حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

ورق سی و چهارم و سی و پنجم

برگ سی و چهارم نظر سنجی از آقایون است که کامنتهای مربوط به آن در لینکهای سمت راست همین صفحه است.



برگ سی و پنجم - افطار


دوست داشتم در مورد موضوع قبل یک نتیجه گیری بنویسم ولی  فکر کردم  با بحث و جدل و جبهه گیری مواجه میشم و حوصله اش رو نداشتم . امیدوارم خوندن نظرها برای همه دوستان مفید باشه و با شناخت خوبی ها و بدی ها ، رفتار مناسبی رو در زندگی داشته باشند لطفا در این پست درباره موضوع قبل صحبت نکنید که با عرض معذرت تایید نمیکنم .


از وقتی که از مسافرت برگشتیم همسر بهار رو برداشته و رفته خونه مامانش و من فقط یک بار که برای کاری بیرون بودیم دیدمش . بهار هم روزها میره به مامانش سر میزنه و  همسر بعد از کار میره دنبالش و میرن . خانوم اولی هم با پرستار و کارگرش تو خونه هست  و  بس نکرده و بدتر هم شده و از هیچ کاری کوتاهی نمیکنه و روی نظر خودش هست که یا من یا حسنا . در هشتاد درصد مواقع  میگه فقط من و حسنا رو طلاق بده ولی گاها از خودش هم  حرف میزنه و یا من یا حسنا رومیگه . همسر هم سر حرف هم تو هم جسنا هست


دیروز  افطار مریم جون  دعوتم کرده بود و  به همسر هم گفته بود که اومد .   بهار مرتب زنگ میزد که کجایی چرا نیومدی دنبالم و همسر میگفت کار دارم میام .  بهار یا خانوم اولی خبر نداشتند که ما خونه مریم جون هستیم و برای این تماس میگرفت که حس کرده بود نکنه   به من سر زده .  همسر  چند باری گفت میام و زنگ نزن . بالاخره عصبانی شد و سر بهار داد زد که به تو چه ربطی داره من کجام مثل اینکه یادت رفته من بابات هستم نباید به تو جواب پس  بدم که کجا  هستم منتظر باش تا یک ساعت دیگه میام دنبالت . اگر هم نمیتونی صبر کنی امشب خونه بمون . بهار هم گفت که صبر میکنه


قرار بود من شب پیش مریم جون اینها  بمونم . موقع رفتن همسر گفت حسنا میای تا دم ماشین ؟ رفتم  و نشستم تو ماشین و گفت فقط میخواستم 5 دقیقه بغلت کنم دلم برات تنگ شده  .  گفت جمعه میام خونه و شنبه مرخصی بگیر برای تعطیلات بریم شمال . با خوشحالی قبول کردم خیلی دلم برای مامان بابا و خواهرها تنگ شده . بیشتر از قبل


شب  موندم  و وقت خواب ندا مشغول حرف زدن بود که خوابم برد . دو دفعه  بیدارم کرد گفت حسنا نخواب دارم حرف میزنم . گفتم تو بگو خیالت راحت من میشنوم . ندا دست بردار نبود و میگفت یک شب اینجا هستی  بیدار باش حرف بزنیم   چقدر خوش خواب شدی  . در آخر دید من توانایی بیدار موندن ندارم گفت  بخواب بابا نخواستیم  و من از خدا خواسته و با خیال راحت که بیدارم نمیکنه خوابیدم


سحری هم با مریم جون خوردیم . دستشون درد نکنه به من که خیلی خوش گذشت.


دیروز که از خونه میرفتم نا خود آگاه به فکر اسباب کشی افتاده بودم . گاها این فکرها به سرم میزنه و دیروز بدتر شده بود . وقتی میخواستم از در بیرون  برم  برگشتم و یک نگاه به خونه کردم  . یاد اسباب کشی های قبل افتادم . وقتهایی که خونه خالی میشد . هر بار  وقتی خواستم از خونه برم  برگشتم و خونه خالی رو نگاه کردم و اشک ریختم . خونه ای که با پسرک توش بودیم. وقتی به خونه خالی نگاه کردم درد کشیدم و تحمل نداشتم  برای آخرین بار گوشه گوشه اش رو با دقت  نگاه کنم  به سختی در رو باز کردم رفتم . خونه ای که بعداز اون  بودم و چقدر توی اون ساختمون سختی کشیدم . باز هم وقتی داشتم میرفتم نگاه کردن به اون خونه خالی  سخت بود . خونه خودم که فکر نمیکردم به زودی ازش برم و دوسش داشتم . وقتی داشتم میومدم این خونه ، باز هم آخرین نگاه رو به خونه خالی کردم دلم گرفت و اشک ریختم .


نمیدونم چرا  دیروز اون حس بهم دست داده بود و طوری نگاه کردم که گویا دارم خونه رو خالی تصور میکنم . اوه این روزها فکر وخیال زیاد دارم زیاد مهم نیست



همسر گفته بعد از اینکه از شمال برگشتیم اگر خانوم اولی  قهر و دعوا رو تموم نکنه ،  میاد خونه من و هست  . به خود خانوم اولی هم گفته که نمیتونم به خاطر قهر تو خونه این و اون باشم  . خدا به خیر بگذرونه اگر اینطور بشه که باید منتظر یک واکنش تند ازخانوم  اولی باشیم . نمیفهمم چرا نمیگه بیا خونه و توی خونه قهر باشه و دعواهاش رو بکنه ؟ شاید هم میدونه با این روش میتونه همسر رو خسته کنه و به میل دلش برسه. امیدوارم خانوم اولی بس کنه



پس یکی از حرفهای خانم اولی این بود که خونه اش را خالی کنی. کاری که یکسال بعد ( مهر 92 ) بعد از کلی کشمکش و بحث و جدل بالاخره مجبور شدی انجام بدی. بقیه شرطهای جلسه چی بود؟