این روزها به لطف اجلاس از تعطیلات استفاده میکنمنیشخند  همسر  تعطیل نیست .دیروز صبح وقتی رفت لپ تاپ رو روی اپن گذاشتم تا  با خیال راحت و مثل یک خانوم خونه دار  هم به کارهای آشپز خونه برسم هم به خوندن وبلاگ . مهتاب سادات جون آهنگ تولد گذاشته بود و همیشه  وقت تولدها توصیه میکنه که باید همراه با آهنگ قر هم بدیم . گفتم این بار که خونه هستم به توصیه مهتاب جون گوش بدم و مشغول گوش کردن و قر دادن و آماده کردن کارهام برای غذا درست کردن بودم .


متوجه نشدم همسر برگشته و میخواسته مدرکی برداره  و  بصورت خندان داره من رو در حال قر دادن  نگاه میکنه .  مورد عجیبی نبود که همسر سر زده بیاد همیشه همینطوره که در رو باز میکنه  و سر زده میاد. حتی خیلی وقتا پیش اومده که اومدم و دیدم خونه هست . در کل عادت دارم که  یک دفعه سر و کله اش پیدا بشه . ولی دیروز چیزی تا سکته کردن نمونده بود اوه.


چون هم صفحه مدیریت وبلاگ باز بود هم صفحه اصلی هم وبلاگ دوستان که میخواستم  بخونم . با سرعت هر چه تمامتر به سمت لپ تاپ رفتم   و با استرس صفحه  وبلاگم و مدیریت رو بستم و به فکر هیستوری بودم استرس 

(هر دفعه که باز می کنی می بندی، هیستوری را پاک می کنی؟ ببر نمایندگی مازندران، برات تنظیم کنه چیزی سیو نکنه ) 

همسر فکر کرد میخوام صداش رو کم کنم یا قطع کنم گفت دست نزن بذار باشه  و خودش هم اومد توی آشپزخونه و من  داشتم دق میکردم اگر  نگاه کنه  و وبلاگ ها رو ببینه و کنجکاو بشه  چی .


به منظور بغل کردن اومده بود و  من یک حسنا بانو شده بودم که بین ابراز احساسات و استرس و این که چطور در لپ تاپ رو ببنده گیر کرده بودم  و خوشحال بودم که  روش به طرف من هست و پشتش به طرف لپ تاپهیپنوتیزم. دوتا دستها و صورتم هم  درگیر بود نمیدونستم چطور میتونم دستم رو به لپ تاپ برسونم یا بتونم صفحه ها رو ببینم تا ببندم .

(پارگراف قبل گفتی که مدیریت و صفحه وبلاگت را بستی، از وبلاگ مهتاب سادات می ترسیدی؟)

 در آخر گفتم بذار این رو خاموش کنم و قبل این که تایید تا تکذیب کنه ،  خم شدم سریع  صدا رو قطع کردم و در لپ تاپ رو هم بستم . کمی خیالم راحت شد نفسی کشیدم .شانس آوردم حواسش نبود  و نگفت  چرا به بستن لپ تاپ و خاموش کردن آهنگ گیر دادیاوه


چیزی نمونده بود مدرک برداشتن همسر  به درازا بکشه  (من هیچی نمی گم، این جمله را عفیفه ترجمه کنه) که از بس زنگ زدند که ما منتظریم  شما کجایی  رفت  و خطر  لو رفتن اینجا از سر حسنا بانو گذشت نیشخند


امروز هم کدبانو شد بودم و به تمیز کاری و مرتب کردن خونه گذروندم . همسر  اومد و حاضر شد و رفت . امشب تولد دختر یکی از دوستهای خانوادگیشونه. خانوم اولی  هم قرار بود بره . وقتی آماده میشد گفت خانوم اولی زنگ زده گفته نمیام و بهانه بیارین حالش خوب نیست .قرار  شده بود  همسر و بهار برن تولد .  شب هم با بهار میرن خونه مامان بابای همسر . ای کاش خانوم اولی هم میرفت و بس میکرد . ای کاش بس کنه . بگذریم . (امسال چیکار کرد؟ هنوز مردک را خونه راه نمی ده؟ )


من هم از این فرصت استفاده کردم و میخوام بعد از نوشتن برم سراغ یخچال و همه رو بریزم بیرون یک تمیز کاری حسابی کنم نیشخند

 

این رو هم به عنوان پی نوشت میگذارم . خانوم آهنگر که آدرس وبلاگشون هم اینجاهست  .  هر کی خواست میتونه براشون کامنت بگذاره .  ایشون گفتن ترجیحا مواردی که ازدواجشون با رضایت همسر اول بوده .

((با توجه رشته ام و تخصصم به دنبال کیسهای مشابه می گردم تا بتوانم تحلیلی جامعه شناختی و درست ارائه دهم. اگر مواردی می شناسید که غیر از خودتان همسر دوم به معنی هوو باشند به من معرفی کنید تا رعایت قانون حد اشباع را در یک تحقیق علمی کرده باشم. از همکاری شما متشکرم))