امروز  خبری  رو شنیدم که خیلی خوشحالم کردنیشخند . برادر شوهر  خبر داد که بهار دانشگاه آزاد   قبول شده . تهران  تاییدتشویق هورا رشته اش رو هم نمیگم نیشخند . یکی از رشته های مهندسی . همون چیزی که میخواستهورا آفرین بهش  بالاخره تلاشهاش نتیجه داد و قبول شد بغلقلب


خبر خوشحال کننده ای بود . امیدوارم همیشه موفق باشه . قلبمژه  در اصل برادر شوهر برای این تلفن زده بود که از همسر خبر بده . چون از وقتی رفته بود خبری ازش نبود  . برادر شوهر گفت با بهار و خانوم اولی و مامان بابا خانوم اولی شمال هستن و قرار هست امشب برگردن .   گفت حسنا اگر میشه زنگ نزن و اس ام اس هم نفرست  موبایل همسر دست خودش نیست .  گفتم اگر نمیگفتی هم  همیشه همینطور بوده که تا خودش تماس نمیگرفت من تماسی نمیگرفتم .گفت به خودت هم زنگ زده جواب ندادی . گفتم  من ندیدم میس کال هم نیفتاده . گفت با  ایرانسل بود  مال نگهبان شهرک . تازه فهمیدم اون شماره نا آشنا که من جواب ندادم همسر بوده . یادم باشه این بار هر شماره ای  افتاد  بردارم ببینم کیهنیشخند


متاسفانه شواهد نشون داده . که  وقتی همسر خبری نمیده و حتی یک اس هم نمیفرسته  ، نشونه خوبی نیست  ولی امیدوارم این بار نشونه خوبی باشه و حاکی از آشتی کردن نه دلخوری . با توجه به قبول شدن بهار  امیدوارم  خوشحالی خانوم اولی و همسر از قبول شدن بهار باعث بشه که دلخوری وجود نداشته باشه و آرامش داشته باشنقلب 


برای کنکور هم چیزی نگفت.  من سوال کردم گفت  خبر ندارم   . اصرار کردم گفتم مگه میشه شما ندونی ؟ نمیگفت و بهانه میاورد . گفتم تو رو خدا هر چی میدونی به من هم بگو . برادر شوهر که اصرار زیاد من رو دید گفت میگم ولی از من نشنیده بگیر  . یک لحظه ترسیدم که نکنه قبول نشده .خبر رو که شنیدم  خوشحال شدم  گفتم این که خبر خوبی بود چرا نمیگفتی؟ گفت همسر به من گفته به حسنا نگو خودم میخوام  سورپرایزش کنم خوشحالیشو ببینم  . گفت  وقتی شنیدی به روی خودت نیار که میدونی . گفتم نمیشه  من بلد نیستم نیشخند گفت   برو تمرین کن یاد بگیر  منو ضایع  نکنیخنده


در حال حاضر من موندم  که وقتی همسر به من گفت چطور نشون بدم بار اول هست که این خبر خوب رومیشنوم؟ابله اگر تلفنی باشه میشه یک کاریش کرد ولی اگر حضوری بهم بگه قیافه ام مشخص میشه و میفهمه من قبلا خبر داشتم و برادر شوهر  لو دادهزبان

دوست دارم برای بهار هدیه بگیرم ولی خودش ندونه که من گرفتم و فکر کنه  این هم یک هدیه دیگه از طرف باباش هست مژه.  خبر هم دارم آخرین بار چی خواسته بود. خوب شد همسر اتفاقی به من گفت . امیدوارم  همسر زودتر این یک مورد رو براش  نخریده باشه و من به عنوان هدیه قبول شدنش  بگیرم  نیشخند 


حقیقتش رو بخواین قبلا خیلی از بهار دلخور بودم . به خاطر کارهاش و حرفهاش ولی الان اصلا اون حس رو ندارم . چون به این نتیجه بودم که هر چه بوده گذشته و حتی اگر از این به بعد ادامه هم داشته باشه و حتی رفتارهاش  بدتر هم بشه مهم نیست . چون فکر میکنم بهار گناه و تقصیری نداره  و بچه ای هست که وسط این مشکلات گرفتار شده و نگرانی های خودش رو داره و طبیعی  هست که اولین نفری که بخواد نگرانی هاش رو روی سرش خالی کنه ،من باشم . درست یا اشتباهش رو کار ندارم ولی به این نتیجه رسیدم مقصر نیست .من نباید انتظار داشته باشم با توجه به سن و  شرایطش تمام جوانب رو در نظر بگیره . مدتی هم هست همسر مرتب با بهار میرن مشاوره دو بار با هر دوتاشون صحبت کرده و یک بار هم با همسر تنها .جلسات زیادی رو هم تنها با بهار .  همسر که میگه خیلی بهتر شده . منظور از بهتر شده در مورد من نیست . من هم چنین انتظاری ندارم . در کل بهتر و آروم تر و شاد تر شده  و من خیلی از این موضوع خوشحالم قلب


دیروز مریم جون اینها اومدن دنبالم و با مریم جون و آقای همکار و ندا رفتیم بهشت زهرا .  نمیخوام الان که خوشحال هستم توضیح زیادی درباره دیروز بدم ولی روز خوبی نبود . خیلی داغون و ناراحت بودم . مثل همیشه که میرم اونجا .  از اونور هم مریم جون من رو برد خونه خودشون و دیر وقت بود که من رو رسوند .  وقتی اومدم سر لپ تاپ دیدم یک دوست عزیز برایم نوشته .این دوست عزیز خبر داشت من بهشت زهرا بودم . تک تک کلماتش برایم  سرشار از آرامش بود . به آخر نوشته ها که رسیدم آروم بودم و لبخند آرامش روی لبهام بود  و  فکر کردم چقدرحرفهاش به موقع بود و چقدر با معنی و آرامش بخش . همین جا هم از دوست عزیزم تشکر میکنم و باز هم میگم عزیزم از دیشب تا حالا هر بار به حرفهات فکر میکنم آروم میشم و لبخند میزنم  و از خدا برات   خوشبختی و شادی میخوام . بقیه اش رو هم که به خودت گفتم  بغلماچ .