ببخشید که پست قبل کوتاه بود و بیان مریضی .دیروز از هر نظر که بشه فکر کرد بیحال بودم و تب هم مزید بر علت شده بود . عصر رفتم دکتر . با عرض معذرت از نلی جونماچ و لیدا جونماچ نمیدونم چه حکمتی هست که برای هی چیزی فوری میگن برو یک سرم نوش جان کن . من هم که ترسو گفتم امکان نداره من نه آمپول میزنم نه سرم .اگر هم  واقعا لازم باشه باید زنگ بزنم یک نفر بیاد من تنهایی نمیتونم حالم بد میشه . دکتر هم بدتر از من اعصاب درست و حسابی نداشت گفت پس برای چی اومدی؟ گفتم چون تب دارمنیشخند برام آزمایش نوشت و با همون بیحالی رفتم خونه و  تنها کاری که کردم گرفتم خوابیدم .بینش بیدار شدم و با موبایل به اینترنت هم سر زدم زبان در کنار اون به سراغ دیوان حافظم هم رفتم  و مثل همیشه غزلی که اومد  آرامش رو به من هدیه داد  که در آخر این پست مینویسم .

به همسر نگفته بودم حالم خوب نیست .فکر نمیکردم بیاد خونه . دید تب دارم و خوب نیستم . شام هم درست نکرده بودم خودش مشغول آشپزی شد . برای من  سوپ درست کرد و آبمیوه گرفت که زیاد نتونستم بخورم و دوباره بیحال بودم گرفتم خوابیدم. آزمایشم رو هم انجام ندادم . امروز رو به هر بهانه ای بود از زیرش در رفتم و امیدوارم همسر هم یادش بره نگه فردا صبح میریم آزمایش . خوب من با این سن و سالم هنوز  میترسم زور که نیست هیپنوتیزم

از شمال نگفته بودم . خوش گذشت . واقعا خوش گذشت و سورپرایز خوبی بود . ظهر مهمون غذای خوشمزه مامان بودیم  .پدر شوهر به همسر گفته بود رفتی زنگ بزن من با بابای حسنا صحبت کنم . زنگ زد و بابا و پدر شوهر صحبت کردن و به بابا گفته بود که قصد اذیت کردن نداشته یا این که به حسنا توهین بشه و دوست داشته اوضاع درست بشه و از این قبیل صحبتها . بعد هم به بابا گفته بود با حسنا حرف بزنم که گوشی رو گرفتم به من چیزی نگفت احوالپرسی کردیم و گفت  هر وقت تونستی و دوست داشتی  بیا خونه ما . تشکر کردم و گفتم حتما ممنون و معمولی صحبت کردیم .  بعد از ظهر هم مثل هفته قبل با خواهرها و مامان بابا کنار دریا  که باز هم خیلی خوش گذشت قلب جمعه صبح همسر میخواست بره ویلا سر بزنه  من نرفتم و تنها رفت و برگشت و ظهر هم خونه خواهر وسطی بودیم و تا میتونستیم  گفتیم و خندیدیم نیشخند

غروب هم من و همسر یک سر رفتیم بیرون و کمی گشتیم و دوباره برگشتیم و  همسر هم زود خوابید که تو جاده خسته نشه و شنبه هم که صبح برگشتیم.

این هم آرامشی که از دیوان حافظ گرفتم. و میتونه پاسخی باشه برای یک شخص خاص. برای دختری که   فکر میکنه و تنها فکر میکنه  که کلاه روشنفکری را خیلی خوب بر سر نهاده و بسیار زیبنده رفتار و گفته هایش هست . خودش رو  در اوج قدرت و فهم و اندیشمندی و روشنفکری  میبینه و دیگران رو در حضیض ذلت  ولی متاسفانه از خیلی چیزها  غافل شده .

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود        تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است     حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض               ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش     که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

عشق میورزم و امید که این فن شریف            چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت                 سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را               تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

ذره را تا نبود همت عالی حافظ                     طالب چشمه خورشید درخشان نشود

این رو خودم اضافه میکنم و فقط مخاطب خاص داره برای  تکمیل  جملات قبل از شعر . باز هم از ابیات حافظ

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند       چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس       توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند

 

ددرباره این مخاطب هم لطفا از من سوالی نپرسید . مهم نیست فکر کنید برای دل خودم نوشتم


لینک کامنتهای برگ 57

فایل کامنتهای برگ 57 برای کسانی که به لینک دسترسی ندارند.