حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

ورق سی و نهم


نی نی 



من و همسر رفتیم و دختر کوچولو همکارم یا همان دوستم رو دیدیم. به حدی دوسش داشتم که دلم براش تنگ میشه و  قیافه اش میاد جلوی چشممقلب قبل از رفتن حتی یک کرم هم  نزدم و آرایش هم نکردم که با خیال راحت بوسش کنم و پوستش اذیت نشه . تمام مدت هم بغل خودم بود تا تونستم بوش کردم و دست و پای کوچولوش رو بوس کردم و چند باری هم به دور از چشم مامان باباش صورتش رونیشخند


من خیلی به بچه ها علاقه دارم . خواهر زاده هام هر کدوم که به دنیا میومدن از دست من در امان نبودند و ول کن نبودم . بزرگ هم شدن عاشقشون هستم و ول کن نیستم قلب ولی نوزاد کوچولو  فرق داره .یک آدم کوچولو با مزه. همسر گفت بده من هم بغلش کنم گفتم نمیدم بچه دوست خودمه .  چند بار گفت من هم هر چند بار گفتم نمیخوام  تو بغل من ببینش . خیلی دوست داری بیا دستش رو بگیر  . در آخر دوستم و شوهرش واسطه شدن که حسنا ازش که کم نمیشه بده همسر هم بغلش کنه ما از خدا میخوایم داوطلب پیدا بشه این بچه رو برامون بغل کنه آروم کنه مژه. من هم  توی رو در بایستی قرار گرفتم دادم همسر هم بغلش کنه و دو دقیقه نشده بود ازش گرفتم تا دوباره  بغل خودم باشه بغلبه نظر که بچه آرومی میومد  .خواب بود بیدار هم شد یک کوچولو سر و صدا کرد ولی مامانش میگفت شب تا صبح بیداره و اذیت میکنه و حسابی حالشون رو گرفته .


دوستم  گفت یا ما باید بیایم خونه شما یا تو و شوهرت چند روز بیاین  اینجا تا  از دست این بچه راحت باشیم بدیم دست شما  و خودمون راحت بخوابیم . اگر شوخی نمیکرد و جدی  بود پیشنهادش رو قبول میکردم میگفتم چند روز بیاین خونه ما  ابله وقتی هم میخواست شیر بخوره فوری باهاشون رفتم توی اتاق که  ازش دور نباشم . همسر رو هم گذاشتم با شوهر دوستم تا یک حرف مشترکی با آدمی که برای اولین بار میبینه پیدا کنه و اگر هم حرفی پیدا نمیکنن همدیگه رو نگاه کنن تا ما برگردیمشیطان


فردای اون شب نشسته بودیم  متوجه شدم همسر بدون مقدمه به فکر تنهایی من افتاده . چرایش رو توضیح میدممژه  از حیوانات خانگی شروع کرد و گفت حسنا تو میگی حوصله ات سر میره میخوای یک سگ خوشگل برات بگیرم ؟ گفتم نه من سگ دوست ندارم . همسر  پیشنهادش رو ادامه داد و یک به یک گفت گربه خوشگل و طوطی که حرف زدن یادش بدی و در آخر  به پیشنهاد لاک پشت و آکواریوم رسیده بود  هیپنوتیزم

با خودم فکر کردم اینطور ادامه پیدا  کنه تمام حیوانات اهلی و وحشی رو اسم میبره . گفتم یعنی تو تا حالا متوجه نشدی که من از نگه داشتن حیوون توی خونه خوشم نمیاد ؟مریض میشن میمیرن هزار تا مشکل دارن من هم هر بار باید غصه بخورم و ناراحت بشم .حرفش رو هم نزن .من که صبح تا عصر سر کار هستم بعد از اون هم کارهای خودم رو میرسم .


کمی گذشت همسر گفت حسنا میخوی بچه داشته باشی ؟ از شنیدن این حرف چیزی نمونده بود شاخ روی کله ام سبز بشه چون همسر قبلا حرفی از این موضوع نمیزد سوال خودش میدید من همیشه مراقبم و دوست ندارم ولی سوال نمیکرد چرا و یا اصرار کنه و یا حرفی بزنه . گفتم یعنی حیوون خونگی و بچه عین هم حساب میشه هر دو برای پر کردن تنهایی و سر نرفتن حوصله خوبه ؟ همسر گفت چرا همه چیز رو قاطی میکنی اون حرف تموم شد به این حرف ربط نداشت . گفتم در هر صورت  خودت میدونی که با این هم مخالفم و اصلا به بچه فکر هم نمیکنم . چطور شده به فکر تنهایی من افتادی؟ تا حالا که  اومدنهات سر زدن و سک سک کردن بود این مدت قهر و دعوا شده بیشتر اینجا هستی . اگر قراره دوباره وضعیت مثل قبل بشه بگو تا من هم بدونم . همسر هم ناراحت شد و گفت با تو نمیشه حرف زد و هر دو  به حالت دلخور ، ساکت شدیم .


با این که ساکت بودم ولی داشتم به خیلی چیزها فکر میکردم که حرفی به ذهنم رسیدعینک گفتم به یک شرط  حاضرم به بچه فکر کنم . همسر گفت برای من شرط و شروط نگو  نشنیده قبول ندارم . گفتم باشه بهتر نمیگم . کنجکاوی مجال نداد و چیزی نگذشته بود که همسر گفت قیافه نگیر بگو ببینم چه شرطی داری .  بعد از کمی مقدمه چینی که نمیگم و تو که نمیخوای بدونی و برات مهم نیست و بد حرف میزنی، گفتم به شرطی که بهار راضی باشه . گفت به بهار چه مربوطه ؟ گفتم فکر میکنم یک نسبت نزدیکی با بهار داشته باشه هر چه باشه اسم پدر و فامیلیشون که با هم یکی میشه متفکر میخواستم بگم خانوم اولی دیدم بهتر هست پای اون رو وسط نکشم .

گویا شرطم خیلی غیر ممکن بود که گفت انقدر بشین به مسائل بیخود  فکر کن و بهانه بتراش  و بگو نمیخوام که سنت از اینی که هست هم بالاتر بره . حسنا بانو هم روی سنش حساس و موضع حیثیتیبازنده ، از روی لج بهش اشاره کردم گفتم بعضی ها رو میشناسم خودشون سن پدر بزرگ من رو دارند ولی اعتماد به نفسشون خوبه فکر میکنند هنوز  بیست ساله هستن زبان


این حرف شروع  دعوا شد .  ثابت کرد بیشتر از من روی سنش حساس هست .صدای همسر رفت بالا و بالا و بالاتر و یک بند اعتراض داشت که من هر چه دوست دارم میگم و روی زیادی دارم و در هر شرایطی فقط بلدم تیکه بپرونم و بهانه بگیرم ...... حرفهایی از این قبیل . من هم به سهم خودم اعصاب درست و حسابی نداشتم و هر چه میگفت جوابی برایش آماده میکردم و تحویلش میدادم . در آخر هم کم آوردم و چون نمیتونستم جواب بدم  اشکهام ریخت  و قهر کردم و رفتم توی اتاق . همسر هم به من محل نگذاشت تا هر چقدر دوست دارم گریه کنم .  اول صدای غر غر هاش میومد و بعد ساکت شد  .وقتی گریه هام تموم شد بصورت طلبکار به منت کشی اومد و گفت حسنا جون  قبول کن تقصیر خودت بود بهانه بیخود میگیری  بیا آشتی کنیم بیا برو صورتت رو بشور. من هم حرفی نزدم و همسر هم روش قربون صدقه رو پیش گرفت و تبدیل به همان زن و شوهر خجسته دل قبلی شدیمنیشخند


دوستان عزیز خواهش میکنم وقتی از روزمره هایم مینویسم موضوع رو به مشکلاتم ربط ندین . این که نمینویسم دلیل نمیشه همه چیز آروم شده باشه . من دوست ندارم هر روز بیان کنم چی شده . هنوز هم نمیدونم چطور میشه و کار به کجا میرسه  و همیشه به این موضوع فکر میکنم ولی از بیان کردنش بیشتر ناراحت و خسته میشم . برای بچه خودم زودتر توضیح بدم که حتی اگر بدونم با اومدن بچه مشکل بصورت موقتی حل میشه ، حاضر به این کار نیستم و همیشه فکر میکنم بچه مال

زمانی هست که آدم بخواد و آرامش داشته باشه نه  برای پاک کردن صورت مساله و یا باز کردن پای یک بچه به مشکلات

 

لینک کامنت ها

فایل کامنت ها سمت راست

ورق سی و هشتم

 

روزمره



دوست عزیزی برایم خصوصی نوشته بود که از روزمره هایم بنویسم  و در کنار غصه ها از شیرینی ها هم بنویسم . از دوست عزیزم تشکر میکنم و میگم چشم حق با شماست  خوانندها و دوستان عزیز خیلی نگران من بودند و هستند و درست نیست همیشه از مشکلات بگم قلب به همین دلیل از روز مره هامون میگم .


گفته بودم که رفتیم سینما . فیلمی که رفتیم کلاه قرمزی بودنیشخند و من و همسر ثابت کردیم که هنوز در توهم کودکی مان موندیم که بین فیلمها کلاه قرمزی رو انتخاب کردیم . فیلم رو دوست داشتم . هردو  از ته دل خندیدیم  از اول تا آخر فیلم برامون لذت بخش بود . چقدر عروسک بچه بامزه بود آدم حس میکرد یک بچه بامزه هست و حرفهاش که میگفت این کیه اون کیه و یا وقتهایی که میگفت ماما یا بابا و صدای پستونک خوردنش میومدقلب خانوم گل قرمزی هم  بامزه بود . من که از این فیلم لذت برم و پیشنهاد میکنم اگر دوست دارید لحظاتی بخندید و  کلاه قرمزی رو هم دوست دارید برید و ببنید . پسر عمه هم شخصیت جالبی داشت خصوصا ها گفتنش و آش خشتک درست کردن  ابله


یکی از همکارهام ده روز هست که یک دختر کوچولوی ناز به دنیا آورده . اعتراف میکنم ندیده  خیلی دوسش دارم قلب به همکارم میگفتم من هم حق  خاله بودن دارم نه ماه تمام خبر داشتم و روز به روز بزرگ شدنش رو  توی دل تو میدیدم و منتظرش بودم . وقتی که به دنیا اومد باید  عکسش رو برایم ایمیل کنی . طاقت ندارم صبر کنم تا به دیدنت بیام .توی بیمارستان هم زنگ زدم و بهش یاد آوری کردم و اون هم به قولش عمل کرد و  تا مرخص شد برایم فرستاد . به حدی ناز بود که دوست داشتم مانیتور رو ببوسم . صبرکردم دوران نقاهتش تموم بشه و به خونه خودش بره . فردا قرار شده من و همسر بریم به دیدن خودش و دختر کوچولوش . بیصبرانه منتظر فردا هستم و یک شادی درونی دارم. از اینکه فردا اون دختر ناز رو که توی دل مامانش هر روز جلوی چشمم بود میبینم و بغل میکنم و بومیکنم .قلب


من عادت دارم هزار تا خرج بکنم موقع رفتن به کارواش حس خساستم گل میکنه و نمیدونم چرا زورم میاد پول بدم . از آون طرف دوست دارم همیشه ماشینم  تمیز باشه . توی پارکینگ هم که نمیتونم ماشین بشورم اگر میشد خودم پاچه شلوارم رو بالا میزدم و دست به کار میشدمنیشخند داخل ماشین رو با جارو و پاک کننده تمیز میکنم . مشکل بیرونش بود . مدتی همین مشکل رو داشتم و  هر بار جانم در میرفت  و با دلخوری به کارواش میرفتم . نمیدونم چرا این حس بیخود رو داشتم و درک نمیکردم که اونها هم زحمت میکشند و پول میگیرند حق دارند ابله  تا اینکه شوهر دختر خاله ام جایی رو بهم معرفی کرد که کنار خیابون ماشینها رومیشورند . بار اول رفتم و دیدم در مدت کوتاهی ماشین رو برقی انداختند که کیف کردم و  5 هزار تومن هم بیشتر نگرفت . شما میتونید خوشحالی من رو از دیدن ماشین تمیز و پول پرداخت شده تصور کنیدمژه تنها ایرادش این بود که آب جوی روانی که در کنارش بود برمیداشتند و میشسنتد و لازم به ذکر هست که از جوی های کثیف یا همان جوب کثیف خودمان  هم نبود و آب روان و زلال  بدون آشغال داره . برای همسر که تعریف کردم گفت کارواش رو ول کردی میری با آب جوب ماشینت رو بشورن ؟ گفتم تو که آبش رو ندیدی تمیز بود  هر چه هم باشه من که نمیخوام روی ماشین غذا بریزم بخورم . یک بار ماشین همسر دست من بود بردم و دادم بشورن و نتیجه این شد که همسر هم مشتری هفتگی شده و هر بار میره تا ماشینش رو برق بندازن . بدین گونه حسنا بانو از اینکه همیشه یک ماشین  تمیز و براق داره ذوق زده هست نیشخند


 مطلب بعدی  درباره بستنی هست . بله بستنی  این خوارکی خوشمزه که دوسش دارمخوشمزه من و همسر در مورد بستنی  سلیقه های مختلفی داریم و هر کدوم یک نوع دوست داریم . دیشب همسر سر راه از سوپر خرید کرده بود . نایلون رو که باز کردم دیدم تعدادی از بستنی ها مورد علاقه اش هست . تبدیل به یک حسنا غر غرو شدم گفتم چرا از این بستنی خریدی فقط خودت مهمی؟ نمیدونستی من از این بستنی دوست ندارم ؟ همیشه همینطوره در طول تاریخ هم همینطور بوده همیشه ما خانومها از خواسته های خودمون گذشتیم هر چیزی که مردها دوست دارن همون میشه از همین بستنی بگیر تا نوع غذایی که توی خونه پخته میشه و نوع زندگی و حقوق اجتماعی و همه مسائل زندگی در حق ما ظلم شده . حقوق ما خانومها پایمال شده .همسر داشت برای خودش شربت درست میکرد و به سخنرانی من گوش میداد . تا نایلون دوم رو نگاه کردم و  دیدم در اون از بستنی های مورد علاقه من بود و قبل از اینکه همه خرید ها رو نگاه کنم شروع به سخنرانی کرده بودم .در درون یک حسنا بانو بودم که شرمنده غرهایم بودم ولی در ظاهر  کم نیاوردم و  همه بستنی ها رو برداشتم که توی فریزر بگذارم . همسر گفت خوب داشتی میگفتی  چرا حرفهات رو تموم نمیکنی ؟ مثل بچه دوساله به خاطر چهار تا بستنی بهانه میگیری شروع به سخنرانی میکنی؟ حقوق شما پایمال شده شما خانومها که چیزی نمونده ما مردها رو درسته قورت بدین .گفتم  حالا یک بار  ندیدم بستنی مورد علاقه من رو هم خریدی دلیل نداره حقوق خانومها پایمال نشه نیشخند همسر هم گفت بله دارم میبینم  کم نیاری  مداقع حقوق بگو اشتباه کردم  خنده. حسنا بانو هم کم نیاورد و گفت نخیر اشتباه نکردم باید اول نایلون بستنی مورد علاقه من رومیگذاشتی جلوی روم  تا فکر نکنم فقط به فکر خودت بودی  و به یاد حقوق پایمال شده خانومها نیفتم نیشخند در اینجا خودم و همسر رو به عنوان یک زن و شوهر خجسته دل معرفی میکنم که گویا تمام مشکلاتشون حل شده فقط همین مونده که  سر خرید  بستنی تفاهم داشته باشند و اشتباه در نوع خرید بستنی رخ نده   ابله


من با آشپزی مشکلی ندارم و در حد خودم آشپزی ام خوب هست ولی مثل همه خانومها مشکل چی بپزم رو دارم و نمیتونم تصمیم بگیرم که چه غذایی درست کنم . تا دیروز به این سایت رسیدم   چی بپزم    و خوشم اومد . به نظرم برای ایده گرفتن خوب هست و  طرز تهیه رو هم یاد داده و میشه بارها کلیک کرد تا یک غذا رو انتخاب کرد که مطابق با ذائقه هم باشه .خوشمزه


 فعلا بهتر هست برم و از وبلاگ دست بکشم و  میز رو بچینم که چیزی تا اومدن همسر  خسته و گرسنه نمونده زبان

از دوستان عزیز خواهش میکنم حالا که من به روزمره پرداخته ام شما هم به مسائل مربوط به زن دوم  نپردازید



لینک کامنتها

فایل کامنتها سمت راست است.