-
ورق پنجاه و ششم
شنبه 22 مهر 1391 00:31
این هفته شمال این هفته شمال خیلی خوش گذشت . بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم .مرتب هم بیرون بودیم . این دفعه ظهر جمعه خواهر وسطی همه رو دعوت کرد و در کل خیلی خوب بود امروز 5 صبح رسیدیم موقع برگشتن تمام راه خواب بودم. خیلی سعی کردم بیدار بمونم که همسر هم حوصله اش سر نره ولی نتونستم. چشمهام از شدت خستگی بی اختیار...
-
ورق پنجاه و پنج
دوشنبه 17 مهر 1391 00:24
آرامگاه نوشته بودم که جمعه صبح سحر خیز شدم و بلند شدم رفتم آرامگاه شهرمون.دلم حال و هوای خودم رو میخواست همسر طبق معمول کنترل از راه دورش دستش بود . منظور از کنترل از راه دور همون موبایل هست که باید زنگ بزنه . گاهی فکر میکنم بهتره بهش پیشنهاد بدم یک جی پی اس بهم وصل کنه و خیالش راحت بشه سلام و صبح بخیر که تموم شد ....
-
ورق پنجاه و چهارم
یکشنبه 16 مهر 1391 00:19
خبرهای شمال این بار میخواستم شمال خیلی خوش بگذره که گذشت مدت زمان زیادی از دیدن مامان بابا نگذشته بود. شاید قبلا بیشتر از این طول میکشید تا ببینمشون ولی دلم به اندازه یک دنیا تنگ بود . پنجشنبه در کنار مامان بابا گذشت و بعد از ظهر با مامان قدم زدن و خرید کردن . درست کردن ساندویچ و آماده کردن وسایل و رفتن دسته جمعی کنار...
-
ورق پنجاه و سوم
پنجشنبه 13 مهر 1391 16:44
برگ پنجاه و سوم - شمال من بار و بندیلم رو بستم و ساعت 3 یا 4 صبح راه میفتم میرم شمال و جمعه شب برمیگردم دلم به اندازه یک دنیا برای همه تنگ شده . برای مامان بابا خواهر ها خواهر زاده ها . دلم یک گریه سیر میخواد تو بغل مامان یک حرف زدن و درد دل کردن و گریه کردن میخواد برای مامان بابا . دلم بد جور مامان بابام رو میخواد....
-
ورق پنجاه و دوم
دوشنبه 10 مهر 1391 16:41
برگ پنجاه و دوم - خشم اژدها قرار بود از دعوا بگم .خود دعوا مساله مهمی نبود . مثل همیشه پیش میاد . مهم هم نیست که کی شروع کننده دعوا باشه . مدیون هستید اگر فکر کنید چون خودم شروع کردم دارم میگم مهم نیست ربطی به جریان اون روز نداشت و بحث به خاطر خودمون بود. نه دیگران یا حرفهاشون . شاید به این دلیل بود که من تمام روز...
-
ورق پنجاه و یکم
یکشنبه 9 مهر 1391 16:39
برگ پنجاه و یکم - من و خانوم اولی قبل از نوشتن توضیح بدم که قصدم از تعریف کردن ، فقط و فقط و فقط خود فعل تعریف کردن هست . دوستان عزیزم میدونند که منظورم از جمله بعدی چه خواهد بود و خواننده های خوبم مطمئنا این جمله را به خود نخواهند گرفت . کامنتها ای که به هر نحوی حاوی کلمات توهین به من یا خانوم اولی یا همسر باشه تایید...
-
ورق پنجاهم
چهارشنبه 5 مهر 1391 16:35
برگ پنجاهم - مشاوره دیروز یک وقت مشاوره گرفتم .من قبلا خیلی دنبال دکتر و مشاوره و این قبیل بودم . مدتی بود بیخیال شده بودم. شاید هم بشه گفت خسته .هیچ وقت هم خدا بخواد همسر همراهم نمیومد و معمولا یک طرفه فایده نداشت . این بار دوباره دلم خواست برای این جریان رو در رو صحبت کردن با خانوم اولی برم پیش یک مشاور . بیزحمت...
-
ورق چهل و نهم
شنبه 1 مهر 1391 01:19
برگ چهل و نهم - مهمانداری گفته بودم دیروز پدر شوهر و مادر شوهر میخواستن بیان خونه من . شبش همسر گفت برادر شوهر هم هست که برای من فرقی نمیکرد غذا زیاد بود . برای غذا میخواستم علاوه بر فسنجون میرزا قاسمی هم درست کنم که شب همسر گفت نمیخواد و مامان بابا با یک نوع غذا راحت تر هستن . من هم از خدا خواسته درست نکردم و غذاها...
-
ورق چهل و هشتم
سهشنبه 28 شهریور 1391 15:38
حساسیت همسر در گروه آدمها یا بهتر بگم مردهایی حساب میشه که به نظر من خود درگیری دارن . به بیان ساده تر حساسیت ، بد غیرت بودن ، ادا در آوردن و بهانه گرفتن و صدتا نظر دادن و...... از این قبیل . کار ندارم که گاهی گفته میشه این اداهای مردانه به دلیل دوست داشتن هست و بیشتر هم مردها این رو میگن که برای حرفهاشون توجیه داشته...
-
ورق چهل و هفتم
شنبه 25 شهریور 1391 21:40
خانه مادرشوهر دیروز طبق معمول تنها بودم و خبری هم از همسر نبود .بعد از ظهر تلفن زد و گفت که خونه مامانش هست و پدر شوهر گفته شام حسنا بیاد خونه ما و سریع آماده بشم که برادر شوهر تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم . از تعجب در حال شاخ در آوردن بودم گفتم الان میگی؟ گفت حواسم نبود فکر کردم بهت گفتم .وقتی برادر شوهر زنگ زد به...
-
ورق چهل و ششم
پنجشنبه 23 شهریور 1391 21:34
خوش خبر همسر امروز ظهر اومد اینجا و با خبر خوب هم اومد و خوشحالم کرد. بهار سراسری هم قبول شده این دفعه تهران نیست . اصفهان قبول شده رشته اش هم مهندسی نیست و یکی از لیسانس های گروه ریاضی باز هم آفرین بهش . مشخص شد که درس خوندنهاش و زحمتهاش نتیجه داد . امیدوارم همیشه موفق باشه و تمام مشکلاتی که وجود داشته یا وجود داره...
-
ورق چهل و پنجم
چهارشنبه 22 شهریور 1391 11:54
گردش صبحگاهی تمام دیروز خوشحال بودم چون قرار بود خواهر بزرگم با شوهر و خواهر زاده ها بیان و تا جمعه هم بمونن . وقتی شوهر خواهرم زنگ زد و بعد از مقدمه چینی فراوان گفت که پنجشنبه یک قرار کاری داره و موردش رو هم گفت و باید باشه و نمیتونن بیان ، بی اختیار اشکام ریخت . با اینکه توضیح داده بود و میفهمیدم که یک دفعه بوده و...
-
ورق چهل و چهارم
دوشنبه 20 شهریور 1391 19:56
پدرشوهر قرار بود من در مورد پدر شوهر بنویسم . پدر شوهر نظامی بودند/ هستند چون بازنشسته هست هر دو حالت درست است؟ نظم و ترتیب معروف توی رفتار و زندگی روزمره خود پدر شوهر و خانواده وجود داره . مادر شوهر و بچه ها کمتر و خودش بیشتر . مریم جون و آقای همکار میگفتند گاهی که زیاد به نظم و ترتیب اهمیت میده بچه ها بهش میگن جناب...
-
ورق چهل و سوم
شنبه 18 شهریور 1391 16:24
خبر خوب امروز خبری رو شنیدم که خیلی خوشحالم کرد . برادر شوهر خبر داد که بهار دانشگاه آزاد قبول شده . تهران رشته اش رو هم نمیگم . یکی از رشته های مهندسی . همون چیزی که میخواست آفرین بهش بالاخره تلاشهاش نتیجه داد و قبول شد خبر خوشحال کننده ای بود . امیدوارم همیشه موفق باشه . در اصل برادر شوهر برای این تلفن زده بود که از...
-
ورق چهل و دوم
چهارشنبه 15 شهریور 1391 16:22
حال من مامان بابای خانوم اولی کرج زندگی میکنند و پیش میاد که چند روزی رو خونه خانوم اولی باشند . این مدت که قهر رو شروع کرده بود اونها خبر نداشتن و خانوم اولی هم برای این که نیان و متوجه نشن خودش میرفت و سر میزد .این بار میخواستن برای دکتر و آزمایش بیان و خانوم اولی هم نمیتونسته بگه نیاین و نمیتونسته بگه همسر نیست ....
-
ورق چهل و یکم
دوشنبه 13 شهریور 1391 01:07
تعطیلات نمیدونم این تعطیلات برای شما چطور بود . برای من که خیلی خوب بود به خیلی از کارهام رسیدم و یک نوع استراحت محسوب شد . به بیان ساده کیف داد روز جمعه و شنبه برایم کمی خاص بود . همسر روز جمعه حدود ساعت یک اومد .قرار بود برای بازدید یک واحد تولیدی که تعطیلی توی کارش نداره بره .ناهار نخورده بود و همینطور که مشغول...
-
ورق چهلم
چهارشنبه 8 شهریور 1391 00:54
روزمره این روزها به لطف اجلاس از تعطیلات استفاده میکنم همسر تعطیل نیست .دیروز صبح وقتی رفت لپ تاپ رو روی اپن گذاشتم تا با خیال راحت و مثل یک خانوم خونه دار هم به کارهای آشپز خونه برسم هم به خوندن وبلاگ . مهتاب سادات جون آهنگ تولد گذاشته بود و همیشه وقت تولدها توصیه میکنه که باید همراه با آهنگ قر هم بدیم . گفتم این بار...
-
ورق سی و نهم
دوشنبه 6 شهریور 1391 15:25
نی نی من و همسر رفتیم و دختر کوچولو همکارم یا همان دوستم رو دیدیم. به حدی دوسش داشتم که دلم براش تنگ میشه و قیافه اش میاد جلوی چشمم قبل از رفتن حتی یک کرم هم نزدم و آرایش هم نکردم که با خیال راحت بوسش کنم و پوستش اذیت نشه . تمام مدت هم بغل خودم بود تا تونستم بوش کردم و دست و پای کوچولوش رو بوس کردم و چند باری هم به...
-
ورق سی و هشتم
پنجشنبه 2 شهریور 1391 15:19
روزمره دوست عزیزی برایم خصوصی نوشته بود که از روزمره هایم بنویسم و در کنار غصه ها از شیرینی ها هم بنویسم . از دوست عزیزم تشکر میکنم و میگم چشم حق با شماست خوانندها و دوستان عزیز خیلی نگران من بودند و هستند و درست نیست همیشه از مشکلات بگم به همین دلیل از روز مره هامون میگم . گفته بودم که رفتیم سینما . فیلمی که رفتیم...
-
ورق سی و هفتم
سهشنبه 31 مرداد 1391 15:52
شمال در ابتدای این مطلب جا داره از همه دوستان عزیز معذرت بخوام . من نباید ناراحت یا عصبانی میشدم و نباید جواب میدادم . معذرت میخوام اگر تند نوشتم از همه شما دوستان عزیزم ممنون هستم و مجددا عذر خواهی میکنم . شمال رفتن هم خوب بود و هم ناراحت کننده . خوبی اش دیدن مامان بابا و خواهرها و خواهرزاده ها و گردش و دریا بود و...
-
ورق سی و ششم
جمعه 27 مرداد 1391 02:47
سخنی با خوانندگان برگ سی و چهارم با تمام نوشته ها و نظرها ثبت موقت شد . از دوستان عزیز معذرت میخوام ولی گویا یک سوال ساده من باعث شده بود جنجال به پا بشه . من یک اشتباهی کردم یک سوال که برایم مطرح بود پرسیدم و میخواستم آقایان جواب بدن . خانومها هم نظر گذاشتند و نمیخواستم بیمحلی یا بی احترامی کنم نظرها رو تایید کردم ....
-
ورق سی و چهارم و سی و پنجم
چهارشنبه 25 مرداد 1391 01:24
برگ سی و چهارم نظر سنجی از آقایون است که کامنتهای مربوط به آن در لینکهای سمت راست همین صفحه است. برگ سی و پنجم - افطار دوست داشتم در مورد موضوع قبل یک نتیجه گیری بنویسم ولی فکر کردم با بحث و جدل و جبهه گیری مواجه میشم و حوصله اش رو نداشتم . امیدوارم خوندن نظرها برای همه دوستان مفید باشه و با شناخت خوبی ها و بدی ها ،...
-
ورق سی و سوم
پنجشنبه 19 مرداد 1391 03:36
خودم کمی از خودم و روزهایم بگم بعد از برگشتن از مسافرت حسنا بانو روی همسر را نمیبینه .همسر رفت خونه خانوم اولی و خانوم اولی دعوای شدیدی شروع کرد و گفت برو . همسر هم بهار رو برداشت و به خونه مامانش رفت . اگر بگم دلم تنگ میشه ، تبدیل به یک حسنا لوس میشم و اگر بگم فرقی نداره تبدیل به یک حسنا سیب زمینی میشم . بنابراین...
-
ورق سی و دوم
سهشنبه 17 مرداد 1391 01:00
توضیح این روزها دست و دلم به نوشتن نمیره شاید برای حجم زیاد کارهایی هست که بعد از مرخصی روی سرم ریخته و شاید برای نگرانی ها و دغدغه ها ای که پیش اومده . خوشبختانه سفر ما تا اخرین لحظه اش خوب بود . خوب بودن میتونه معانی مختلفی داشته باشه . در شرایطی به این سفر رفتم که برای اولین بار برایم مهم نبود جای خوبی هست یا نه ....
-
ورق سی و یکم
چهارشنبه 11 مرداد 1391 23:56
در مسافرت من هنوز برنگشتم و در مسافرت به سر میبریم میتونم بگم بهترین مسافرت زندگیم هست و تا الان خیلی خوش گذشته . قبل از اومدن با خودم شرطهایی گذاشته بودم اول این که سعی کنم این مسافرت خوش بگذره و با همسر روزهای خوبی داشته باشیم . این به معنای زیر آب زدن یا موقعیت طلبی نبود . به این معنا بود که مثل هر زن و شوهری یک...
-
ورق سی ام
یکشنبه 1 مرداد 1391 15:19
مسافرت قبلی ماه رمضان شد و ساعات کاری به سلامتی تغییر کرد تا کارمند ها راحت باشن . احتمالا چرخ مملکت تند میچرخه و در ماه مبارک اعتدالی نیاز داره ما هم تا ساعت سه هستیم ولی چون حسنا بانو قرارهست به مرخصی بره نشسته به کارهاش برسه تا وقتی نیست اونهایی که کارشون دستش هست نگن بری و دیگر برنگردی چرا تموم نکردی و رفتی اضافه...
-
ورق بیست و نهم
جمعه 30 تیر 1391 23:55
باز هم دعوا این هفته اوضاع مثل قبل بود . دیروز همسر زود اومد و رفتیم خرید و برگشتیم خونه . برنامه مسافرتمون معلوم شد و قراره سه شنبه باشه .شب پدر شوهر تلفن زد که بیا اینجا خانوم اولی هم هست . همسر رفت و کمی بعد اس داد و خبر داد نمیاد . امیدوار بودم که موضوع حل بشه و خانوم اولی هم کوتاه بیاد و آشتی کنن . ساعت 6 صبح...
-
ورق بیست و هشتم
سهشنبه 27 تیر 1391 16:52
ماه رمضان ماه رمضان نزدیکه . حقیقتش تا حالا نشده که من یک ماه تموم رو روزه بگیرم و روزه گرفتن هام نامرتب بوده ولی امسال میخوام تمام روزه ها رو بگیرم علتش نذر پارسالم هست . شاید علت روزه گرفتن و نذر کردنم مسخره باشه و بگید روزه واجب هست چرا تو به عنوان نذر بهش نگاه میکنی ؟ امسال دو منظوره میشه هم واجب بودن و هم نذر....
-
ورق بیست و هفتم
دوشنبه 26 تیر 1391 01:38
پیتزا این روزها همسر هر شب بعد از کار میره دنبال بهار و میبرتش گردش و بعد میاد خونه . دیشب تلفن زد که شام درست نکن وقتی اومدم بریم بیرون. گفتم هر جا من بگم؟ گفت باشه هر جا بگی . عسل جون چند وقت پیش در مورد پیتزا داوود نوشته بود و خیلی دلم میخواست برم . بالاخره دیشب رفتم همسر دیر اومد و وقتی گفتم بریم اونجا تنبلی اش...
-
ورق بیست و ششم
شنبه 24 تیر 1391 01:36
آخر هفته همسر هنوز نرفته و خونه من هست و خانوم اولی بس نکرده و ناراضی تر از قبل من سوال نمیکنم و حرفی نمیزنم چون تا دهن باز کنم عصبانی میشه . وقتی میبینم حرفهام فایده نداره ترجیح میدم ساکت باشم و امیدوار که درست بشه . اگر همسر خودش حرفی بزنه گوش میکنم. یک بار که گوش میکردم اعصابش خورد بود و به جای من فکر کرد و حرف زد...