دوستان عزیزم کامنتهای پست قبل هنوز تایید نشدند . همینجا تشکر میکنم از همه شما و حتما تاییدشون میکنم قلب .

در مورد ح ؟ ر ا .س....ت  اداره نوشتم بودم . برای این که زیاد این کلمه رو نگم ، اسمش رو نیار بنویسم . تو کامنتها هم نگید ممنون میشم . یکی از مورادی که از وقتی برگشتم تبدیل شده به چون بگذرد جگر خون شود همین اسمش رو نیار هستاوه .

این قانون اطلاع دادن به اسمش رو نیار موقع مسافرت خارجی و فرم پر کردن که به جای خود هست و دلیلی هم براش میارن که من هیچ وقت نتونستم متوجه بشم چرا و چه ضمانت اجرایی داره که اینطور میگن و واقعا چه ربطی داره که انتظار دارن کارمندها برن آب خوردن خودشون رو هم گزارش بدنقهر . اون هم برای مشاغلی که بین مشاغل خاص که انقدر بگیر و ببند داشته باشه و اسراری در بین باشه ، نیستخنثی .

تو اداره ما که تجربه ثابت کرده بود هر کی قبل از رفتن  خودش با خیر و خوشی بلند شده بود رفته بود اعلام کرده بود ، درد سر کشیده بود . یک بار قبلش سوال جواب میکردند . یک بار هم بعدش نگران. ول کن طرف هم نبودند . یک نمونه اش که دیدم یکی از همکارها داشت میرفت س و ریه .  گفت بذار برم بگم خوشحال بشن . رفتن همانا و آش نخورده دهان سوخته شدن همان .خانوم همکارمون گفته بود از اونجا یک سری هم به ل بنان میزنه .سوال و سوال که شما اونجا چکار دارید با چه کسی میخواین ملاقات کنید  . منظورتون از سفر چیه چشم. یعنی نمیدونن که خیلیها تو همچین مسافرتی یک سر هم به ل بنان میزنن ؟البته دونستن رو که صد در صد میدونن ولی میخواستن اذیت کنن . آدم دلش میخواد به طرف بگه همکارمون میخواد بره اونجا عمه خانوم شما رو ملاقات کنه . شوهرش هم نهایت  عموتون رو  وگرنه دیگه قصد ملاقات هیچکی رو ندارن میخوان برن بگردنآخ

شما حدیث مفصل بخوان از این مجملخنثی . در کل هر کی رفته بود اعلام کرده بود پشیمون بود . این بود که من  هر بار مسافرتی پیش اومد نرفتم اعلام کنم و عنوان مرخصی هم این نبود و اینطور که میبینم خبر رسان معرکه هم نبوده  که مشکلی پیش نیومده  . انقدر هم زیر ذره بین نبودیم که بفهمن من کجا هستم  و رو کار و زندگی من دقیق بشن . این بار هم به همین منوال هیپنوتیزم.

من که برگشتم  عزیزان دل زحمت کشیدند و من رو احضار کردند برای سوال و جواب منتظر. میشه گفت غافلگیر هم شدم . تنها چیزی که به عقلم رسید این بود که خودم رو به گیجی و بهتر بشه گفت خنگی بزنم بگم مگه باید میگفتیم ؟ابله میشد  در عمق چشمان مسئول محترم دقیق شد و  پالس ها رو دریافت کرد که داره میگه  خودتی و یا داره میگه ما رو سیاه نکن بازندهولی من حرف دیگه ای به ذهنم نرسید . مگر این که بگم از قبل به من میگفتی برای چی گفتی بیام اینجا حداقل  میگشتم دنبال بهانه چرا غافلگیر میکنی برادر؟زبان  با عصبانیت گفت خانوم شما قانون گریزی کردین .خلاف دستور العمل انجام دادی خنثی دلیلش رو هم گفت که چرا قانون گریزی حساب میشه  . اون دلایلی که میاورد به خدا عقلانی نبود . انقدر عصبانی بودم بند بند وجودم فریاد میزد به شما چه ربطی داره آخه مگه جرم انجام دادمقهر.

 فرم رو گذاشت جلوی روم پر کنم .بعد گرفت دستش شروع کرد سوال کردن . خوبه نوشته بودم. دوباره میپرسید کجا رفتید چرا رفتید  چطوری رفتید ویزا چطوری گرفتید چه کسانی رو ملاقات کردید آخ. ( جا داشت بگم عمه جونتون رو ) غیر از همسرتون کی همراهتون بوده . یعنی برنامه داشتیم به خدا . تا اونجا پیش رفت که از شغل جاری و برادر شوهر و این که جاری مسلمون شده یا نه و  ملیت داره و ...  همه چیز رو سوال داشت . صد تا سوال داشت از شیر مرغ تا جون آدمیزاد . بعد هم یک لیست نوشت به من داد این مدارک رو بیارین .خنثی

وقتی از اسمش رو نیار برگشتم انقدر ناراحت بودم که حد نداشت . هم ناراحت بودم هم عصبانی .انگار مجرم گیر آورده بودناراحت .  در کل  حالم خوب نبود . چیزی نمونده بود بشینم شروع کنم به گریه . یک خانومی هست بین همکارها که میشه گفت تقریبا به جای مامانم محسوب میشه و دیگه نزدیک بازنشسته شدنش هست و خیلی خانوم خوبیه . خوب که  میگم تا حالا ازش بدی ندیدم و مهربونه در کلمژه . اون دید که من خیلی ناراحت هستم و  فهمید که جریان چی هست . اسمش رو بذاریم خانوم  الف مثلا . خانوم الف من رو دلداری داد که دخترم ناراحت نباش و عیب نداره و گفتی که نمیدونستی و مشکلی نیست و من همچنان ناراحت بودم که چرا این دفعه اینطوری کردند و کی میتونه گفته باشهمتفکر .

بالاخره خانوم الف به من گفت که دخترم از من نشنیده بگیر ولی بدون که خانوم ب رفته گفته  . حالا این خانوم ب کی هست ؟ خانوم ب هم یکی دیگه از همکاران هست که مرتب چشم تو چشم هستیم و به ظاهر خیلی هم با من خوبهخنثی. از من بزرگتره و هنوز هم ازدواج نکرده و به شدت فکر میکنه که من خیر سرم عجب شانس و اقبال بلندی داشتم و چه مورد اکازیونی برای ازدواج گیرم اومده و صد در صد لایق این مورد اکازیون هم نیستمابله . حالا جریانات خانوم ب که بخوام بگم طولانی میشه و بماند . من هم که میدونم این بنده خدا دچار توهم شده و اگر از زندگی ما خبر داشته باشه دیگه انقدر فکر و خیال نمیکنه که چرا من شانس دارم اون ندارهبازنده .

کوتاهش کنم جریان طوری هست که اگر من برم به خانوم ب بگم خسته نباشی با این فضولی کردنت ، برای خانوم الف بد میشه و میفهمه خانوم الف گفته . خانوم الف از من خواسته بین خودمون بمونه . الان من موندم که چطوری تلافی این محبت رو سر خانوم ب در بیارم بدون این که برم بهش بگم من میدونم تو بودیمتفکر. تازه لج در بیار تر از همه اینها وقتی هست که فکر میکنه من خبر ندارم و مثلا با من خوب و خوشه و دوسته ابرو

من مدارکی که خواسته بودند رو اماده کردم بردم بهشون دادم .  به جای خود پاسپورت صفحه اول و ویزا اخیر و مهر ورود خروج رو کپی گرفتم و اصلش رو نبردم که باز نگه قبلا چرا گزارش ندادی و مثل این که بار اولت نیستآخ . همسر رو هم احضار کرده بود با هم رفتیم از اون هم سوال جواب کرد . همسر که صداش در اومد که مگه من هم کارمندشون هستم من چرا باید بیام پیش خودشون چی فکر کردن خنثی . در کل میخواست اذیت کنه وگرنه لزومی نداشت بگه همسر بره . خلاصه همسر غرهاش رو به من زد با آقاهه خوب حرف زدابرو. هر چند شغل همسر نوشته شده اونجا  و اصلا لزومی نداشت سوال کنه . ولی باز هم سوال کرد و همسر هم بصورت حضوری سرش رو گرم کرد در مورد کارش براش توضیح داد  و این که اونجا هم دقیقا چه کسانی رو ملاقات کرده . البته برای گرم شدن سر آقاهه گفت  و به حرف گرفتش وگرنه نمیگفت هم مهم نبود .

به من گفت چرا اصل پاسپورت رو نیاوردین . گفتم من فکر کردم شما فقط کپی ویزا رو میخواین هیپنوتیزم. گفت خانوم برای ما کاری نداره که هر اطلاعاتی میخوایم استعلام کنیم . گفتم بله میدونمچشم . یک بسیار خوب معنی دار گفت که دلم میخواست بگم اصلا به شما چه مربوط منتظر . در هر حال ظاهرا با خوبی و خوشی تموم شد و گفت این دفعه یادتون نره بیاین و اعلام کنید و ... گذشت . انشالله که گذشت .اگر  از سر بیکاری نره تو بحر کارهای من دوباره بگه پاسپورت بیار یا به قول خودش براش کاری نداشته باشه استعلام کنه . خنثی

از اون طرف همسر عصبانی بود گفت بیا برو به این خانوم ب بگو. گفتم خوب اگر بگم خانوم الف چی ؟ گفت برو به خانوم الف بگو برای من قابل بخشش نیست باید به خانوم ب بگمابرو .  من هم چیزی نگفتم و فکر کردم که اوضاع تموم شد و به خیر و خوشی گذشت.

 تا این که  همین تازگی خبر رسید که چه نشسته ام  اسمش رو نیار این دفعه آقای همکار رو احضار کرده تعجب. چرا ؟ چون باز یک گزارشگری دیده که مثل این که اوضاع ختم به خیر شد اتفاقی نیفتاد  ، رفته گفته چه نشسته اید که وقتی خانوم حسنا داشته میرفته آقای همکار هم خبر داشته اون هم قوانین رو نگفتهمنتظر .به اقای همکار گفته بودند مگه شما مسئول اینها نیستید چرا دستور العمل رو رعایت نمیکنن چرا بهش نگفتید بیاد بگه چرا میدونستید خودتون به ما نگفتید و.. اون بیچاره رو هم سوال پیچ کرده بودند . آقای همکار هم گفته این در حوزه مسئولیت کاری من نیست بازنده.

الان واقعا برای من معضل شده . گویا این خانوم ب دلش میخواد انقدر بره و بیاد تا واقعا یک مشکلی درست کنه بازنده. همسر که دوباره فهمید رفته این کار رو کرده گفت تو ملاحظه  خانوم الف رو میکنی من نمیکنم . خودم میام اونجا به خانوم ب میگم  جلوی چند نفر  هم میگم . همین مونده همسر بیاد اداره جلوی چند نفر  به خانوم ب بگه نگران. مدتی هست که هر بار همسر اومده اداره و میخواسته من رو ببینه خانوم ب هم حتما باید میومده  همسر رو میدیده سلامی عرض میکرده زبان. موارد زیاد بوده که خانوم ب بیاد به همسر ابراز وجود و ارادت کنه . بگم که طولانی  میشه . امسال یکی از همکارهای ما از حج برگشت  و زحمت کشیده  متاهل ها رو همراه با خانومشون یا شوهرشون دعوت کرد .ما هم رفتیم  . تو رستوران خانوم ب اول تا اخر سر میز ما بود. جالب اینجا هست که یک اقای مهندس به اصافه اسم فامیل همسر  بهش میگه ده تا از دهنش میاد بیرون نیشخند. ده بار هم تا حالا میخواسته خودش رو تو پیج اسمش رو نیار همسر اد کنه که همسر رد کرده. باز هم این درخواست میدهابله . یک کار جالب تر این که در مورد کار همسر میدونه . بعد رفته تو وبسایتشون و ایمیل کاری  همسر هم اونجا هست . ایمیل میزنه هر بار به همسر و هر گونه اعیاد مذهبی و ملی و عزا داری و ... هر مناسبتی باشه تبریک و تهنیت و تسلیت عرض میکنه نیشخندبه قول همسر که این همکارت مثل این که یه چیزیش میشه . حالا خوبه جواب تشکر دریافت نمیکنه که دوباره منتظر مناسبت هست نفر اول به همسر ایمیل بزنه خنده.در مجموع این همکار من با این کارهاش تا همین چند وقت قبل باعث خنده و شادی من میشد هر وقت میدیدمش نا خود آگاه یاد کارهاش میفتادم شاد میشدم و لبخند به لب میشدم که بنده خدا چی پیش خودش فکر کرده . باید بگم من که هیچی تو  بیا برو یک کسب اجازه از خانوم اولی بکن . نیشخندخبر نداری که طرف به جای یکی، دو تا صاحب داره ساکت

الان هم به خاطر کارهاش خنده ام میگیره .به جز این مورد آخر و موندم چطوری بهش بگم که میدونم تو بودی  متفکر . همسر که میگه  باید این کارهاش رو هم بیام همونجا بهش بگم مثل این که بیمحلی به این آدم فایده نداره . واقعا نمیدونم چطوری موافقت خانوم الف رو بگیرم برای گفتن به خانوم ب  یا چه راهی پیدا کنم بگم من فهمیدم سوال

پدر شوهر دیروز بستری شد و امروز قرار بود عمل بشه که بهانه خالی نبودن اتاق عمل اوردن گفتن فردا اول وقت . این در حالی هست که از قبل وقت تعیین شده . نمیدونم شاید هم راست گفتن که عمل اورژانسی پیش اومده و بعد  از اون هم دکتر وقت نداشته  .ولی در کل تجربه ثابت کرده  بیمارستان هر چی هم باشه و مثلا اسم در کرده باشه  ازشون این بینظمی ها بعید نیست . در هر حال امیدوارم که به خیر و خوبی بگذرهقلب . دیروز مریم جون و اقای همکار میخواستن برن بهشت زهرا من گفتم باهاتون میام . همسر هم  تا میتونست اعصاب من رو خورد کرد . گفت بابا امروز بستری میشه تو انگار نه انگار. میخوای برای خودت بری اینور اونورآخ . ما نمیدونستیم بهشت زهرا هم مکان تفریحی و گل گشت محسوب میشه  که اینطوری میگفتابرو . اگر میخواستم جای دیگه برم چیکار میکرد ؟اوه  گفتم مگه من دکترم ؟ یا من باید بیام کار بستری کردن پدر شوهر و انجام بدم ؟بازنده  گفت تو میبینی من نگرانم باید بیمارستان باشم اینطوری میکنی . گفتم برای تو چه فرقی داره من تو خونه نشسته باشم یا رفته باشم جایی؟ عمل هم که امروز نیست  .میگی بستری میشه فردا عمله  و به نظر من که دکتر میتونست یک روز قبل  بستری نکنه . گفت تو که میگی دکتر نیستم الان دکتر شدی میگی کی باید بستری کنه؟آخ. گفتم باشه بستری کنه  کار خوبی میکنه . تو هم وظیفه داری بری کارهای بیمارستان رو انجام بدی مرتب اونجا باشی .   من که  نمیتونم بیام مثل تو   بیمارستان باشم یا پشت در اتاق عمل وایستم . مگه تو نگفتی شوهر خواهرت امروز میخواد بیاد  اونجا؟ میخوای منم بیام؟گفت تو هیچ احساسی به خانواده من نداری . گویا همسر دچار فراموشی مقطعی شدهخنثی . گفتم مگه خانواده تو نسبت به من احساسی دارند؟ مخصوصا خواهرهات . گفت به خواهرهام چیکار داری  بابا تو رو دوست داره . هر چند تو دلم گفتم تو اینطور فکر کنابرو و تو گفتی من باور کردم ،  ولی به خود همسر گفتم خدا خیرشون بده انشالله سلامت باشن . من تنها کاری که میتونم براشون بکنم اینه که دعا کنم سلامت باشن سایه شون بالا سر خانواده .

گفت تو یه زنگ نزدی به بابا امروز میخواد بستری بشه . گفتم هنوز بستری نشده من زنگ بزنم ؟ بذار بعدا من زنگ میزنم . گفت  من بهت نمیگفتم تو زنگ هم نمیزدی .  گفتم صبر میکردی اگر بستری میشد و  زنگ نمیزدم میگفتیآخ . گفت همه چیزو من باید بهت بگم. من بهت نگم بریم اونجا خودت هیچ وقت نمیگی  خوشت میاد سال تا سال نری .  اصلا معلوم نیست همسر چی میگهخنثی . میخواستم بگم نه که وقتی میرم مامانت از شوق و ذوق نمیدونه چکار کنه . رفتار من هم بازتاب رفتار اونها ستخنثی . همین دفعه بعد مسافرت رفته بودیم مادر شوهر یک ادا اصولی در آورد . لج  مشکل دخترهاش رو داشت نگران . بهش گفتم باشه هر چی تو میگی همونه مثل این که نمیشه با تو صحبت کرد . بدتر عصبانی شد که دنبال بهانه میگردی اعصاب منو خورد کنی . من هم دیگه جوابش رو ندادم هر چی میخواد بگه . حوصله نداشتم قهر.

داشتیم میرفتیم هم ده بار زنگ زد . کجایین رسیدین کی برمیگردین ..... اوه . گفت تو اعصاب منو خورد کردی امروز که من کار دارم باید به تو هم زنگ بزنم .صبر میکردی من خودم بعدا میبردمت . گفتم کدوم کار ؟ بستری کردن کاری داره ؟خدای نکرده مورد اورژانسه  شلوغش کردی ؟ هیپنوتیزمخودم هم ناراحت بودم . همیشه میرم بهشت زهرا خودم ناراحت هستم دیگه تحمل ادا اصول ندارم که همسر  در این مواقع فراوان داره اوه. تو راه شانس من اقای همکار سی دی اهنگ قدیمی گذاشته بود رسید به اه/// ن گ دل د//یوانه . من هم روی این آهنگ حساس شروع کردم گریه کردنناراحت . یواشکی اشکهامو پاک  میکردم مریم جون  برگشت متوجه شد  فکر کرد همسر زیاد زنگ زده حرفی زده ناراحت شدم گفتم نه به خاطر این آهنگه بود . سی دی رو که عوض کرد ولی  فکر من عوض نمیشد و کلمه کلمه اش تو ذهنم میپیچید و تکرار میکردم .افسوس

پ.ن : دوست عزیزی که در مورد روز جمعه زحمت کشیده بود و اطلاع رسانی کرده بود . لینک خبرش رو هم  زحمت کشیده برای من گذاشه . در این آدرس . صفحه چهار رو بزنید . عنوان بادکنک آبی به هوا رفت .