خودتو کشتی هیچی نبود خنثی .توی همون نیم ساعت گفتم خدایا خبری نباشه من سال دیگه ماه رمضان تمام روزه هام رومیگیرم . گویا فکر کرده بودم خدا محتاج روزه های من هست یا برایش مهمه که بنده پررویی مثل من روزه بگیره یا نه . حواسم نبود که  هستند کسانی که از خدا میخوان و منتظر هستن  بچه  داشته باشن و من ناشکری میکنم . هر چه بود به خیر گذشت

چون تمام اون ماه خبری نشد  ، نگرانی من هم تموم نشد .یک بار دیگه آزمایش دادم و دکتر رفتم و سونو گرافی هم رفتم تا خیالم راحت بشه . آخر هم نفهمیدم چی بود ولی یک ماه تمام با استرس گذشت هنوز هم همینطور هستم و طاقت یک روز اینور اونور رو ندارم  و از نگرانی سکته میکنم

اوضاع ما مثل قبل هست. خانوم اولی بس نکرده  دیروز وقت دکتر داشت . با اینکه همسر گفته بود میام دنبالت ، با آژانس رفته بود . همسر مستقیم رفته بود مطب دکتر و از اونور رفتن خونه . به من خبر داد که اونجا هست و حس کردم شاید نیاد . نصف شبی خواب بودم که  همسر اومد .  داشت برای خودش غذا گرم میکرد . رفتم غذا رو آماده کردم . بدون مقدمه گفت  شاید خانوم اولی به مامان و بابات زنگ بزنه خودت زودتر بهشون بگو که بگن ما از هیچی خبر نداریم و نمیتونیم نظری بدیم . ناراحت شدم و نتونستم عکس العمل نشون ندم . گفتم به مامان بابای من چه ربطی داره ؟ خوبه من زنگ بزنم به مامان بابای خانوم اولی؟ مامان بابا  از مشکلات من خبر ندارن خودت هم میدونی .  اگر حرفی داره چرا به خودم نمیگه ؟چطور قبل از عقد ما وقتی بابا با خانوم اولی تماس گرفت گفت  من مشکلی ندارم و راضی هستم الان چی میخواد بگه ؟

همسر گفت که گفتم شاید زنگ زد . گفتم میشه برام توضیح بدی چه خبره ؟ من سوالی نمیکنم ولی فکر نمیکنی بهتر باشه به من بگی  مشکل چیه  و خانوم اولی چرا تا این حد ناراحته و میگه یا من یا حسنا ؟ چرا تا الان این برخورد رو نداشت ؟ چیزی هست که من نمیدونم ؟ کاری از دست من برمیاد که آروم بشه ؟ ناراحت شد و گفت وقتی نمیگم یعنی به تو مربوط نیست چرا سوال میکنی ؟ فقط برای اینکه فکر نکنه من میترسم که با مامان بابای تو تماس بگیره گفتم زنگ بزن میدونم اینکار  رو نمیکنه . گفتم اگر زنگ زد چی ؟ گفت خودم با مامان بابات حرف میزنم براشون توضیح میدم . خواستم حرف بزنم عصبانی شد گفت حرف نزن تو یکی  بس کن حوصله ندارم  .نمیتونی ساکت باشی برو بگیر بخواب . گفتم  من حرف نزنم  مشکلت حل میشه ؟ باشه حرف نمیزنم . قهر کردم رفتم خوابیدم 

اومد بخوابه دوباره خوش اخلاق شده بود و قربون صدقه میرفت که لوس نشو آشتی کن . گفت حسنا درست میشه تو ناراحت نباش . چیزی نگفتم  .  فکرمیکنم خدایا چرا خانوم اولی اینطور میکنه ؟ باز چه برنامه ای داره؟ یک روز میاد با اصرار به همسر میگه زن بگیر یک مدت با سیاست پدر آدم رو در میاره و دوباره یک  روز میاد با اصرار میگه طلاقش بده ؟  نمیتونم بفهمم چرا  چرا با خودم حرف نمیزنه و مشکلش رو نمیگه ؟ فقط برای چهار تا حرف ؟ فقط برای اینکه به  غلط به این  نتیجه رسیده همسر به من علاقه مند شده و بچه میخواد ؟ یعنی قبلا به این چیزها فکر نکرده بود . فکر کرده بود میتونه زندگی و احساس ما رو کنترل کنه ؟

در کل سعی میکنم زیاد  به این موضوغ فکر نکنم چون با  فکر و خیال من دردی دوا نمیشه. فقط امیدوارم درست بشه و بس کنه . دیشب همسر میگفت که حتما میریم مسافرت .قبلا هم میگفت ولی دیشب گفت قطعیه . گفتم توی این شرایط؟  الان وقت مسافرته ؟گفت تو به این کارها کار نداشته باش زودتر بهت خبر میدم تا مرخصی بگیری . گفتم نکنه تقصیر تو باشه ؟ نکنه داری  با خانوم اولی لجبازی میکنی؟  گفت چه ربطی داره مگه قرار نبود بریم ؟ گفتم قرار بود ولی وقتی شرایطش نیست میشه گذاشت یک وقت دیگه . گفت شرایطش هست و میریم حرف نزن. گفتم امسال میخوام روزه بگیرم . گفت همونجا بگیر شاید منم باهات روزه گرفتم . همسر و روزه گرفتن ؟  اگر روی  سر من شاخ سبز شد بی دلیل نیست


    • قبلا هم گفته بودی که حواسش به تاریخ هست ( نمی گی بود، یعنی هنوز هم همونه ) که روزهای پریود مزاحم نشه 
    • حالا چرا بچه نمی خواستی؟ شوهرت سنش کمه یا خودت به بلوغ نرسیدی  شایدم منتظر بودی اوضاع مالیتون یه ذره بهتر بشه  امان از خانوم اولی و این شرط و شروطهاش !
    • قرار نبود اون احساس شما را کنترل کنه. می خواد نقشه شما را کنترل کنه. نقشه کشیدی گفتی قول می دم و عقد که شدم می زنم زیرش! با همسرش و تو شرط گذاشت که 6 در ازای دستمزد و شما هم قبول کردید. گفت دست از پا خطا کنی راهتو می کشی می ری. قبول کردی. حالا هم چون قصد خطا داری، برنامه رفتنت را داره تنظیم می کنه.