این هفته شمال خیلی خوش گذشت . بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم .مرتب هم بیرون بودیم . این دفعه ظهر جمعه خواهر وسطی همه رو دعوت کرد و در کل خیلی خوب بود

امروز 5 صبح رسیدیم موقع برگشتن تمام راه خواب بودم. خیلی سعی کردم بیدار بمونم که همسر هم حوصله اش سر نره ولی نتونستم.  چشمهام از شدت خستگی بی اختیار بسته میشد.

امروز هم که سر کار هستم . حال و حوصله هم ندارم .  سرما نخوردم ولی نمیدونم چرا تب دارم و حس میکنم تنم از درون میلرزه . فشارم هم  به نظر میاد پایینه چون ضعف میکنم و حال ندارم . حتما بعد از تموم شدن کار میرم دکتر . بیشتر به خاطر این تب بدون علت.

ببخشید کامنتها تایید نشده . الان میرم تایید میکنمبغل