حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.
حسنا بانو همسر دوم

حسنا بانو همسر دوم

اینجا زندگی حسنابانو را می خوانید.

ورق هفدهم

کنکور

 


امروز کنکور  بود .صادقانه بگم خیلی منتظر ش بودم شاید بیشتر از اونایی که کنکور داشتن . بیشتر از یک ساله که منتظرم  .بهانه ها ، حرفها ، اداها  تلفن زدنها احظار کردن ها ، یادم نرفته .گریه هام تنهایی هام غمم افسرده گیهام بلاتکلیفی ها و آشفتگی هام . نمیخوام از اینا حرف بزنم چون امروز خوشحالم . اوضاع فرقی نکرده عین قبله  . هنوز کنکور آزاد مونده و من حرفی نزدم  ، همسر گوش نکرده ، تصمیمی گرفته نشده . حتی معلوم نیست درست خواهد شد یا نه اما برام فرق نمیکنه چون من تصمیم دارم که درست بشه  .لبخند

صبح همسر زنگ زد دم در حوزه بود و گفت به بهار قول داده که همونجا هست تا برگرده . دیشب با هم دعوا کردیم . یه دعوای معمولی تلفنی مثل همیشه . خواهرشوهرها یادشون نرفته و دوباره گفتن و همسر  فردا ناهار دعوتشون کرده  .علاوه بر دوتا خواهر شوهر ، مادر شوهر هم هست .عصبانی شدم گفتم من آدم نبودم ؟  وقتی میخوای ناهار دعوت کنی نباید به من بگی  ؟ خودشون هنوز فکر نکردن باید یه زنگی به من میزدن ؟گفت مگه نگفتی خودت هم باش خودم هم هستم . هر چی میگفتم متوجه نمیشد حرف من چیه  و بازم دلخوری پیش اومد. معلوم بود  که بالاخره  میان ولی نمیتونستم ناراحتیمو نگم

 صبح  دلخور بودم با آره و نه جواب میدادم . همسر میخواست زبون بازی کنه که قهر نباشم گفتم خسته ام حوصله ندارم  . بدون اگه  اوضاع اینطوری بمونه منو برای همیشه از دست میدی . گفت باز شروع کردی؟ گفتم فقط خواستم بدونی نمیخوام  خودمو به خاطر اونایی که دوسم ندارن اذیت کنم . به خاطر تو  وخانوم اولی و بهار . گفت من تو رو دوست ندارم ؟ من که عاشقتم . گفتم  از این حرفا زیاد بلدی . تا خواست زبون بازی کنه گفتم کار دارم  و قطع کردم .

اعتراف میکنم دلم براش تنگ شده بود . از هفته پیش  که به بهانه ورزش یه ساعت اومد و اون روز که  کلید آورد ندیده بودمش. به خودم گفتم من که تا حالا صبر کردم این هم روش بالاخره که حرفامو میزنم . من که تصمیم صد در صد داشتم بعد از این کنکور تکلیف خودمو توی این زندگی معلوم کنم چرا خودمو ناراحت کنم ؟ فدای سرم هر چی شد مهم نیست  .

رفتم خرید به کارهای آشپزی و تمیز کردن خونه رسیدم . همسر گفته بود قراره امروز ناهار با بهار بیرون باشن  .فکر نمیکردم حتی زنگ هم بزنه چه برسه به اینکه بیاد. عصر  دیدم درو باز کرد و بستنی به دست اومد تو .  نمیدونم چرا حس و حالشو نداشتم نشون بدم خوشحالم یا حتی از حالت دراز کش روی مبل بلند بشم   . 

سوال نکردم کنکور بهار چی شد تو چطور شد اومدی اینجا . ساکت بودم .با خودم فکر میکردم مگه دلم تنگ نشده بود ؟ الان که هست و بغلم کرده و  برام حرف میزنه و   بستنی تو دهنم میذاره و  میبوسه  چرا خوشحال نیستم ؟ چرا امروز انقدر بیحوصله ام؟ گفت هنوز قهری ؟ گفتم نه . گفت برای فردا چیزی میخوای برم بخرم ؟ گفتم نه .  کمی گذشت یخ منم باز شد  و نشستیم به حرف زدن . حرف مسافرت شد . گفتم من مسافرت یواشکی نمیام .گفت به خانوم اولی گفتم میخوام با حسنا برم  . نیم ساعتی بود .چند تا مدرک میخواست برداشت و  رفت .

فکرشو که  میکنم برام مهم نیست وقتی فردا خواهر شوهرا و مادر شوهر اومدن  چی میگن یا در کل برای چی میخوان بیان و چطور شده یک دفعه یادشون افتاده که حسنا ای هم هست . تا دیشب برام مهم بود  اما الان  اهمیت خودشو از دست دادهمهم اینه اوضاع زندگی من درست بشه و تلاشمو برای اینکار بکنم .  فردا هر حرفی زدن میخوام  بگم زندگی ماست خودمون تصمیم میگیریم .به همسر هم گفتم  اگر چیزی گفتن  یا خودت جواب بده یا اگر من بگم همینو میگم . بعد نیای سنگشونو به سینه بزنی بگی  مامانم خواهرم من حوصله ندارم . اگر  حرف نزدن قدمشون روی چشم خوش اومدن .خوشحال میشم .

باید اعتراف کنم کمی  نگرانم.  نه برای دیدن خواهر شوهر ها .  هر آدمی برای بار اول میخواست بیاد خونه ام همین حس رو داشتم . امیدوارم  روز خوبی باشه هم برای من هم برای اونها




 

 

ورق شانزدهم



کار


کمی از کارم بگم .کارم طوریه که ارباب رجوع  دائم ندارم  مگر اینکه برای پیگیری باشن و  یا تکمیل پرونده  .از طرف شرکتها هستن  دولتی و خصوصی .مربوط به مالیات نیست. ذهنتون اونوری نره زبان  گاهی  میتونم کاری که نشدنیه ، با گرفتن شیتیل شدنی کنمنیشخند . تا حالا نکردم چون بابا ازم قول گرفته هیچ وقت چنین نونی رو نخورم و انقدر مامان بابا از درد و مرض و سرطان و حناق گرفتن  و عواقب  گفتن که اگر روزی بخوام اینکارو بکنم  ، حرفها از یادم نمیره . گاهی پیش میاد که برای تشکر یا خوشحالی،  هدیه ای بیارن  .تاجایی که بتونم اذیت نمیکنم مگر اینکه با انجام دادن کار یه نفر ،به خودم لطمه بخوره  و بعد تو بررسی معلوم بشه کار کی بوده و به جوابگویی خودم ختم بشه .  بین همکارها چند نفری داریم  که شیتیل های خوشگلی میگیرن و  تا حالا درد و کوفت و مرضی هم به جونشون نیفتادهافسوس  

بین مراجعین آدمهایی هستن که سر و گوششون میجنبه و تا میبینن پرونده  دست یک خانومه بدشون نمیاد خوش زبونی و خوشمزگی و  رد و بدل کردن تلفنی و پیشنهاد مسافرتی و تعارف کردن کلبه درویشی در شمال برای رفع خستگی و از این قبیل  داشته باشنساکت . اگر بهشون رو بدی که هیچ  اما اگر رو ندی چنان برخورد میکنن گویا استغفرلله تا حالا پسر پیغمبر بودن و این نخ دادن ها مربوط به اونا نبوده آدم یاد بابا اتی میفته که روشو بر میگردونه میگه کیه ابله

چند بار  قبل از ازدواج محض کنجکاوی  و یا شاید شیطنت ، شماره تلفن رو گرفتم و دیدم هنوز  آشنا نشده  ، پیشنهادات دیگه هم در لعابی از خیر اندیشی مطرح شد . مثلا کلید خدمت شما برای استراحت در فلان جا هیچ کس هم نیست مزاحمتون بشه یا  یک سفر فلان جا مهمان ما باشین تعجب توی ذهن آدم این سوال میاد که گیرم تعطیلات هم اومد و رفت و هیچکی مزاحم هم نبود و سفر  هم گذشت  بعدا چطور باید این لطف رو جبران کرد ؟مسلما کار به پیگیری مجدد کارهای شرکت مربوطه  ختم نمیشهسبز خوبه من و چند تا همکارام در اون بین  کاره ای نیستیم اگر جای  رئیس ها بودیم چه پیشنهادات ناب تری میشد.

دروغ چرا دو بار هم بعد از ازدواج شماره رو گرفتم ولی زنگ نزدم . یکی روی کارتش شماره موبایل  نوشت و گفت این شماره شخصی منه  باعث افتخارمه  تماس بگیرین  و ابراز خوشحالی میکرد که از آسنایی با من خوشحال میشه . یکی دیگه  سر رسید شرکت داد و  گرفتم . گفت لطفا فقط برای خودتون نگه دارین . فکر کردم نکنه شیتیل توش گذاشته  باز کردم که اگه هست بهش پس بدم .دیدم فکرکرده نویسنده هست و  صفحه اول کتابشه که برام نوشته و ازم خواسته تماس بگیرم . چیزی  بهش نگفتم ولی تماس هم نگرفتم . چشم همسر روشن اگر بدونه هر کاری داره زمین میگذاره و میاد حسنا بانو رو خفه کنهخنده  یا میگه از فردا بشین خونه کار بی کار .یک بار هم  آقایی کارش مرتب به ما میفتاد و شده بود عضو ثابت مراجعین . بعد مدتی  درباره برادرش و شرایطش  گفت که شماره اون رو به من بده و با هم آشنا بشیم  و چون دید من حرف نزدم و  عکس العملی ندارم ، به فکرش رسید سوال کنه   ببخشید یادم رفت سوال کنم  شما مجردین دیگه ؟  با شرایطی که تعریف کرده بود ،چیزی نمونده بود به جای اینکه بگم من متاهلم ، بگم متاسفانه من متاهلم.عجب اشتباهی کردم که متاهلم شما ببخشید ابله 

در کل هر جا بهم شماره بدن عصبانی نمیشم و داد و بیداد به راه نمیندازم مگر اینکه اعصابم خورد باشه . میگیرم جلوی چشمش پاره میکنم یا میگیرم دو متر اونور تر میندازم دور . مجددا چشم همسر روشن استرس

کار من مهم نیست یا اینکه خیلی آدم مهمی باشم . مساله اینجاست اونهایی که از این طریق اقدام میکنن و شامل حال این قانون میشن ، از نظرهایی به نفعشون میشه .مثلا چندین میلیون اختلافه برای همین خوشحال میشن که کار درست شد و سر وقت هم درست شد چون اگه نشه ،باید از راه دیگه  که دولتی نیست و با هزینه بیشتر انجام بشه . چند وقت قبل یکی بعد از اینکه کار مربوط به شرکتشون تموم شد اومد و برام یه عطر خوشبو و  معروف  و یه بسته شکلات آورد . نمیخواستم بگیرم و گفتم من کاری نکردم وظیفه بوده ولی گفت به نیت شما  گرفتم خیلی خوشحالم  کارم  درست شد .مدتها بود  میخواستم شامل این قانون بشم . دیدم  اگر قبلش میداد شیتیل حساب میشد ولی بعدش هدیه  هست  .

گرفتم و  چند روز بعد از اون جریان برای همسر  تعریف کردم . خیلی معمولی. مثل همه روزمره هایی که تعریف میکنم . همسر قیامت به پا کرد که چرا ازش قبول کردی ؟گفتم چیکار کنم بزنم توی سرش بگم نمیخوام؟  گفت بله باید به زور هم شده پس میدادی .الان  پس بفرست  . گفتم  چطوری پیداش کنم ؟ تو پرونده بگردم  شماره پیدا کنم به شرکتش زنگ بزنم بگم بیا عطر و شکلاتتو پس بگیر؟ همسر به حدی عصبانی بود که میگفت  فقط باید پس بفرستی ولی بعد از چند دقیقه قیامت به پا کردن گفت میام خونه باید جلوی چشم من بندازی دور  . حق نداری اون عطرو بزنی  . استفاده نکرده بودم فقط  باز کرده بودم و بو کرده بودم .گفتم چرا بندازم دور؟ کادو میدم .چقدر تو حسودی. وقتی  اومد اول از همه سراغ عطر و شکلات رو گرفت نشونش دادم گفتم اینجاست بسته بندی کردم برای تولد دوست صمیمیم کادو بدم  از حسودی خودتو نکشچشم

 علاوه بر عذاب وجدان دادن از طریق مامان بابا ، تهدید های همسر هم اضافه شده و گفته بار آخر باشه  میبینم چیزی بگیری  سر رسید و هدیه  تبلیغاتی شرکت  هم آوردن بگو نمیخوام . من کمی یکی به دو کردم و گفتم چرا  انقدر به من بکن نکن میکنی و چرا من باید به حرفت گوش کنم؟ ولی در نهایت گوش کردم و الان دیگه کادو هم نمیگیرم و شدم حسنا بانو ای که فقط کار مردم رو انجام میده .

باشد که خیر دنیا و آخرت نصیبمان گردد همسر از حسودی نترکد و به مرض و درد و حناق گرفتن شیتیل هم مبتلا نگردیمخیال باطل


دوستان عزیز خواهش میکنم توی کامنتها بحث به راه نندازید چون با عرض شرمندگی مجبورم هیچکدوم رو تایید نکنم. از لطفتون ممنونم

 

 

ورق پانزدهم


 خواستگار


هر بار که دوستان عزیز به چیزهایی اشاره میکنن ، به فکرم میرسه در موردش بنویسم . این بار یه خانوم در مورد بهار و خواستگار گفته بود .من نمیخوام درباره اینکه در آینده بهار یا مامان باباش به خواستگار هاش چه چیزی خواهند گفت بنویسم و  فکر میکنم این موضوع   در صورت مشکل بودن ، مشکل مستقیم همسر و خانوم اولیه و دلم نمیخواد اصلا بحث و تبادل نظری رو این موضوع  داشته باشم . میتونم مسائلی رو روشن کنم  اما  در حال حاضر حوصله اش رو ندارم  . خصوصا که  گاها برای بعضی از دوستان این اشتباه بوجود میاد که من قصد دفاع یا توجیه دارم و اگر هزار بارم هم بگم ندارم ........مهم نیست لبخند اگر دوستان لطف کنن و وقتی من میگم ف تا فرحزاد نرن ممنون میشم.

 گفته بودم همسر سر درس خوندن بهار حساسه .مشاور بهار به همسر خبر داده بوده که کمی کوتاهی داره و از برنامه اش عقبه .

همسر  تصمیم میگیره برنامه هاش رو چک کنه تا بهار تنبلی نکرده باشه .در این بین بهار دنبال بهانه بوده و خسته میشم و امتحانها   سخته و  وقت کمه و از این قبیل حرفا .  همسر تعریف کرد وسط تنبلی کردنها ، به بهار میگه امسال باید قبول بشی فکر نکن  بگی امسال نشد سال دیگه. سال دیگه  بیشتر  بهت سخت میگذره .از این خبرها نیست که مشاور و معلم داشته باشی .خودت باید بخونی و از مسافرت  خبری نیست و در آخر به شوخی بهش میگه شاید هم تصمیم بگیرم شوهرت بدم .

بهار میگه کو خواستگار که منو شوهر بدی ؟ همسر سر شوخیش باز میشه و میگه تو نگران نباش  برات پیدا میکنم . بهار  استقبال میکنه و شوخی بین پدر و دختر بالا میگیره که مثلا کی رو پیدا میکنی . یکی از دوستهای همسر  شرکت ساختمانی داره و  وضع مالی خوب . یه پسر داره که  حتی معلوم نیست پیش دانشگاهی رو قبول شده یا نه و فقط بلده راست راست بچرخه و ماشین سواری کنه و پول باباش رو  تو همه موارد خرج کنه و موهاشو فشن کنه و  دنبال دخترا باشه  . به عبارتی یک تار موی باباش توی سر اون نیست . این به نظر همسر یعنی یه پسر که عرضه نداره و به درد نمیخوره .  به بهار میگه مثلا یه شوهر به درد نخور وقتی درس نخونی نمیتونم برات   آدم حسابی  پیدا کنم .

بهار گفته مثلا مثل کی و همسر بین همه یاد پسر  لوس و درس نخونده و بیعرضه دوستش میفته و میگه مثلا پسر آقای ایکس . بنا بر تعریف های همسر، یک دفعه گل از گل بهار خانوم میشکفه و میگه راست میگی بابا جون ؟ همون پسر خوشتیپه ؟ تو رو خدا راستشو بگو پسر آقای ایکس از من خواستگاری کرده ؟

 همسر گفته مگه اون خوبه ؟ پسر از این بیخود تر نیست و بهار گفته راستشو بگو گفتن یا نه ؟ همسر گفته نه و  بشین سر درست جنبه شوخی نداری و بهار ول نکرده و گفته نکنه گفتن و ردشون کردی برن ؟ همسر موضوعو تموم میکنه و میگه اصلا خواستگاری در کار نیست شوخی کردم میخواستم بگم ا گه درس نخونی یه همچین پسر بیخودی نصیبت میشه . ولی مثل اینکه بهار هنوز ول کن نیست . هر از گاهی از باباش سوال میکنه آخر نگفتی پسر خوشتیپه خواستگار من هست یا نه ؟  امان از دنیای رویایی این دختر بلاهاخیال باطل

با اجازه میخوام موقع کامنت گذاشتن اسمم رو عوض کنم چون حس میکنم خیلی ها معذب هستن بین کامنت هاشون عنوان حسنا بانو یک زن دوم باشه . به همین دلیل امروز نوشتم حسنا بانو هستم و همین الان نظرم عوض شد که بنویسم یک حسنا بانو هستم . از این به بعد با این اسم کامنت میگذارم